۱. پیدایت مى كنم
برو برو برو
برو تمام اقیانوس ها را دور بزن
برو تمام قاره ها را بگرد
اما برگرد
اگر نمى خواهى با توفان شن،
پس روى یك لایهء شناور یخ
زمین گرد است برو
اما برگرد
وگرنه پیدایت مى كنم
چه زیر پوست وایكینگ ها قایم شوى
چه در قبایل آفریقا آدم بخورى
برو نمى خواهد براى اینجا دلتنگى بكنى
از بندرى در اسپانیا كارت پستال بفرست
شب ها براى دلت كمى لوركا بخوان
مثل دیوانه ها
زیر پنجرهء زنهاى محله گیتار بزن
برو برو برو
سنگین قدم بردار
بالا بگیر سرت را
امیدوارم آفتاب همسایه گرم تر باشد.
2. سالى كه گذشت
سالى كه گذشت سال عجیبى بود
شایع شد نرخ نان
از جان انسان ارزانتر خواهد شد
اواسط اكتبر ماه, متافیزیك فروش بى سابقه اى داشت
كوتوله اى از دانشكدهء فلسفهء تبریز ادعاى پیامبرى كرد
جوانكى از عهد عتیق به خواستگارى ام آمد
اتفاقاًَ به شعر پست مدرن هم علاقه مند بود
خدا كند امسال همه چیز به روال عادى برگردد
خدا كند چنگیز تازه اى از راه نرسد
خدا كند كسوف دائمى نشود
خدا كند ما را به سیاره اى دورتر نفرستند
مى گویند زمین هنوز بر شاخ گاو مى چرخد
من با خودم عهد كرده ام تا تحویل سال بعد یك نفس بدوم
در خواب و بیدارى یك لحظه نایستم
به پشت سر نگاه نیندازم
به هرچه برسرراهم سبز شد شك بكنم
و هیچوقت به جز دروغ هیچ چیز نگویم
حتى به چشم هاى گرد خودم در آینه.
3. چراغ قرمز
تمام شد. تمام!
از این به بعد چراغ قرمز مانع من نیست
تكرار مى كنم دنیا
صد بار دیگر جلو بزنى,
عقب نمى افتم!
گذشت آن زمان كه از ارتفاع و فاصله مى ترسیدم
جایى رسیده ام كه دیوار چین كوتاه است برایم
روزى هزار بار به اوج مى رسم
روزى هزار بار سقوط مى كنم
قالیچه؟
چه حرف ها مى زنید
من اگر سلیمان بودم
نى مى خریدم و به غار مى گریختم
نخیر آقا!
ما بچهء محلهء پایین همین شهریم
قراضهء زیر پایمان كرایه ایست
از مال دنیا كل سرمایه مان,
همین دو دست است كه چسبیده به فرمان
دلى كه هر دفعه رسیده به بن بست
سرى كه به سنگ خورده بسیار.
4. مینیاتور
از قیافهُ زنم خسته شده ام
دیگر دست پختش مثل سابق نیست
او را به خانهء پدرش برخواهم گرداند
به مادرم پیغام خواهم داد
تا برایم باكره اى از حوالى بخارا بفرستد
چهارده ساله اى سر به زیر
كه ابروان هلال پیوسته
و پستان هاى كال برجسته داشته باشد
گیسو افشان كند اما سرخاب نمالد
كم حرف باشد و هر سال
برایم پسرى شبیه بچگى هاى خودم بیاورد
استخاره كرده ام خوب آمده
اگر كنیزى مرا بپذیرد,
تمام ملك سمرقند را به نامش مى كنم
حرمسرایى برایش مى سازم
كنج لبش خالى درشت مى نشانم
او را مثل مینیاتورى قیمتى از عهد نادرشاه
به دیوار اتاق خوابم قاب مى كنم.
5. هزار و یك شب
هى دنیا مى چرخد
هى عقربه ها مى خوابند
هى دنیا مى خوابد
هى عقربه ها مى چرخند
هى من قصه مى گویم و
هى مرگم یك شب به تعویق مى افتد، چرا؟
شده ام مثل ماه چهارده به بعد
مثل بغداد كه یك روز زیبا بود
بیا, بیا مرا ببر میان آینه هاى شهر بگردان
به خدا من شهرزاد نیستم
چند بار این را كتیبه كنم
بكوبم بر سینهء سنگ تاریخ؟
بیرحم نیستى؟
نیمرخت را در برق خنجرها دیده اند!
هزارو یك شب گذشته
و خون هنوز گرم مى ریزد.
6. خط و نشان
اینقدرشمع نكش
اینقدراز دیوان خواجه مثال نیاور
اینقدرلاف سوختن پروانه را نزن
برو پاى برهنه در آفتاب بایست
تا مثل من تاول بزنى
چقدر گفتم از درون آتش گرفته ام
باور نكردى
برو, برو جهنم را از نزدیك ببین
اما بدبخت گرما اینجاست
زیر خاكستر قلب من