معنــی بلنـــد مــن فهــــم تیــز می خواهـــد
سیر فکرم آسان نیست، کوهم و
کتل دارم
"حقیقت"
گاه در گوشه های پنهان و تاریک واقعیتی به نام زبان رخ می نماید و اساسِ
هنرِ شعر، در کشف همین حقیقتِ پنهان در وجود شاعر است که گاه در هاله ای از
ابهام، در شعر او طنین می اندازد. شاید همه دوست دارند شاعران صریح تر سخن
بگویند؛ شاید هم خیال
می کنند که این طور دوست دارند اما واقعیت چیز دیگریست.
رمز و راز شعر در همین ابهام لطیف و اندیشه زاست. جنون، شاعر را به هذیان
گفتن و پریشانی زبان وا می دارد اما جنون ناب در میان شاعران نادر است.
بسیاری فکر می کنند دیوانه اند و بسیاری میل دارند خود را دیوانه نشان دهند
اما غالباً حتی بزرگترین شاعران در زمان سرایش شعر کاملاً عاقلند. راستی
حکایت مولانا عبدالقادر بیدل چیست؟ در این
مختصر بر آنیم تا شگفتی های دنیای بیدل را در پیچیدگی های زبان او جستجو
کنیم. حضور در حوزه دلبریهای کلام این شاعر دیرآشنا، جسارتی تمام می خواهد
و حقیر که در این میان خطر کرده است تنها چشم بر عنایت دوستان خطابخش جرم
پوش دارد:
محمدحسین بهرامیان
عضوهیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد استهبان
کـتـل
(مروری بر
پیچیدگی های شعر بیدل دهلوی)
(بخش اول)
شعر فارسی
در گذر زمان فراز و نشیب های بسیاری را پشت سر گذاشته و دوره های مختلفی را
از سر گذرانده است که هر یک ویژگی های خاص خود را داراست . شعر سبک هندی که
در حقیقت در مسیر تعالی شعر فارسی قرار دارد با خصوصیات بارز خود که تا
حدود زیادی آن را از دوره های ما قبل متمایز کرده است، نقطه عطفی در شعر و
زبان فارسی به شمار می رود. شاعران بسیاری در این سبک، شاهکارهایی
ماندگار از خود به یادگار گذاشته اند که از آن میان صائب تبریزی ،کلیم
کاشانی و بیدل دهلوی
با خلق اشعاری جاویدان نام خود را در ردیف بهترین شاعران سبک هندی به ثبت
رسانده اند. تکلف و تصنع، کثرت استعارات، الفاظ و ترکیبات مجازی، عنایت خاص به مساله ایجاز در بیان،
تعقیدات لفظی و معنوی، کوشش های توان فرسای شاعران در خلق معانی غریب و
بیگانه و موارد زیادی از این دست نوعی پیچیدگی و ابهام را در اینگونه شعر
به وجود آورده است. استفاده مفرط از موارد یاد شده، شعر را به صورت مجموعه
ای در هم از کلمات و تصاویر و اندیشه های مختلف در آورده است که بی شک گاه
رهیافت به فحوای کلام با اتلاف وقت و صرف انرژی همراه است و شاید این مساله
برای راحت طلبانی که توقعی ساده و صریح از شعر دارند چندان خوشایند
نباشد. با این اوصاف شاید چندان شگفت ننماید اگر تذکره نویسان نام آوری چون
"لطفعلی بیگ آذر" و "رضا قلی خان هدایت" هر جا ذکری از شعرای دوره صفوی به میان می آید
به اجمالی تمام از آنها یاد کرده و در عباراتی نه چندان در خور، مقام و
منزلت شاعران این دوره را زیر سوال برده و به حداقل توصیفات و اوصاف اشاره
می کنند:
به عنوان مثال آذر بیگدلی در آتشکده آذر در حالی که خود شاهد
اشتهار صائب است، شهرت او
را کمالات نفسانی او دانسته و می نویسد: ".....
با این خیالات سست، سبب شهرت او گویا کمالات نفسانی اوست، که مشهور است در
حین فراغ از فکر مشغول بوده ....."و در جایی دیگر درباره یکی دیگر از
شاعران دوره صفوی می نویسد: "در مراتب سخنوری طرزی
غریب دارد که پسندیده
مردم این زمان نیست و با وجودی که دیوانش مشتمل بر چندین هزار بیت است بعد
از مراعات بسیار به این چند بیت اکتفا افتاد ...." و بعد هم به عنوان نمونه
چند بیت ضعیف از شاعر ذکر می شود.
