عوامل شاعرانگی در
شعر بیدل دهلوی
دکتر پروین سلاجقه
سخن گفتن از عوامل شاعرانگی در شعر شاعری که " هزار
آینه در پرداز زلفش / زجوهر شاخه مژگان در آب است " کاری بس دشوار و فوق
طاقت است . چرا که برای تهیه مقاله ای که بتواند حق مطلب را به تمامی ادا
کند و کلیه عناصر به کار گرفته شده در ساختار شعر او را در برگیرد در برابر
عظمت شعر او :
در انتظار جمالی ، نشسته ام به خیالی
تحیر از مژه آغوش ها گشاده به هرسو
به هر تقدیر ، محور سخنم را به طور عمده به سه جنبه از
جنبه های شعر بیدل اختصاص می دهم و به طور اجمالی ، درباره "منش
استعاری زبان ، ذهن و تصویر " در شعر بیدل ، نکاتی را یاد آور می
شوم .
به طور کلی امروزه آنچه که مربوط به بررسی متن شاعرانه
می شود ، جدا از فرایند تحول کلی نظریه های ادبی و مقوله نقد نیست. چرا که
مقوله شعر در قلمرو تعریف ونقد ، همواره مورد توجه نظریه پردازان ادبی بوده
و خواهد بود . بحث های نظری درباره متن شاعرانه ، اززمان ارسطو آغاز شده و
در گذر تاریخ ، چالش های فراوانی را پشت سرنهاده است که بر آیند کلی آنها ،
به ویژه در قرن بیستم ، با تاثیر پذیری از دستاوردهای دانش زبان شناسی و
همچنین نظریه های شعری در آراء صورت گرایان روس و پس از آن ، ساختار گرایان
، جایگاه ویژه ای را برای آن فراهم کرده است . در حوزه زبانشناسی ، با تکیه
بر آراء سوسور و نظریه پردازان نشانه شناسی ، رهیافت های ارزشمندی برای درک
جایگاه ویژۀ آن در نظام زبان در نظر گرفته شده است ؛ به گونه ای که متن
شاعرانه از دیدگاه "یوری لوتمان" نشانه شناس برجسته روس ، این گونه تعریف
می شود : " متن شاعرانه ، نظام نظام ها یا رابطه رابطه هاست ؛ پیچیده ترین
شکل قابل تصور سخن است که چندین نظام مختلف را درهم فشرده می کند.[ زیرا ]
شعر "دال" را باتمام وجود، فعال می کند و واژه را در چنان شرایطی قرار می
دهد که تحت فشار شدید واژه های اطراف حد اعلای عملکرد را از خود بروز می
دهد و غنی ترین استعداد خود را رها می سازد." با توجه به نظر لوتمان ، بیدل
یکی از معدود شاعرانی است که شعر او در بسیاری از موارد به نظام نظام ها
تبدیل شده و به مدد درک لحظه ها و ذهن و زبان شاعرانه ، چندین نظام مختلف
را در هم فشرده ساخته و در نتیجه موفق به کشف زبانی شده است که یکسره برمنش
استعاری ، استوار است. این زبان از سه سرچشمه اصلی استعاره (کلاسیک،
رمانتیک و مدرن) بهره گرفته و حد اعلای کارکرد واژگان در زبان را به سامان
رسانده است. ازهمین رو، بستر سیال این زبان، جایگاهی مناسب برای تجلی
تخیل جادویی شاعرانه او واقع شده و به خلق بیانی تصویری و خارج از مرزهای
قرار دادی جهان واقعی منجر شده است.
یکی ازمهم ترین عواملی که در خلق یک فضای یکه و
یگانه در شعر بیدل موثر است ، قطع پیوندهای جهان شاعرانه او از جهان واقعی
است و پناه بردن او به ساحت فردی در لحظه آفرینش هنری .
بدین طریق می توان شعر بیدل را ، شعر گریز از رئالیسم
وانمودی کلیشه ای در زندگی روزمره به حساب آورد که خرق عادتی جسورانه
راتوصیه می کند.
