قدسی مشهدی از شاعران مضمون پرداز سبک هندی در قرن یازدهم هجری است. او در قالبهای مختلف
طبع آزموده است٬اما در قصیده و مثنوی تواناتر می نماید. بیشتر قصاید قدسی در
منقبت ثامن الائمه حضرت رضا (ع) است. دیوان قدسی را استاد محمد قهرمان
تصحیح و انتشارات دانشگاه مشهد به سال
منتشر کرده است.
اینک نمونه ای از ابیات او:
در بزم جهان شمع شب افروزی کو
در هفت فلک اختر فیروزی کو
گویی : نبود به یک روش سیر فلک
عمری است که شب می گذرد روزی کو
من و
تو چون قدح و باده آشنای همیم
من از
تو چشم نمی پوشم و تو از من روی
چه حیله کرد ندانم دلیل راه وصال
که ره تمام شد و من به جای
خویشتنم
بر لب شکسته می گذرد حرف توبه ام
چون کودکی که نو به سخن آشنا شود
شرح احوال
اسیران سر به سر سوز دل است
نامه ما
شعله در بال کبوتر می زند
آن سیه روز فراقم
که قضا صبح ازل
روز من دید و سواد
شب یلدا برداشت
پیوسته
دیگران ز قدح باده می خورند
ما خورده ایم زین قدح واژگون شکست
سبحه بر کف توبه
بر لب دل پر از ذوق گناه
معصیت را خنده می
آید ز استغفار ما!
دلگرمی من ز دیدن توست
این آینه رو بر آفتاب است!
دانش مشهدی (درگذشته
پس از ۱۰۸۳ ه ق) از لطیف گویان سبک هندی است. دیوان او را استاد محمد
قهرمان تصحیح کرده است. اینک ابیاتی از او :
چشم بر
راه نسیم خوش خبر داریم ما
همچو بوی گل عزیزی در سفر داریم ما
شکسته بالی من
عذرخواه پرواز است
نشسته ام که نگاهی کند شکار مرا
کجا پروای
مردم هست چشم می پرستش را
بغیر از خواب شبگردی نگیرد چشم مستش را
تو رفتی سرگران از
بزم و دور از دیده می گردد
ز بی جایی چو مرغ آشیان گم کرده ، خواب امشب
می رود هر
شام از کویت به حسرت آفتاب
توشه راهش نگاه واپسینی بیش نیست
پیک یار آمد و
تسکین دل نالان داد
برگ گل در قفس مرغ گرفتارم ریخت
شاید آن
روی فلک بهتر از این رو باشد
پشت این آینه بر جانب ما افتاده ست
فتنه خیز است ره
دیده و دامان ، بسیار
رفت صد قافله اشک و یکی باز نگشت
نشاط
مرده و دل بی ترانه تاریک است
به چشم اهل مصیبت زمانه تاریک است
چراغ فیض
در این بزم ، تیره می سوزد
ببند دیده و بگشا که خانه تاریک است !
گره نتواند از
کارم گشودن
قلم در دستم انگشت زیاده ست !
سینه ما
جانگدازان کربلای حسرت است
آرزوی کشته ای هر سو شهید افتاده است
سرگذشت شیشه می
خواب غفلت آورد
گوش بر افسانه ای افکن که بیدارت کند !
چنین مست
از شبیخون گلستان که می آیی
که بوی خون گل از دامن پاک تو می آید
رنگ گل قطره شبنم
شد و بر خاک چکید
چمن از روی که امروز طراوت دارد ؟
به امید
وصالت در شب هجر
نمی خوابم چو خون بی گناهان
دلیل راه عدم کو
که زحمت عجبی ست
به سوی منزل نادیده بی نشان رفتن !
همچو دزدی
که به باغ از گذر آب رود
از رگ تاک به میخانه رهی پیدا کن
در این سودا نزد
ناخن به دل افغان زنجیری
ندارد ناله های پیش پا افتاده تاثیری
می آید و
گرم از برم می گذرد
چون اشک که از چشم ترم می گذرد
همچون مژه
بس که در نظرها پستم
یک قطره آب از سرم می گذرد !
ظفرخان احسن از
سرداران و والیان و شاعران قرن یازده هجری است.صائب تبریزی از معاشران او
بوده و وی را ستوده است. از او حدود ۳۸۰۰ بیت برجاست. ابیاتی از او :
گرچه
همچون شانه عمرم در تهیدستی گذشت
یک سر مو از سر زلف تو درهم نیستم !
به مردم چنان این
جهان تنگ شد
که خود را به ملک عدم می کشند
یک چند چو
ما سلسله جنبان جنون باش
تا چند به تقلید خردمند توان بود !؟
با پستی همت چه
زنی دم ز اناالحق!؟
این حرف بلندی ست که بر دار توان زد
بی تابی
ام بجاست که دوش از هجوم غم
آمد خیال او به دل تنگ و جا نیافت !