جای تعجب است که تامل پذیری سبک هندی
باعث ایراد چنین قضاوتهای غیر منصفانه ای شده است. عجیب تر اینکه شاعران این
دوره خود نیز بر پیچیدگی زبان خود اقرار داشته و گاه و بیگاه در اشعار خود
به این مساله اشاره کرده اند ، صائب:
غریب گشـــت
چنـــــان فکر مــــــا صائب
که نیست
چشم به تحسین هیچکس ما را
و هم او در
جایی دیگر، تلاش معنی بیگانه را تلخ کردن سخن ذکر کرده است:
تلخ کردی
زندگی بر آشـــــــتنایان سخن
اینقدر
صائب تلاش معنی بیگانه چیست(1)
حضرت بیدل
در یکی از ترکیبات خود ساخته، خود را
"جنون انشاء" می نامد؛ جنون انشایی
که عالَمی را از فهم کلام خود دیوانه کرده است:
بیــــدل ! از
فهــــم کلامت عــــــالمی دیـوانه شد
ای جنون
انشاء! دگر فکر چه مضمون می کنی
هر چند این
مساله را کتمان نمی کنیم که افراط و تفریط هایی مسلم ، شعر
این دوره را به حیطه ای کشانده است که از حدود اعتدال گذشته به گونه ای که
حتی ذوق سلیم نیز توان دریافت آن را ندارد اما بر این نکته نیز تاکید می
ورزیم که همیشه پیچیدگی و ابهام در بیان ، گناهی نابخشوده نیست. "درست است
که سادگی و روانی در کلام صفت مطلوبی است و تعقید و ابهام ناروا ذهن را
خسته و فرسوده می کند اما هر سخن ساده، مطلوب و هر کلام مصنوعی نامطلوب
نیست چه بسا سخنان ساده ای که از زیور فصاحت عاری است و چه بسا کلمات مصنوع
و عبارات رنگین که به کمک استعارات بدیع و تعبیرات، غوغایی در ذهن و روح
آدمی پناه می آورد. ما از هر دو جنس سخن نمونه های فراوانی را در متون فارسی
دیده ایم."(2)
به هر تقدیر ایراد کسانی که اشعار گویندگان عصر صفوی را به علت
پیچیدگی الفاظ و معانی و کثرت استعارات و مجازات و احیاناً عدم روانی و
سادگی، قابل مطالعه نمی دانند قطعاً وارد نخواهند بود. در مبحث پیچیدگی شعر
بیدل به موارد مشترکی اشاره خواهیم کرد که اصولاً باعث پیچیدگی شعر شاعران
این دوره شده است.
پیچیدگی
زبان از دیدگاه بیدل :
در حقیقت
رمز ابهام در هنر از آنجا آغاز می شود که
به قول عبدالکریم سروش در قصه ارباب معرفت "هنرمند حرفهایی برای گفتن
دارد، حرفهایی که اگر بگوید لبش می سوزد و اگر نگوید دلش . رازهایی که در
نهایت ناگزیر از بازگفتن آنهاست باید بگوید و می گوید، اما چنان کسی که در
نیابد و یا دریابد به قدر فهمش. پس یک روی ابهام رمز خلاصی از حرفهای
نگفتنی و نگفته است."
بیدل شاعری
است که جوش و خروش هستی در وجود او غلیان دارد. بالطبع این وجود سراپا راز، چاره ای جز حلول در کلامی مبهم و رمز آلود نخواهد داشت. او در گلستان وجود
به حیرت شبنم رسیده است و دنبال آن است که
دری به خانه خورشید بازکند. او
جنون انشایی است که سخنش جز انشای تحیر نیست. او از میان گفته و ناگفته ها
حدیث نگفتن را برگزیده است هر چند هنوز از ننگ شعور خلق (3) بیم دارد:
بــا هیـــچ کـــس
حدیث نگفتن نگفته ام
در گوش خویش گفـته ام و مـــن نگفته ام
زان نور بــی
زوال که در پــرده دل است
با
آفتــــاب آنهــــــــمه روشـــن نگفته ام
آن تحــفه ای
کزو دم عیسی گشــــود بال
بوی
کنــــایه داشت، مبــرهن نگـفته ام
پوشیده
دار آنچه به فهـمت رسـیده است
عریان مشـــــو که جامه دریدن
نگفته ام
افشای
بی نیازی مطلب چــه ممکن است
پُرگفته ام ولـــــــی به شـنیدن نگفته ام
بیدل این
گونه لب به سخن می گشاید و در غزلی
(که به گفته بیدل شناس
معروف - صلاح الدین سلجوقی
- یکی از
شاهکارهای ادب و تصوف و فلسفه است) ناگفته های خود را بر زبان می راند. او
گنگ خواب دیده ای است که شبی را در عرفان آفتاب گذارنیده است؛ گنگی که از
بیان خواب غریبانه خویش عاجز است و خلقی در برابر او ایستاده اند که توان
شنیدن ناشنیده هایش را ندارند:
غیـر ما کیســـت
حرف ما شنود
گفتـــگوی زبــــــان لال خـــودیم
یـــــاران
نـرســــــــیدند به داد ســــخن مــــن
نظمم چه فسون خواند که گوش همه کر شد
رباعیات و
برخی از مثنوی های بیدل نسبت به غزلیات او، از زبان ساده تری برخوردار است
بدین لحاظ برخی از محققین و آشنایان سخن بیدل، برای شناخت بن مایه های فکری
او، مطالعه رباعیات و مثنوی هایش را پیشنهاد کرده اند. در تحلیل اندیشه های
بیدل در باب زبان، ما نیز دست به دامان همین سروده های به نسبت ساده تر شده
ایم. بیدل در
یکی از مثنوی های چهارگانه خود
با نام "محیط اعظم" ابیاتی عمیق و زیبا
دارد که در حال و هوای یک ساقی نامه، از رمز و راز پیچیدگی زبان او پرده
برداشته است.