زندگی در قید وبند رسم وعادت مردن است
دست دست توست بشکن این طلسم ننگ را
گریز از رئالیسم عادتی که یکی از نشانه های مدرنیسم در
اسلوب نوشتاربیدل است ، او را به سمت فرا واقعیتی هدایت می کند که جایگاه
وهم فرا واقع است و ساخت فضا و تصاویر استعاری در شعر او درنتیجه همین "گریز"
انجام می پذیرد و به بستری مناسب برای سامان یابی استعاره های قدرتمند و
هنجارگریز وتصاویر هنری متناقض نما تبدیل می شود؛ تصاویری ازاین دست :
به عیش خاصیت شیشه های می داریم
که خنده برلب ما قاه قاه می گیرید
علاوه بر آن ،"ذهنیت" در شعر بیدل، درنتیجه گریز از
کلیشه ها به سمت عرفانی بی بدیل، کمال یافته و شناختمدار پیش رفته و در
نتیجه " تصوف مدعی"، به "عرفان بی ادعا" ، تبدیل شده است، که خود بنیان های
اصلی "عرفان آینه بین" در شعر بیدل را بنا نهاده است:
غفلت چه فسون خواند که در خلوت تحقیق
برگشت نگاهم به خود و آینه بین شد
و همین "عرفان آینه بین " بیدل را به شناختی رسانده است
که فنای مطلق را در پی دارد:
نه وحدت سرایم ، نه کثرت نوایم
فنایم فنایم ، فنایم فنایم
همچنین ،همین عرفان ناب ، بیدل را به سمت تواضع و
قناعتی می کشاند که نهایت بی ادعایی و اظهار ناچیزی در برابر جمال معشوق را
که در مکتب بیدل ، از حاصل جمع "جمال و جمال آفرین" حاصل می شود ، بیان می
دارد :
گمگشتگان وادی حیرت نگاهی ایم
در گرد رنگ باخته کن جستجوی ما
این شیفتگی ، جز تحیر برباد دهنده "دین و دنیا" برای
شاعر ، چیزی در پی ندارد :
تحّیر تو زفکر دو عالمم پرداخت
به جلوه ات که نه دین دارم ونه دنیایی
وقناعتی اندک خواه را نصیب اومی سازد :
قانع به جام وهمیم، از بزم نیستی کاش
قسمت کنند برما،ازیک حباب ، نیمی
این ذهنیت یا اندیشه غنی شده در شعر بیدل ، اندیشه ای
پدیدار شناسانه و فلسفی است و آرامش عادت زده حاکم برزندگی روزمره را به
چالش می کشد و ناچیز می شمارد؛ پس شاعر با دیدۀ بصیرت بین ، در سرشت کلیه
عناصِر هستی ،"پریشانی" و عدم آرامش مشاهده می کند:
به جمعیت فریب این جهان خوردم،ندانستم
که درهرغنچه،طوفان پریشانی کمین دارد
اندیشه فلسفی در شعر بیدل ، درتلاشی خستگی ناپذیر،
در صدد آن است تا حقیقت شگرف زیبایی جهان آفرینش را که درنتیجه کشف و شهود
شاعرانه ، نصیب او شده است ، در مسند باور بنشاند ، و کثرت را در آن به
وحدت هستی مدارانه متصل کند؛ پس عرصه شعر او به جولانگاه سفر کثرت به وحدت
و بالعکس تبدیل می شود. این مسئله بالاترین هدف "شناخت " در شعر او را ، که
تامل درپیکرۀ وا حد و زیبایی هستی است ، رقم می زند. چرا که این عرصه ،
جایگاه "دیدار" معشوق است و تحیر از تجلی جمال بی بدیل او :
نرگسستان جهان وعده گه دیدار است
کز تحیر همه جا آینه خرمن کردند
دیداری که شاعر در آرزوی نائل آمدن به آن حتی برگریه ای
ابدی دل می بندد:
شاید گلی زعالم دیدار بشکفد
تا چَشم دارم آینه خواهم گریستن
یکی دیگر از بارزترین نمودهای اندیشه فلسفی در شعر
بیدل ، فراهم آوردن بستری مناسب ، برای کارکرد حیرت انگیز عنصر" بازتاب یا
انعکاس" در شعر است ؛ به گونه ای که در فرایندی جادویی پدید ه های حیات
در شعر او در چرخه ای عجیب قرار می گیرند تا پس از پالایش ، به خلوص و
