با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

کارگاه شعر سپید

.
 

نگاهی به شعر

 آسانسور

اثر پگاه احمدی

 

از قیچی قوی ترم

وقتی که گربه های مادّه حرکت می کنند

نیاز ِ مهم تری به حس کردن ، به دست ، پوست ، نوشتن احساس می کنم  

مربّع ها را برمی دارم در هوای آزاد می گذارم

که مطمئن شوم چیزی

روی مرا نپوشانده ست .

                                                                      

ما تنها دو جعبه ایم که چیدِمان انسان درهواست

با یک خط کش می شود به هیچ چیز نپیوست .

وقتی چهاربخش ِ مساوی ، چهاربخش ِ مساوی ست ،

دیگر من وُ هوا چه جاذبه ای داشت ؟

 

وقتی همه در حال ِ تکان دادنند ،

پرچم معادله اش را از دست می دهد !

 

بله لطفا ،

نه اصلا ،

گاهی چرا !

 

شلوغ تر از شیشه ها

به جایی می رسم که می توانستم

خلوت هم در آن برای همیشه شکل بگیرم

راضی

وَ مثل ِ یک بُرِش [ چطور بگویم ] رُ لِت ،


   چقدر بی هیجان .

سگ هم بهتر با مُدام ، بازی می کند

پس اتفاق ِ مهم کدام بخش می افتاد ؟

 

بی شک بله !

می خواستم مطمئن شوم که مقداری از من زیر ِ پوستم رفته وَ دیگر برای همیشه بیرون نیامد از دیوار .

 

طبقه های اول

طبقه های پنجم

طبقه های دوم  

طبقه های دهم

 

باور می کنید این تمام ِ زندگی ام باشد

که روزی پنج دقیقه در واقعیت شرکت کنم ؟

 

مونولوگ

وَ خانه هایی که از بی نهایت شبیه نبودن ،

 درست عین هم اند

 

هِی چیز!

کم کم به این نتیجه رسیدن که تُو وَ بیرون ِ اتاق ، فرقی نمی کند ،

ترجیح ام را کمی عوض کرده ست

سیب های لبنان را برای همین انتخاب خریدم

وگرنه فرق ِ من که با فرقم زیاد فرقی نداشت

اصلا به جز طبقه های پنجم

طبقه های دوم

طبقه های اول

وَ طبقه های دهم  

هیچ ساعت ِ چهاری با ساعت ِ 4 ، یکی بود .

 

سعی می کردم

از تو دایره ای بسازم که ساعتم را بیرون بیندازد

وَ به تعریف ِ تازه ای از زمان برسد

اما حرکت

که عقربه ها را محکم کرده بود

مدام ، یادآوری می کرد :

تاریخ از 4، گذشته ست .

 

بنابراین ،

طبقه های اول

طبقه های پنجم

طبقه های دوم

وَ طبقه های دهم

که مثل من به مس نمی چسبد

بالا می رود که با مُچ ِ دستش پیش رفته باشد

یا دیرش می شود یا فکر می کند زود است

اما [ دقت کرده اید ] همیشه به 4 ، 5 ، 6  وَ 7  نیاز داشت که حرکت خود را حس کند ؟

[ ساعت را عرض می کنم ]   

        

[ می بینی که شعر، 

دیگر برای من ضرورت نیست ، جوری بیان ضد ّ واقعی ِ واقعیت است ]

 

بنابراین              

من که از " مالِنا " * هم احمق ترم

از " مالِنا " هم احمق ترم !               

از " مالِنا " هم همچنین!

از گرامافون هم متشکرم

به ویژه از " ناصرالدین شاه اکتور ِ سینما " !

 

روزنامه ها را هم دنبال می کنم ، ورق زده ام

نامه هایی را هم که به روز نیست ، همین طور .

___________________________________

  * شخصیت ِ اصلی ِ فیلمی به همین نام از جوزپه تورناتوره

 




حضور بی واسطه ی زبان در شش سطر اول آسانسور حضوری پررنگ و آلوده به نوعی ریتم  و به موسیقی نزدیک می شود.این حضور  مثل حضور جنون تازه دیوانه ها، مثل حضور راه رفتن در زیر پاهای یک بچه ی یک ساله، مثل گرمای پشت گوش گربه ام فرانس، واقعی، فرار غیر قابل فهم و در عین حال صمیمی  و دوست داشتنی است.
حضور شش سطر اول آسانسور، حضور بودن است،  تا جایی که از قیچی قوی ترم ، نیاز مهم تری به حس کردن، به دست، پوست و به احساس نوشتن را ایجاد می کند. تا جایی که  از قیچی قوی ترم،
مربع ها را بر می دارد و آنها را در هوای آزاد می گذارد تا مطمئن شود که چیزی روی او را نپوشانده است.
  آن چیزی که دوست داشتنی است در شش سطر اول آسانسور حضور بی واسطه ی زبان در زبان ، حضور راه رفتن خارج از قالب پاها است. 