وی در قسمتی از این مثنوی از گفتار بسیار و سامع اندک،
لب به شکوه گشوده
است :
بیــــــــــا ســــاقی!
ای خـــــاتم دفتـــرم!
ز مهر"خمـــــوشی" بده ســـــــــاغرم
که گفتار
بســــیار و ســـــامع کم است
گمان "آشکار" و "یقین" مبهم است
ســـــخن تــــا بــه
تحقیق ره می بــــرد
ز چنـدیـن
"زبان"
پشــت پــا می خورد
بیدل، اساس
بیان را فطرت نارسای انسان می داند؛ انسانی که
چشم تمیز نداشته و تنها و
تنها در حیطه کلام و بیان است که می تواند ما فی الضمیر خود را به دیگران
انتقال دهد. آدمی خود را عادت داده است تا تنها از طریق زبان و بیان به
انتقال اندیشه ها، افکار و احساسات خود بپردازد:
گر آفاق می
داشـــــــت چشم تمیز
نمی شد رهین بیــــــــان هیچ چیز
بیان شـــکوه
فطرت نارســـــاست
سبک مغزی ساز، عرض نواست
از دیدگاه
بیدل آغشته شدن مفاهیم با زبان به میزان بالایی از اعتبار آن می کاهد. شاعر
با وارد کردن مفاهیم و اندیشه ها و احساسات خود در قالب تنگ کلمات ، بار
دیگر تلخ ترین مرحله آفرینش خود را تکرار نموده، روح رهایی مفاهیم را اسیر
تخته بند کلام می کند. سکوت ، متعالی ترین مرحله کلام است. بیدل زبان را از
آن جهت که به علت تنگناهای مفرط بیانی ، توان انتقال انتقال مفاهیم سترگ را
ندارد مورد نقد قرار داده، "سکوت" را موجزترین شعر هستی می داند؛ شعری که
فریاد اسرار و ناگفته های هستی است :
قطــــــــره ها از
ضبـــــط موج آیینه دار گوهرند
تا شود روشن که شمع"خامشی"
بیـهوده نیست
***
با حرف
میــــــالای زبـان خود را
در دست سخن مده عنان خود را
از موج
توان شنید اسرار محیط
در کام اگـر کشـــــد زبان خود را
و در جایی
دیگر می گوید :" .... غنچه ها در فصل خاموشی بهار خیالند و در هنگام لب
گشودن پریشانی تمثال. موج تا خروش دارد از بحر جداست، چون زبان به کام
دزدید عین دریاست..."(4)
بیدل برای افاده چنین معنایی تمثیل های زیبایی را
خلق می کند؛ از جمله در ادامه مثنوی یادشده تمثیل شمع، زبان گویای او در
القای اندیشه سکوت است:
نفس ســـــوخت
شمعی در این انجمن
کـــــه شـــد پرتوش اشـــــتهار سخن
گه از غیر
می خواند، گاهی زخویش
نواهـــــــا در اندیشــــه می برد بیـش
ز دود چـــــــراغ
نفـــــــس ســـــوختن
خیــــــالی به خود
داشــــت افــروختن
از این شـــــمع
هر شعله کـاورد دود
دمـــــــــــــاغ وداع خـــودش گرم بود
بیدل در
این تمثیل از خاموشی و به کام پیچیدن زبان شمع، به شیوه ای رندانه، پیچیدگی
زبان را نتیجه می گیرد:
زبـــان بعد
از این به که پیچد بکام
کند دعـــوی پرفشـــــــانی تمــــــام
کنون خامــشی
حجت فرصت است
که پیک سخن را دم رخصت است
کسی را که
پیــــــغام رخصت دهند
ولی نعمتان
"بیــــره"
پیشـش نهند
مــــن بیــــــدل
نــارســـــــــایی ثمر
نیــم قـــــــابل دســــــــــتگاهی دگر
مگــــــر در
وداع سخن این زمان
کنم"بیـــــــره پیچـــیدگی زبــــــان"(6)
کوتاه سخن
این که اندیشه های
عظیم و اسرار نهفته ای که در لایه های ذهن شاعر پنهان
است او را به سکوتی جاودان فرا می خواند. این خاموشی، خود فریاد ناگفته های
اوست. نمودی از این سکوت ازلی در کلام مبهم و پیچیده ای که مملو از اسرار
مگوی شاعر است طنین می اندازد که این خود برای آنها که با دنیای پیچیده و
شگرفی چون دنیای
اندیشه ها و تفکرات شاعر ناآشنایند، گنگ و نامفهوم است.
