به نام آنکه جان را فکرت
آموخت
سیروسفر را ادبای
ما به حرکت و جریان سیال آب تشبیه کرده اند. اگر یکجا ماندن ، آب را به گندابی
بدل می کند ماندن انسان نیز او را به مرداب و مرداری بدل می سازد.صریح آیه
قل سیروا فی الارض بیان همین نکته دقیق و اصولی است. در عرفان اسلامی و در
بسیاری از نحله های دینی و مذهبی بر سیر و سیاحت جهان تاکید ها شده است. برخی
از این آیین ها سفر را تا حد امری ضروری ستوده اند. قدر مسلم این سفر، آفاقی
تواند بود و انفسی
؛ یعنی عارف را سفری از بیرون و است سفری دیگر در هفت شهر
درون. تن را سفری است و جان را سفری دیگرگونه تر. منازل السائرین سالک از بیرون
هزاراست و از درون صد هزار. سالک می رود تا برسد،
تا بیابد. می رود تا خود را و خدای خود را
بجوید. نخستین گام ، تکلیف فرجام را مشخص خواهد کرد که:
تو پای به
راه در نه
و هیچ مپرس
خود راه بگویدت
که چون باید رفت
سفر ، حدیث پرواز
پرندگان آتش به جانی است که هفت وادی توبه ،توکل ، عشق ، رضا ، حیرت ، فقر و
فنا را به شوق دیدار سیمرغ حقیقت پشت سر گذاشته اند و سر انجام در دوردست
قاف در آینه وجود ، شمایل خویشتن را به نظاره نشسته اند. سی مرغ به کشف خویش
نائل آمده و خویشتن خویش را در هیات سیمرغ جان در قاف معنی آشیان داده اند.
سیمرغ ، حقیقت گمشده ای است که باید آن را در اندرون جست.
در هزاره اخیر
مردان سیر و سیاحت ، سفرنامه ها نگاشته اند و ماوقع گردش خود را در قالب کلمات
به تصویر کشیده اند. بی شک سفرنامه هایی که تنها به شرح بلاد و اقالیم و سرزمین
های دور و نزدیک بسنده کرده اند گوشه ای از اقلیم دل و جغرافیای جان را به
فراموشی سپرده اند. به کعبه رفته اند و به شرح سنگ و کلوخی اکتفا کرده اند. اما
آنها که پهنه درون را در نوردیده اند به زیارت دل نائل آمده اند و به حضرت جان
رسیده اند. فریفتگان سراب ، خدای را در کعبه گل جستند و نیافتند اما شیفتگان
دوست ، او را در کعبه دل جستجو کردند و ازجان نزدیکترش یافتند. سفرنامه
های موجود
اگر تنها به طول و عرض زمینی و زمانی محدود بسنده
کرده باشند در چشم خرد ناقص می آیند
. اما آنها که نقبی به اندرون می زنند و از شهری ناپیدا در هفت اقلیم جان سخن
می گوید بی شک کلامشان رنگ و بویی دیگر
دارد.
گلستان سعدی
سفرنامه نیست اما حکایت مردی است که در هر گوشه دنیا دری می جوید برای
ورود به عرصه جان و در این سیاحت روحانی است که از عین به ذهن می رسد و با بیان
وقایع بیرون ، تصویری از
فراخنای درون را به تصویر می کشد.
اینهمه را مقدمه
آوردم تا بگویم که سفر
اگر چه عبرت انگیزاست و عبرت آموز اما سفر اصیل
، سفر جان است.
سفر بیرون ، آوارگی تن است اما سفر درون نظارگی جان .
گر مرد رهی راه
نهان باید رفت
صد بادیه را به
یک زمان باید رفت
گر می خواهی که
راهت انجام دهد
منزل همه در درون
جان باید رفت
.....یک سال پیش
توفیقی دست داد و فرصتی تا سفرنامه شیوای دوست دانشورم آقای علی شجاعی را با
تامل بخوانم و بیاموزم. آنچه این نویسه را از دیگر نوشته های معاصر متفاوت و
بعضا متمایز می کرد سادگی و صراحت بیان و نکته سنجی های عمیق نویسنده بود که در
جای جای اثروی نمودی آشکار داشت. سادگی و صمیمیت قلم نویسنده گاه مرا به یاد
نوشته های بهمن بیگی می انداخت و جالب اینکه در جای جای سخن، به هر بهانه
او نیز قلم را به یاد بهمن بیگی می گرداند تا از سالهای پرتلاش این پیر فرزانه بگوید. دلم می خواهد من نیز
قلم را بلغزانم و از دلبری های کلام بهمن بیگی و ایل
او و بخارای او بگویم
اما مجال تنگ است و بیان چند و چون سخن وی فرصتی بیش از این می طلبد.