در حیرتم که دشمنی
کفر و دین چراست
از یک چراغ کعبه و بتخانه روشن است
گه پای
بند خالم و گه کوچه گرد زلف
یک دم به حال خود نگذارد هوس مرا
ز دوری تو گرفت آن
قدر ملال مرا
که جام باده نمی آورد به حال مرا
میرزا محمد علی شیرازی (متوفی حدود ۱۱۲۰ ه ق) معروف به نعمت
خان و دانشمند خان ، از شاعران و مترسلان و طنزپردازان قرن دوازدهم است.
نمونه ای از ابیات لطیف او را در اینجا می آوریم. دیوان او پیش از این در
هند چاپ شده است.
شد یقین
از قصه یوسف که از اعجاز حسن
کف بریدن نیست مشکل ، دل بریدن مشکل است !
کارم ز بس گنه به
سرافکندگی کشید
نقاش دید رویم و شرمندگی کشید !
عمری ست
که کفرم به ترقی ست ز عشقش
تا حال عجب نیست که ایمان شده باشد !
دلم از بیم فراق
تو به خود می لرزد
همچو آن قطره که از گل نچکیده ست هنوز
پیش عشق
از عقل خود کی لاف دانایی زنم؟
این قَدَرها هم من دیوانه نادان نیستم !
یا رب نگاه کس به
رخی آشنا مکن
گر می کنی، کرم کن و از هم جدا مکن !
پرده
برداشت ز رخ شوخ ستمکاره من
می چکد رنگ گل امروز ز نظّاره من
نجیب کاشانی
از شاعران و تاریخ نگاران پایان عصر صفوی است و در سخن او شور و حال دیگر
مضمون یابان و نکته پردازان این دوران را می توان یافت. اینک گزیده ای از
ابیات او:
سر به سر
طومار زلفت شرح احوال من است
مو به مو فهمیده ام این مصرع پیچیده را
یاری چرخ و مددکاری ساقی ست یکی
هر که را دست گرفته ست ز پا می افتد !
خم سپهر
تهی شد ز می پرستی ما
وفا نمی کند این باده ها به مستی ما
خاکساری بین که
چون نقش قدم در راه او
عشق با خاکم برابر کرد و گردی برنخاست
مانند جام
می که به گردش فتد به بزم
صد جا دلم زدست تو نامهربان پر است !
می توان از شش جهت
تا کعبه مقصود رفت
مختلف هرچند باشد راهها منزل یکی ست
مشکل فتاده
با یار کارم چو صبح و خورشید
با او نمی توان بود بی او نمی توان زیست
گریزانم از بیم
غفلت ز راحت
چو طفلی که در خواب ترسیده باشد
در این ره به منزل
رسد خاکساری
که چون جاده بر خویش پیچیده باشد
شاعری
نیست که معنی بر و ماخذ خوان نیست
همه دزدند ولیکن عسس یکدگرند!
تا نگشتم پیر
معلومم نشد
روسفیدیها به مویی بسته بود
شد چشم ما سفید و شب وصل
او ندید
تا صبح انتظار کشیدیم و شب نشد
در بند آن نی ام که به دشنام یا
دعاست
یادش به خیر هر که مرا یاد می کند !
کجا بودی
که دیشب تا سحر در فکر گیسویت
دلم خواب پریشان دید و من تعبیرها کردم
عجب دارم که ابر
رحمتم نومید بگذارد
که من عمری به امید کرم تقصیرها کردم
خمیازه کشیدیم به جای
قدح می
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد!
مرنج ای جان نرفتم گر به استقبال
یار از خود
تپیدنهای دل پنداشتم آواز پایش را
بسیار بدی کردی و پنداشتیش نیک
نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی؟!
میر نجات اصفهانی:
بیت فوق که به عکس شاعرش در میان مردم شهرتی فراوان
دارد از میر نجات اصفهانی (متوفی ۱۱۲۲ ه ق ) از شاعران دوره صفوی
است.بد نیست دیگر ابیات غزل میر نجات را از یک نسخه عکسی از کتابخانه
دانشگاه تهران (به شماره ۳۵۷۷) نقل کنیم:
ای جان
هوس عالم انوار نکردی
از داغ غمی فکر دل زار نکردی
از دوش .....بار.... نفکندی
خود را ز غم دهر سبکبار نکردی
از صفحه
دل زنگ کدورت نزدودی
خود را ز صفت آینهّ یار نکردی
جز کوی توکل به همه کوی دویدی
کردی همه کاری ولی این کار نکردی
منصور
نگشتی به جهاد دل خودکام
مردانه خرامی به سر دار نکردی
از بس که خوش افتاده تو را معنی انکار
دیدی رخ جانانه و اقرار نکردی
بر مائدهّ
دوست بدین گرسنه چشمی
هرگز هوس نعمت دیدار نکردی
بسیار بدی کردی و پنداشتیش نیک
نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی
در کفر "نجات"
است تو را دست غریبی
یک سبحه ندیدیم که زنار نکردی!
میر نجات اصفهانی
(متوفی ۱۱۲۲ ه ق) از سادات کهکیلویه بود. او از دبیران و منشیان دوران
صفوی است که در سرودن شعر شاگردی صائب تبریزی را کرده است. در مطلبی که در
مورد اصطلاحات کشتی پیش از این نوشتیم ذکر خیری از او کردیم. ابیاتی از او
در تذکره ها آمده که برخی از آنها هنوز ورد زبان مردم است. بیتهایی که در
اینجا آورده ایم از صیادان معنی استاد محمد قهرمان انتخاب شده است:
کوه و صحرا پر است از نامت
بس که فریاد کرده ایم تو را
آن قَدَرها که یاد ما نکنی
آن قَدَر یاد کرده ایم تو را!