شاعر که
خود در تاب و تب اسرار بی نهایت هستی فرومانده است، گه گاه که
از آن اقیانوس ناتمام لبی تر می کند و زمزمه ای پُر رمز و راز سر می دهد
مخاطبی برای گفته های خود نمی یابد. بیدل گرچه برپیچیدگی و ابهام زبان خود
واقف است اما از آن سو نیز درک و فهم مردم را بسیار نازل تر از درک شکوه
اسرار هستی می داند. به عبارت دیگر نارسایی فکر و اندیشه مردم که در حقیقت
مخاطبان اصلی او به شمار می روند بیش از پیش بر عدم شناخت زبان پر رمز و
راز او دامن می زند. چاره چیست؟ باید از نه فلک ادراک فرود آید تا به زبان
مردم سخن بگوید. باید چونان پرتو خورشید "احرام تنزل بندد"
(7) و از نه کرسی فلک فرود آید تا به قدر فهم مردم سخن بگوید او به این
دشوار تن در می دهد اما اندیشه های او همچنان در هاله ای از ابهام باقی می ماند :
می بـــــایـد نه
فلک فــــــــــرود آمـــــدنم
تا خلق کند
"فهم" کمــــــالی که مراست
***
معنی بلنـــــــد
من
"فهم"
تیز می خواهد
سیر فکرم آسان نیست کوهم و کتَل دارم
***
چـــــون بر سر
انصاف روی دشوار است
یک نکـــــته به قدر
"فهـــــم"
مردم گفتن
آری بیدل
که گاهی از طنین پشه ای الهام می گیرد و لفظ را مالامال از معنا می بیند و
آیینه تمام نمای اسرار لم یزل، بر این نکته نیز سخت واقف است که حبات لفظ
از عهده تسخیر دریای عظیم اسرار بر نمی آید و الفاظ، توان کشیدن محمل
اسرار شاعر را ندارد. استفاده صحیح و بهینه از ظرفیت های زبان که خصوصاً در
حیطه حسامیزی، پارادکسهای لفظی و معنایی ، ترکیب سازی، آشنایی زدایی، هنجار
گریزی و فرار از قوانین خشک و یکرویه دستور زبان نمود می یابد، از جمله
تدابیری است که او برای القای هر چه بیشتر اندیشه های نامحدود خود در حیطه
زبان محدود
می اندیشد. با این حال، مشکل اصلی شاعر، مخاطب است که بعد از این همه عرق
ریزان روح، توان درک دقایق ذهنی او را ندارد، هر چند در صورت یافتن مخاطب
نیز از قبول عام "مغرور کمال" نمی گردد.
از قبـــول
عــــام نتوان زیســت مغــــــــرور کمال
آنچه
تحسین دیده ای زین
قوم دشنام است و بس
نامحرمی
های زبان :
هر جا پای
معانی بلند به میان می آید لفظ به میزان بالایی دچار نارسایی بیان می شود .