از قیچی قوی ترم
وقتی که گربه های مادّه حرکت می کنند
نیاز ِ مهم تری به حس کردن ، به دست ، پوست ، نوشتن احساس می کنم 
مربّع ها را برمی دارم در هوای آزاد می گذارم
که مطمئن شوم چیزی
روی مرا نپوشانده ست

حضور زبان در شش سطر اول آسانسور در زیر بار، حضور شاعر و شعر و در ادامه ی آسانسور،
دچار گسست و فراموشی می شود.
مثلا؛
وقتی همه در حال ِ تکان دادنند ،
پرچم معادله اش را از دست می دهد

!
ترجمه ی سرسرکی دو سطر بالا بدون آنکه وارد جزئیات شوم،  یعنی شاعر دارد شعر می گوید. این حضور شعر و شاعر،در اکثریت قابل اعتماد اشعارچاپ شده و چاپ نشده و حتی در شبهای نه زیاد مهتابی هم قابل روئیت است.

  علاوه بر این  " وقتی همه در حال تکان دادنند،  پرچم معادله اش را از دست می دهد،"  به زور وارد شعر شده است و  با جنون حاکم بر شش سطر اولیه آسانسور همخوانی  و سازگاری ندارد.


بله لطفا ،
نه اصلا ،
گاهی چرا !
 
شلوغ تر از شیشه ها
به جایی می رسم که می توانستم
خلوت هم در آن برای همیشه شکل بگیرم
راضی
وَ مثل ِ یک بُرِش [ چطور بگویم ] رُ لِت

،
این بخش از شعر  انگار جنون حاکم بر شش سطر اول آسانسورآعشته است.  این بخش شعر به  صمیمت و جنون دوست داشتنی شش سطر اول نزدیک می شود. این قسمت از شعر با تم و فضای حاکم بر شش سطر اولیه همخوانی و از یک خانواده هستند.  گرچه این بخش از شعر از توان بخش اولیه خالی است. و تنها سایه ای از شش سطر اول را در ذهن زنده می کند.  بعد از این هواخوری نزدیک به جنون، شاعر بار دیگر دچار عذاب وجدان شده، جنون ، روح و زبان حاکم بر آسانسور را از یاد می برد و به یاد می آورد که او شاعر است و اصرار دارد  شعر بگوید و  جنون را به منطقی که با فضای شش سطر اول آسانسور بیگانه است به شعر بکشد. بخشی
از نتیجه اش مثلا می شود تلاش برای گفتن حرف تازه ای در قالبی شاعرانه
!
باور می کنید این تمام ِ زندگی ام باشد
که روزی پنج دقیقه در واقعیت شرکت کنم ؟

 من فکر می کنم شعر آسانسور در همان شش سطر اول با شروعی پر هیاهو، حضور را تجربه می کند، و در چهار سطر بعدی به رشد و بلوغ رسیده و با "که مطمئن شوم چیزی روی مرا نپوشانده ست" به اوج می رسد. بقیه شعر به نظر من اضافی است و شش سطر اول و درخشان آسانسور را در زیر بار نبود خود دفن و نابود می کند.
 به خاطر نبود حوصله ، وقت،  توان و بضاعت مالی کافی  از خود و خواننده عذر خواهی کرده و به نوشتن همین اندک در باره ی آسانسور بسنده می کنم.  با این وجود از خود اجازه خواسته و رو به خود کرده می گویم،  رضا جان به یاد داشته باش عمر جنون کوتاه است..

 


رضا شهرستانی

 



منبع: http://ravaq.com/no/index.php?option=com_content&task=view&id=226&Itemid=43


مطالب پیشین:

تحلیل شعری از فروغ فرخزاد(تولدی دیگر) رضا شهرستانی

تحلیل شعری از نیما یوشیج(آی آدم ها) سایت رواق

تحلیل شعری از احمد شاملو (ترانه تاریک) محمد حسین بهرامیان

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