دومین نکته ای که
در نوشته آقای شجاعی باید با قدری تعمق و تامل نگریسته شود وجود تضادی آشکار
است که در بطن کلام جریان دارد. این دو گونگی و دوگانگی موجود در محتوای اثر،
سخت تامل بر انگیز است. سخن از تفاوت دو ملیت ، دو اندیشه ، دو دیدگاه
و نهایتا دو فرهنگ
نا همگون و متفاوت است. مردی که روز های سخت و طاقت فرسای زندگی را در چادر
سیاه ایل و در انتظار باران و بهار گذرانده است اینک راهی
دیاری
در دوردست شده است
که به کشور دریاچه ها معروف است. او که فرسنگ ها از خشکسال ایل تا دریا فاصله
داشته حالا به اتاوا یی رسیده است که سرزمین هزار جزیره است. او معنای کوچ و گسستن ازخود را بارها
و بارها ، تلخ و شیرین تجربه کرده است و
اینک پا به دنیایی دیگر گذاشته ؛ دنیایی که برایش تازه است و در این تازگی ،
حیرتی آشکار نهفته است. آری مردی که
شبهای بی چراغ خود را در
کور سوی سکوت ماه
، به خواندن و آموختن گذرانده است ، مردی که دور از هجوم اینهمه
شهر، سر بر زانوی آموزگار طبیعت گذاشته و دوران سبز نشاط را در فرا گیری علم و
معرفت گذرانده است حالا
برای تکمیل تحصیلات دانشگاهی پا به دیاری گذاشته است که هیچ
وجه تشابهی با مولد و موطن
او ندارد. او حالا پا به دانشگاهی گذاشته است که
هیچ شباهتی به چادر سفید
مدرسه ایل و پرچم سه رنگ پر غرور آن
نمی تواند داشت؛ دانشگاهی که حتی با دانشسرا و دبیرستان های عشایری نیز که هدیه
دنیای مدرن است همگونی چندانی ندارد. استادان دانشگاه نیز هیچ شباهتی به
معلم ساده ایل که با گذر از سرما و گرما و هزار جوی پرازسیلاب
، خود را به
مدرسه کوچک ایل رسانده است ندارند.
وی از اولین لحظات ورود به کانادا ، به ثبت و ضبط دیده ها و شنیده های
خود می پردازد و هیچ چیز از چشم های نکته سنج و تیزبین او پنهان نمی ماند.
این سفرنامه قیاس
جامعه ای سنتی با جامعه ای کاملا مدرن است که شاعر را گاه به اعتراف ضعف ها و
گاه به بیان تفاوت ها
و تمایزها وا می دارد. نویسنده که دورانی از عمر پر بار خود
را در مشاغل دولتی و حوزه های مدیریتی گذرانده است قلم به دست می گیرد و بدور
از زبان بازی ها و بازی های زبانی
، با نکته سنجی تمام به تحلیل
مشهودات خود
می پردازد.
نویسنده از قدرت
و جذابیت عنصرروایت سود می جوید و مخاطب را
تا فرجام کلام با خود همراه می کند . اما در
بسیاری از مواقع روایت های او به بیراهه می افتد و
به توضیح واضحات و امور حاشیه
ای و کم اهمیت می پردازد. وجود ارجاعات خارج از متن
، مخاطب را دچار ابهام و سر
در گمی می کند. اینجاست که گاه کلام او
به کسالت و خستگی
می انجامد. نویسنده در تحلیل حوادث سفر، گاه به ساده ترین نتایج رضایت
داده و حتی به مخاطب اجازه برداشت های متفاوت و حتی اظهار نظر نمی دهد. توجه
تام و تمام وی به حوزه های معنایی
کلام ، بعضا او را از چینش دقیق و بهینه واژگان بدور داشته است و این نکته
نیز گاه ضرباتی جبران ناپذیر به متن وارد ساخته است.
با اینهمه ،
سادگی و بی ریایی متن و صداقتی که در سخن مولف پدیدار است برای مخاطب جالب و
جاذب است و او را تا پایان سفر با نویسنده همراه خواهد کرد. ما نیز قلم را زمین
می گذاریم و با آقای شجاعی همسفر می شویم. بادا که از این سفر ،
چراغ ها بیفروزیم و دانش ها بیاموزیم.
محمد حسین بهرامیان
تیر ماه 1385