شفافیتی دست پیدا کنند تا بتواند به مثابه ابزاری برای انعکاس زیبایی معشوق
به کار آیند. این فرایند در کلیت خود از جزیی ترین عناصر هستی تا کلی ترین
آنها را در برمی گیرد و جهان شعر بیدل را به آیینه زاری از تلاقی انعکاس
های متعدد تبدیل می کند. که از این میان ، سه عنصر "شبنم ، آینه و شاعر"
بالاترین درجه مقام انعکاس و " آینگی" را از آن خود ساخته اند. چراکه از
کیفیت نوع زیبایی ای که مشاهده می کنند و قرار است آن را بازتاب دهند ، هر
سه در حیرت اند:
از حسرت گلزارتماشای تو آبست
چون شبنم گل آینه درآینه دان ها
و :
درین گلشن نه بویی دیدم ونی رنگ فهمیدم
چو شبنم حیرتی گل کردم و آیینه خندیدم
دراین میان دغدغه اصلی ذهنیت در شعر بیدل ، قبولاندن
این زیبایی بی قید و شرط ، قطعیت یافته ازلی و ابدی و تغییر ناپذیر در جهان
، به مخاطب است . پس اندیشه در شعر او جانب نسبیت را فرو می گذارد و به
قطعیتی اقتدار طلبانه دست پیدا می کند. زشتی های چهره جهان رانیز زیبا می
بیند ، دریچه های عرفان اجتماعی را بر جهان خود می بندد ، عرفان شخصی و
احوالی را بر می گزیند و چالشی تازه را با رئالیسم وانمودی درزندگی واقعی
طرح می ریزد که پرداختن به آن از حوصله این بحث خارج است . شاید بتوان گفت
نکته دیگری که درنتیجه فرایند چرخه شفافیت در شعر بیدل ، به اهمیتی ویژه از
دیدگاه مباحث زیبایی شناختی دست پیدا می کند ، تبدیل شدن پدیده ها به "
اُبژه " درنتیجه ذهنیت قوی جاندار انگارانه( عملکرد عنصر"آنیمیسم") است .
در نتیجه این جاندار انگاری هنری ، هیچ چیزی ، بیرون ازدایره نمی ماند. چرا
که در بسیاری از موارد ، علاوه برعناصر و پدیده ها ، "مفاهیم" نیز به شخصیت
هایی صاحب شعور تبدیل می شوند ؛ و این است که مفاهیم "حیرت و حیرانی"
درموارد متعدد، به موجوداتی هوشمند ، در برابر جلوه بی نظیر معشوق ، خود ،
به "حیرت" می نشیند:
به خلوت که حیا پرور است شوخی حسن
زچشم آینه بیرون نشست حیرانی
یا :
در خلوتی که حسن تو دارد غرور و ناز
حیرت زچشم آینه بیرون نشسته است
حال ، نکته ای که دراین بیان قابل تامل است این است که
زبان شعر بیدل، این گونه آشنایی زدا و هنجار شکن است ، بدون تردید ،
خوانشی آشنایی زدا را نیز می طلبد؛ خوانشی از نوع گفتمان سه جانبه مولف ،
متن و مخاطب. خوانشی که در آن ، مخاطب برای نزدیک شدن به جهان شعر مجبور
است ابزارهای سنتی و قرار دادی خوانش شعر را به یکسو نهد و به دنبال ساده
کردن نظام پیچیده این زبان شاعرانه نباشد . زیرا جهان شعر بیدل جهانی اثیری
و آمیزش یافته از دو عنصر "بیخودی" (متعلق به تجربه های ناب عرفان شخصی) و
"وهم" (متعلق به گریز از رئالیسم وانمودی) است ، و به همین دلیل عناصر شعر
او ، پیوسته در حال لغزش ، جهش و رهایی اند و دامنه ای بسته ، محدود و قابل
ساده شدن ندارند. دلبستگی بیدل به مکان هایی فراواقعی که جایگاه گریز
او از واقعیت زندگی روزمره و پناه بردن به عزلت شاعرانه و عارفانه اند ،
نکته دیگری است که شاید اشاره به آن در این مقوله ، در روشن تر شدن گوشه
هایی از جهان شعر او ، موثر باشد . این مکان ها درهمه اشکال خود بر فضایی
اختصاصی و فردی دلالت دارند ؛ مکان هایی که یا وهم آلودند یا بی نشان و یا
حیرتکده .