کار بالا می گرد وقتی که اندیشه آنچنان گریزان است که به قول صائب با هیچ
لفظ آشنایی پیدا نمی کند. بیدل زبان را در ارایه مفاهیم و اندیشه های عظیم
درونی ، نامحرم می داند و معتقد است که بسیاری از حرفهای شاعر همچنان در
لایه های این زبان در پرده گمنامی و خمول می ماند:
ای بســـا
معـنی از نامحـرمی هـای زبان
با همه شوخی مقـیم پـرده
های راز ماند
آنچه برای
بیدل اهمیت دارد جوهر معناست. لفظ، تنها آیینه ای کج نماست که غالباً
انسان را به توهم می اندازد :
خــــــــرد دوش
راهــــی به بیـــــدل نمود
پر آســـــــــــان ادا کــــرد و مشکل نمود
اگر نیســـــت
معنی حصــــــــــــــول نظر
ز الفـــــــاظ رنـج تـوهـــــــــــــــــم مبـــر
گــــــرت معـنی
آیینه مدعـــــــــــــــاسـت
چــــو آیینه هـــــر لفظ معنی نمـــــــاست
به هــــــر جــــــــــــاست
معنی دلیل مقال
ز "اســــــــــــــــهد" وبـــــالی ندارد بلال
و گــــــــر لفــظ
پیـــــدایی مقصـــــد است
ز "اشهد" همان حاصلت "اسهد" است
آری، کلام
پیچیده بیدل، زبان اندیشه های عمیق و رازهای نهفته ای است که وجود او را به
تلاطم واداشته است. شعر پیچیده و مبهم او، اشارتی است برای آنها که اهل
معرفت اند. دنیای پرغوغای درون شاعر، در شعر پرجوش و خروش و حماسه های
صوفیانه او نمود می یابد. شعر بیدل هذیان تب آلود آتشی است که سراپای وجود
او را شعله می کشد. کلام حیرت برانگیز او آیینه تمام نمای تحیر اوست:
از چـمنی می
رســــــیم باخته رنگ نگاه
گر سر سیر گلی است، حیرت ما بوکنید
***
بیدل سخنت نیســــت جز انشـــــای تحـیّر
کــــوآیـنه تـا صـــفـحه دیــوان تــو باشد
شعر بیدل گردبادی است که از ژرفای جان مشتاق و دوردستهای مه آلود فکر او
برخاسته و در مصرعی یا بیتی یا غزلی پیچیده قد علم کرده است:
ندانم گـــــردبــــــــاد از مکتب فکـــر کـــه می آید
که این یک مصـرع پیچیده
موزون کرد صحرا را
شعر بیدل
"لباس موزونی" است که بر "رمز ازل"
(11) دوخته شده است؛ لباسی که از چین و
تراز دامن فرشتگان رویا پوشیده شده، آنگونه پر نقش و نگار و چشم نواز که
همه را از رنگارنگی معنا به حیرت واداشته است. پیچیدگی، زبان ناگزیر شعر
بیدل است. "بیدل نتیجه طبیعی تحولی بود که از فغانی و شاید به یک حساب از
خاقانی و انوری شروع شده بود و این دگرگونی از آنجا که امری تدریجی بود
اندک اندک گوشها و چشمها را به هنگام شنیدن یا مطالعه شعرها آماده کرده بود
تا در وقت شنیدن یا خواندن دورترین ارتباط را میان عناصر یک بیت شعر به
زودی دریابند. در صورتی که این چنین کوششی برای مردم دوره های قبل بسیار
دشوار و حتی ناممکن می نمود."
قرار گرفتن
بیدل در نقطه اوج شاعرانی که در مسیر زمان، به ایجاز در بیان، تکلف در
گفتار، تصنع در زبان گرایشی انکار ناپذیر داشتند از یکسو و از سوی دیگر
تفکرات و اندیشه های عمیق فلسفی، عرفانی او (و عموماً جهان بینی وسیع و
پیچیده او) از وی شاعری آفریده است که پیچیدگی، ابهام، تعقیدهای لفظی و
معنوی ناگزیر جزء مختصات لاینفک شعر اوست، هر چند محیط پرورش شاعر یعنی هند
با تمام خصوصیات فرهنگی، اجتماعی، ادبی، سیاسی اش نیز در زبان بیدل بی
تاثیر نبوده است.
بخشی از پیچیدگی های
شعر بیدل به ویژگی های سبک هندی باز می گردد؛ ویژگی که در زبان پرطمطراق او
شدت یافته است. اصولاً شعر سبک هندی شعری دیر آشناست و با تعبیر ملاکهای
هنری، کلیدهای شناخت آن نیز تغییر می کند. پیچیدگی در شعر بیدل به گونه ای
است که واکردن عقده های ابهام در آن با نوعی لذت هنری همراه است لذتی که
اندیشه زا، ثمر بخش و راه گشاست.
بخش دوم این مطلب را از اینجا بخوانید.
لینک های
مربوط به موضوع: