با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

داستان دوستان


 

 

اَجنّه ی لُوچ

پیام رضایی

خانی دست کرد زیر پام .

- دامنتو نگه دار!

و خندید . از در که آمدیم بیرون ، مزه شرجی رفت زیر دندانم . جویدمش . ته شکمم شور شد . زیلوی کهنه ای پهن شده بود کف گاری . یواش از توی دست خانی ول شدم . داغی زمین آهن گاری را رد کرد ، آمد خورد به نشیمنم . خواستم تکان بخورم . سوختم . مادر نشسته بود سینه ی دیوار . بلی را که بافته بود جمع کرد . فلاسک را برداشت و روی سر استکان پافیلی کج کرد .

- یه چای بخوره ، بعد ببرش .

- براش خوب نیس . بعدش اذیت میشه .

نگاهش کردم . آفتاب از پشت آشپزخانه آمد خورد به چشمم . سرم را برگرداندم . مادر فهمید . شیشه را آورد داد دستم . خانی دسته گاری را از زمین کند و راه افتاد . لب سکونی گاری را نگه داشت .

- بیا جلو گاریه بلند کن . نباید تکون بخوره .

مادر آمد جلوی گاری را گرفت ، بلند کرد و گذاشتش زمین .

- بهش دس نزننا!

کوچه بوی کِلی می داد . گرما روی چیت همراهمان می آمد . از سوراخ کف گاری معلوم بود . کنار زمین ایستادیم . تا یادم می آید همیشه زمین کِلی بازی بوده . فقط کِلی .

خانی نگاهشان کرد .

- تعطیل! جمع کنین برین خونتون ! جَلدی!

غیر از جمال و شنبه ، بقیه رفتند .

- کجا ؟

جمال به خانی نگاه کرد . بعد چرخید طرف شنبه .

- بزن جمال !

شنبه گفت : می گیریش !

- بسه جمع کنین برین خونتون .                                                                                        

- هم سر قضّا . . .

- زمین خومونِ . دلم نمی خوا توش بازی کنین . حرفیه ؟ ها ؟ حرفیه ؟

شنبه قنداق را کشید پس . کِلی رفت بالا .

- هُی بهش بخوره . چشاته از کاسه در میارم !

- زوریه ؟

- تا جونتم در بیاد .

جمال آمد طرف گاری .

- به ! دامن مبارک !

- بگو اصل کاری مبارک جمال !

هو کردند . خانی نفرین کرد . خم شد کلوخی برداشت . گرد و خاکش رفت توی چشمم . مالیدمشان . جمال به دو رفت روی شاخه ی گز نشست .

- نگفتن براش خوب نیس بیاد قاطی مردا ؟

- اینو به ننت بگو که گذاشته با اینا بیای بیرون .

جمال ساکت شد . شیشه را گرفتم دستم . تکانش دادم . صداش قشنگ بود . در شیشه را می خواستم باز کنم . سفت بود . خم شدم روی شکاف سر شیشه . بوی کوکو هنوز داشت تهش می چرخید . بوس اسکناس اما گشنه م کرد .

- پارچه قحطی بی خانی ؟ سُوز؟

کِل زدند . شنبه آمد طرفم . ترسیدم . شیشه افتاد روی زمین . برق زد .شنبه دستش را گرفت جلوی چشمش . خانی دوید طرفش . فرار کرد رفت زیر پای جمال . هنوز پسین بود . شرجی هنوز توی دهنم بود . خانی با دست دماغم را تمیز کرد . شرجی بیشتر رفت توی دهنم . دستش را محکم رو به زمین تکان داد . بعد کشیدش به شکم گاری .

- جمالو! مغربه نمی خوای بری خونتون شرته دیر کنی؟

- چکار جمال داری؟ گز خو دیه مال شما نی !

- زمین خو مال مان . بالای او گزم بمون تا جن بزنت ایشالله!

- راس می گی! اونم دو تا جن کاچ۱!

خواستم تکان بخورم سوختم . گریه م گرفت .

- باد شو ببرتون .می نمی بینین حالش خوش نی . خو حلقته ببند .

- آزارش زده!

بیشتر گریه م گرفت . جیغ زدم . خانی دست کرد گوشه ی دامنش را گرفت . آورد بالا صورتم را پاک کرد . شیشه را از دستم گرفت  . بردش بالا .

- تا ننت مرگت بشینه! الانم سر لجتون می خوام برم سی ککام بسنی بسونم .

شکمم خنک شد .سایه رفت افتاد تو دامنم . زیر پام اما هنوز کمی گرم بود . خانی به قندی پشت گز نگاه کرد . زرد و ریز . آب دهنش را تف کرد روی زمین . رفت کنار باغچه . شیشه را گذاشتم کنار پام . دامنم را صاف کردم . زیرش می سوخت . خانی با یک چوب برگشت . چوب را داد دستم .

- اومدن ، بزنشون .

رفت طرف گز . جماتل و شنبه پریدند پایین و دویدند . کنار باغچه ایستادند .خانی هم ایستاد . برگشت طرفشان .

- رفتی ، بگو ننت شلوارته بشوره . مرد!

خندید .

- دس بهش بزنین تا سیتون بُگم .

- یعنی می خوریمش . مُفو!

خانی پا تند کرد طرفشان . فرار کردند .خندید . از روی سیم خاردار پرید .می دیدمش . دامنش را جمع کرد .نگاه کرد . نفهمیدم به کی .هیچ وقت نمی فهمم خانی کجا را دارد دی می زند .تاپول ها را گرفت رفت بالا .باز نگاه کرد . جمال و شنبه هم دیدند نگاه کرد . شروع کرد به چیدن .

جمال و شنبه آمدند طرفم . یک دستم را گذاشتم روی شیشه . چوب را تکان دادم .شنبه چوب را گرفت .جمال شیشه را برداشت .زور زد در شیشه را باز کند .

- ایسو ددته میاری ؟ گنگ ِ سگ!

صدای خانی آمد .

- جمالو!

شیشه افتاد . دویدند . صدایی آمد .انگار چیزی افتاد .


دیگر داستانهای دوست عزیز بوشهری مان جناب پیام رضایی عزیز را در وبلاگ شخصی اوبخوانید. http://kakol.blogfa.com


در ماه های گذشته این داستان ها را خوانده ایم :

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