لباس سرمه ای ای کعبهّ نگاه مپوش
به مرگ من که دگر جامهّ سیاه مپوش!
رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد
ما به قربان تو رفتیم و همان جا ماندیم!
ما به لطفی ز تو یک عمر قناعت داریم
یاد کن یک دم و صد سال فراموشم کن!
شد باعث غفلت مرا آگاهی از آمرزشت
برده ست خواب راحتم در سایهّ دیوار تو
رفتند رفیقان همه ، ای عمر گرامی
ماندیم در این بادیه ، بردار قدم ، های!
ناز عجبی می کشم از زندگی خویش
باز آ که وجود تو ضرور است عدم! های!
بسیار بدی کردی و پنداشتی اش نیک
نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی!؟
لاله خاکستری از خاک برون می آید
بس که در هر قدمی سوخته ای کاشته ای!
ابیات پراکنده
از
شاعران سبک هندی:
سفر اول
شوق است به کویت ما را
صید ما زود توان کرد که نوپروازیم!
(سلیم تهرانی)
سینهّ ما
جانگدازان کربلای حسرت است
آرزوی کشته ای هر سو شهید افتاده است !
(دانش مشهدی)
ما خویش
را برای دل خلق سوختیم
ای وای بر دلی که نسوزد به حال ما
(نجیب کاشانی)
وادی
امّید، بی پایان و فرصت نارسا
می روم بر دوش حسرت چون نگاه واپسین
(بیدل دهلوی)
اگر دلدار
بی مهر است من هم غیرتی دارم
گر او رفت از نظر من نیز خواهم رفت از یادش !
(شاپور تهرانی)
شب که نم
در جگر دیدهّ بی خواب نبود
اشک را نیز فشردیم ، در او آب نبود
(الهی اسدآبادی)
داغ بی
دردی ابرم که ز دریا برخاست
می توانست که از چشم تری برخیزد!
(منصف تهرانی)
بی خوش
آمد ، اگر تو باشم من
چشم از آیینه برنمی دارم !
(تنهای قمی)
پرتو عمر
چراغی ست که در بزم وجود
به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است !
( سایر مشهدی)
گر اندک
قوتی می داشتم می رفتم از یادش
غبار خاطر او گشته ام از ناتوانیها
(فطرت مشهدی)
پیراهنی
از تار وفا دوخته بودم
چون تاب جفای تو نیاورد کفن شد
(طالب آملی)
غمهای
مرده در دل من زنده کرد هجر
گویی شب فراق تو صبح قیامت است !
(فصیحی هروی)
با تشکر از استاد عزیز و ارزشمند جناب دکتر
محمد رضا ترکی که اجازه استفاده از این مطالب را به سایت سارا شعر دادند.
لازم به ذکر است که این مجموعه تحت عنوان مضامین گمشده در بخش های مختلف
وبلاگ شخصی ایشان(
فصل فاصله) درج بوده است. البته ما خود
مطالب و ابیاتی را به این مجموعه ارجمند افزوده ایم.
برگزیده ابیات و
غزلیات بیدل دهلوی
را هم در ویژه نامه او بخوانید:

ویژه نامه بیدل دهلوی
و سبک هندی
بیدل شاعریست که در بیرون از
مرزهای ایران به ویژه در میان افغان ها بیشتر شناخته شده است.
شاعری دیرآشنا با بیانی دشوار و معانی استوار. در 25 سال اخیر
در ایران تلاش قابل تقدیری برای معرفی "پیر میکده سخندانی و
افلاطون خم نشین معانی" صورت گرفته و حاصل آن انتشار گزیدهها
و تصحیحات متعدد از دیوان بیدل و مقالات و پایان نامه های
گوناگون است که طی بیست و چند سال گذشته
نگاشته شده است. "میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی" در سال
1054 هـ.ق در ساحل جنوبی رودخانه "گنگ" در شهر عظیم آباد پتنه
(هند) به دنیا آمد. از روزهای جوانی عبدالقادر به شوق حق،
ترانه عشق میسرود و چون بر حفظ و اخفای راز عشقش به حق مصر
بود "رمزی" تخلص میكرد تا این كه بنابر قول یكی از شاگردانش
هنگام مطالعه گلستان سعدی از مصراع "بیدل از بینشان چه گوید
باز" به وجد آمد و تخلص خود را از "رمزی" به "بیدل" تغییر داد....در
این ویژه نامه بخوانید:
زندگینامه و شرح احوال بیدل دهلوی
/
چند شعر از بیدل دهلوی
/
مروری بر پیچیدگی های شعر بیدل /
صورخیال در شعر بیدل دهلوی
/
واژه "هیچ" در شعر بیدل /
نام آوران سبک هندی و برگزیده اشعارشان
و....
ادامه مطلب