با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

چهره های آشنای بعد از فروغ


 

 

پگاه احمدی

 در سال 1370 ، هنگامی که اولین شعرش در نشریه ی ادبی " تکاپو " منتشر شد ، تنها 17 سال داشت . او کارشناس زبان و ادبیات فارسی است و به نقد ادبی و ترجمه ی آثار شاعران آمریکایی و آنگلو ساکسون نیز می پردازد. از پگاه احمدی تا کنون سه مجموعه شعر با عناوین : " روی سُل ِ پایانی " ، " کادِنس " ، " تحشیه بر دیوار ِ خانگی " ( انتشار اینترنتی ) و نیز ترجمه ی گزینه ای از شعرهای سیلویا پلَت با عنوان " آواز ِ عاشقانه ی دختر ِ دیوانه " به چاپ رسیده است .  تازه ترین مجموعه شعر این شاعر با نام " این روزهایم گلوست " تا پایان ماه از سوی نشر ثالث وَ همچنین اثر پژوهشی ِ این شاعر با نام ِ " شعر ِ زن از آغاز تا امروز " به انضمام آنتولوژی ِ جامع شعر زنان ایرانی به زودی از سوی نشر چشمه ، روانه ی بازار کتاب خواهد شد .
 

در سایت ویکی پدیا درباره پگاه احمدی چنین می خوانیم:

پگاه احمدی (زاده ۱۳۵۳ در تهران) شاعر، منتقد ادبی و مترجم شعر ایرانی است. منظومه بلند تحشیه بر دیوار خانگی از مهمترین آثار اوست.[۱] اولین شعر او در ۱۷ سالگی در نشریه ادبی تکاپو به چاپ رسید.[۲]

او لیسانس زبان و ادبیات فارسی خود را از دانشگاه تهران اخذ کرده است.

مجموعه شعر

  • روی سُل ِ پایانی
  • کادِنس
  • "این روزهایم گلوست". تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۳

ترجمه

  • "صد و یک هایکو: از گذشته تا امروز". نویسنده جکی هاردی، تهران: کتاب خورشید، ۱۳۸۷
  • "آواز ِ عاشقانهٔ دختر ِ دیوانه". نویسنده سیلویا پلات، تهران: ، ۱۳۸۷

تألیف

  • "شعر زن - از آغاز تا امروز". تهران: ناشر: نشر چشمه، ۱۳۸۴
  • "آنتولوژی ِ جامع شعر زنان ایرانی". تهران: ناشر: نشر چشمه، ۱۳۸۴

پانویس‌ها

اشعار

گفتگو

 


اشعاری از پگاه احمدی:


بیات ِ تُرک

نشسته ام ماه ، روی دستم نماز می خوانَد
پُشت
سیل ِ سلیطه می ریزد
کاشی
صدا
وَ در که مسجد را
با چادرهای پاره پشت ِ هوا می بَرَد

عکس های تاریخی
که از گلو خفه تر می شوند

پُشت ،
نیشابور ِ پاره می ریزد
نور آنقدر می چرخد ، می تابَد ، می پژمُرَد که می ریزد
وَ من آنقدر عاشق ِ این ماهوت ِ کهنه ام
که نمی دانم با این دست های جوان چکار کنم
با این هوای رفته تا ته ِ حوض
با این پوشیه
که گوشه های رضاشاه می رود
زمان ِ گمشده در ساعتی که هرشب ، لال
لالایی ِ مرا خوانده ست
هر صبح ، کر،
بالای کرکره رفته ست !

هوا
هوا که هرشب ، بیشتر گم می شود
صدا
صدا که لای درهای گرفته می گیرد
وَ شب که هرگز مرا به حال ِ دیوار ِ روبه رو نگذاشت !

هوا
هوای پُشت ِ اذان
هوای بلند شده از پُشت ِ خاک ِ چادرها
دست های نَشُسته ام را بُرد
به این صدا که از بس به مهربانی ِ درها فشار داد
زیر ِ پنجره افتاده ایم !

هوا
هوا که از بیات ِ تُرک ، قدیمی تر است
وَ از چهارگاه ، قدیمی تر است
وَ مثل ِ " نقش ِ رستم " به طاق می چسبد

نشسته ام ماه ، روی دستم نماز می خوانَد
نشسته ام وَ توی دستم ماه
ماه
شکل ِ آی با کلاه . 

 

یا مُجیب

زانوهایم را در ماهِ کامل بغل کنم
همه‌چیز از حالا نزدیک است
وَ "شمس و طغری" هم،
زیرا من از کناره‌ی سینی‌ها می‌ریزم اگر دروغ بگویم
زیرا من
مثلث‌ام را در خون، پرت کرده‌ام
دریا از ایوانم تا زیتون می‌آید
زیرا حالا، همه‌چیز از حالا نزدیک است
وَ من
که تمامِ سلسله‌ام تاریک شد،
تاریخ‌ام!
با موهایم مشکی، زیرا
خاکم مشکی، زیرا
ایوانم، مشکی
با طلسم وُ جدولِ سنجاق‌های لایقراء!
زیرا او
الواسع، المهیمن، المحصی، البصیر وُ سمیع است!
زیرا من او را در دایره‌های شکسته‌ام تکان تکان دادم!
زیرا کتابِ "خافیه" یعنی رساله‌ای در بابِ علمِ جفر!

پس ما زن‌های همسایه،
با سینی‌هامان بر ایوان وَ سینه‌هامان لای کبوتران،
به هم نگاه نکردیم
زیرا من بلند گریه می‌کردم
وَ چانه‌ام از سنگ وُ باد، پر شده بود
زیرا من
باید همیشه چیزی برای رطوبت پیدا کنم
زیرا من
از کناره‌ی سینی‌ها می‌ریزم اگر دروغ بگویم
من- سرُّالمستتر- با زن‌های همسایه گفته‌ام
یکی از ما هزار تن زیباتر است

یکی از ما،
فاحش‌ترین دروغِ درختانِ سردسیر، در برجِ ابتر است

زیرا من اگر نگویم می‌ترکم مثل النگوهای تنگ، بریده می‌شوم از حلق
زیرا من باید کنار چاقوها برنج بکارم

پس ما زن‌های همسایه، زیرِ چادرمان تاریخ می‌زدیم
زیرا یکی از ما هزار تن، درها را با درد وُ جفر، بغل کرده بود

زیرا من بر پله‌های شکسته‌ی "سید موسا موسوی"- دعا نویس قلعه‌حسن‌خان- نشسته بودم
وَ فکر می‌کردم هنوز امیدی هست...

پس با زانوهایم سینه زدم وَ با صورتم نشستم زیرِ آب‌های چهل‌تاس!
زیرا من باید از" پیشدادیان" تا کنارِ سینی نعنا درنگ می‌کردم
زیرا که آفتاب می‌تابید
وَ یکی از ما هزار تن، زیباترین زنِ همسایه بود

حالا نزدیک است
دایره‌های سرگیجه را دورِ سرم می‌پیچم با نورِ سردِ مایل به آبی کمرنگ
زیرا من باید لای خیزران نفس بکشم
پس می‌رویم از نِی در گردنم
زیرا مثل خاک منقلبم مثل خاک منقلبم مثل خاک
زیرا فکر می‌کنم که اجابت شدم
وَ چیزی حک شد برای همیشه بر" شرفِ شمس".

 



 
       

نمایه برخی از آثار منتشر شده پگاه احمدی



 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