این مکان ها در همجواری با "جهان پریوار" در شعر بیدل
به کیفیتی جادویی و افسانه ای دست پیدا کرده و در همراهی با " فضایی لامکان
و دشت بی نشان "، مکان فلسفی " عدم " را در شعر او مطرح کرده اند؛ اما نوعی
عدم مکانمند و هستی مدار. آفرینش این "مکان فلسفی" و استفاده ابزاری از آن
در جهت خلق معانی تازه ، یکی از زیباترین پارادوکس های معنایی و فلسفی در
ذهنیت شعر بیدل است ؛ چرا که این "عدم مکانمند" در" ظلمت آباد" خود ،
مقدمات امید به شناختی کمال یافته تر و نشانه هایی از حضور افسانه ای معشوق
را در خود نهان دارد :
برامید آن که یابیم از دهان اونشان
موی خود را جانب ملک عدم داریم ما
"عدم فلسفی" در شعر بیدل ، جایگاه تجربه و کشف و شهود
عارفانه نیز هست و تنها مکانی است که شاعر در آن ، تجلی صبح دیدار معشوق را
انتظار می کشد:
بی نفس در ظلمت آباد عدم خوابیده ایم
شاخه زن گیسو، سحرانشاء کن ازشب های ما
یا :
زان دهان بی نشان بوی سراغی برده ام
تا قیامت بایدم راه عدم پرسید و رفت
به هر حال ، بیدل به مکان های بی نشان ، خمار آباد ،
جنونکده ، عدم آلوده و گسسته از جهان واقعی (جهان موجود) دل بسته است . چرا
که "صحرای امکان" (یا این جهان فانی را )، زراعتگاه " سراب" می داند؛ آن را
به ابتذال متهم می کند؛ از بیم آفت آن در هراس است ؛ مخاطب را ازدل بستن به
آن بر حذر می دارد و از سرنوشت نا بسامان خویش درمدت اقامت در آن ، سخن می
دارد:
در زراعتگاه امکان بس که بیم آفت است
خلق را چون دانه گندم دلی در سینه نیست
اما یکی از اساسی ترین نکته ها شعر بیدل ، قرار
گرفتن لحظه های ناب کشف و شهود شاعرانه او در برابر "آینه " است . "
آینه " یکی از جاندار ترین موتیف های نمادین شده در شعر بیدل است " حیرت و
حیرانی " او را به تمامی گسترۀ هستی بازتاب می دهد . درباره چند و چون
کیفیت کاربرد متنوع این نماد در شعر بیدل ، جای سخن فراوان است . اما
زیباترین نقش "آینه" زمانی است که شاعر به آن ، وظیفه ای دو سویه محول می
کند و آن را به مثابه هم "ابزاری برای تماشا ی زیبایی" و هم " چشم تماشاگر
زیبایی" در برابر عظمت جاودانه هستی می نشاند و این نقش متاقض نما ، حیرت
انگیزترین پارادوکس تصویری شعر بیدل است که در نتیجه این فرایند ، نماد
شگرف " حیرت آینه " خلق و زیبا ترین بازی های هنری با این نماد عجیب آغاز
می شود :
اگر زجوهر آینه نیست دام به دوش
چرا زروی تو حیرت، شکار آینه است ؟
و:
رفته ایم از خویش اما از مقیمان دلیم
حیرت از آیینه هرگز پا برون نگذاشته است
اما نکته ای که شاید دراین مقوله ، اشاره به آن خالی از
لطف نباشد این است که هر چند بیدل از جهان فردیت یافته خود راضی به نظر می
رسد ، اما گاهی از رنج آوارگی و پریشانی خود نیز سخن می گوید که معنی ضمنی
کلام این سخن را به سمت گلایه یک عارف رنج کشیده درراه دشوار شناخت ، هدایت
می کند:
به هرجا می روم از دام حیرت برنمی آیم
به رنگ شبنم از چشمی که دارم خانه بر دوشم
و در بیانی گلایه آمیزتر و اندکی دردناک :
دوعالم گشت یک زخم نمکسود از غبار من
زمشت خاک من دیگر چه می خواهد پریشانی؟
و یا:
ره آوارگی عمری ست می پویم ، نشد یارب ؟
که چون تمثال یک آیینه وارم دل شود پیدا
واما سرانجام همه این حکایت ها ، باز هم حکایت " آینه "
است که در حسرت "دیدار" یار حتی از غبار به جا مانده از پیکر شاعرهم دست
برنمی دارد ودرکنشی جادویی ، یکی دیگر از زیباترین استعاره های قدرتمند
متناقض نما در شعر بیدل را درهیات " چکیدن آینه از غبار پیکر شاعر " در
بیانی بی نظیر و شاعرانه رقم می زند:
داده ست به باده طپشم حسرت دیدار
آیینه چکد گر بفشارند غبارم