با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

فروغ فرخزاد


 

اشعاری منتخب از مجموعه شعر تولدی دیگر

بخش دوم



به علی گفت مادرش روزی ...

علی كوچیكه
علی بونه گیر
نصف شب از خواب پرید
چشماشو هی مالید با دس
سه چار تا خمیازه كشید
پا شد نشس
چی دیده بود ؟
چی دیده بود ؟
خواب یه ماهی دیده بود
یه ماهی انگار كه یه كپه دو زاری
انگار كه یه طاقه حریر
با حاشیه منجوق كاری
 انگار كه رو برگ گل لال عباسی
خامه دوزیش كرده بودن
قایم موشك بازی می كردن تو چشاش
دو تا نگین گرد صاف الماسی
همچی یواش
همچی یواش
خودشو رو آب دراز می كرد
كه بادبزن فرنگیاش
صورت آبو ناز می كرد
بوی تنش بوی كتابچه های نو
بوی یه صفر گنده و پهلوش یه دو
بوی شبای عید و آشپزخونه و نذری پزون
شمردن ستاره ها تو رختخواب رو پشت بون
ریختن بارون رو آجر فرش حیاط
بوی لواشك بوی شوكولات
انگار تو آب گوهر شب چراغ می رفت
انگار كه دختر كوچیكه شاپریون
تو یه كجاوه بلور
به سیر باغ و راغ می رفت
دور و ورش گل ریزون
بالای سرش نور بارون
شاید كه از طایفه جن و پری بود ماهیه
شاید كه از اون ماهیای ددری بود ماهیه
شاید كه یه خیال تند سرسری بود ماهیه
هر چی كه بود
هر كی كه بود
علی كوچیكه
محو تماشاش شده بود
واله و شیداش شده بود
 همچی كه دس برد كه به اون
رنگ روون
نور جوون
نقره نشون
دس بزنه
برق زد و بارون زد و آب سیا شد
شیكم زمین زیر تن ماهی وا شد
 دسه گلا دور شدن و دود شدن
شمشای نور سوختن و نابود شدن
باز مث هر شب رو سر علی كوچیكه
دسمال آسمون پر از گلابی
نه چشمه ای نه ماهیی نه خوابی
با د توی بادگیرا نفس نفس می زد
زلفای بید و میكشید
از روی لنگای دراز گل آغا
چادر نماز كودریشو پس می زد
رو بندرخت
پیرهن زیرا و عرق گیرا
 میكشیدن به تن همدیگهو حالی بحالی میشدن
انگار كه از فكرای بد
هی پر و خالی میشدن
سیرسیركا
سازار و كوك كرده بودن و ساز می زدن
همچی كه باد آروم می شد
قورباغه ها ز ته باغچه زیر آواز می زدن
شب مث هر شب بود و چن شب پیش و شبهای دیگه
آمو علی
تو نخ یه دنیای دیگه
علی كوچیكه
سحر شده بود
نقره نابش رو میخواس
ماهی خواابش رو می خواس
راه آب بود و قر قر آب
علی كوچیكه و حوض پر آب
علی كوچیكه
علی كوچیكه
نكنه تو جات وول بخوری
حرفای ننه قمر خانم
یادت بره گول بخوری
تو خواب اگه ماهی دیدی خیر باشه
خواب كجا حوض پر از آب كجا
كاری نكنی كه اسمتو
توی كتابا بنویسن
سیا كنن طلسمتو
آب مث خواب نیس كه آدم
از این سرش فرو بره
از اون سرش بیرون بیاد
 تو چار راهاش وقت خطر
صدای سوت سوتك پاسبون بیاد
شكر خدا پات رو زمین محكمه
كور و كچل نیسی علی سلامتی چی چیت كمه؟
می تونی بری شابدوالعظیم
ماشین دودی سوار بشی
 قد بكشی خال بكوبی
جاهل پامنار بشی
حیفه آدم این همه چیزای قشنگو نبینه
الا كلنگ سوار نشه
شهر فرنگو نبینه
فصل حالا فصل گوجه و سیب و خیار بستنیس
چن روز دیگه تو تكیه سینه زنیس
ای علی ای علی دیوونه
تخت فنری بهتره یا تخته مرده شور خونه ؟
گیرم تو هم خود تو به آب شور زدی
رفتی و اون كولی خانومو به تور زدی
ماهی چیه ؟ ماهی كه ایمون نمیشه نون نمیشه
اون یه وجب پوست تنش واسه فاطی تنبون نمیشه
 دس كه به ماهی بزنی از سرتا پات بو میگریه
بوت تو دماغا می پیچه
دنیا ازت رو میگیره
بگیر بخواب بگیر بخواب
كه كار باطل نكنی
با فكرای صد تا یه غاز
حل مسائل نكنی
سر تو بذار رو ناز بالش بذار بهم بیاد چشت
قاچ زین و محكم چنگ بزن كه اسب سواری پیشكشت
حوصله آب دیگه داشت سر میرفت
خودشو می ریخت تو پاشوره در می رفت
انگار می خواس تو تاریكی
داد بكشه آهای زكی !
این حرفا حرف اون كسونیس كه اگه
یه بار تو عمرشون زد و یه خواب دیدن
خواب پیاز و ترشی و دوغ و چلوكباب دیدن
ماهی چیكار به كار یه خیك شیكم تغار داره
ماهی كه سهله سگشم
از این تغارا عار داره
ماهی تو آب می چرخه و ستاره دست چین میكنه
اونوخ به خواب هر كی رفت
خوابشو از ستاره سنگین میكنه
می برتش می برتش
از توی این دنیای دلمرده ی چاردیواریا
نق نق نحس ساعتا خستگیا بیكاریا
دنیای آش رشته و وراجی و شلختگی
درد قولنج و درد پر خوردن و درد اختگی
دنیای بشكن زدن و لوس بازی
 عروس دوماد بازی و ناموس بازی
دنیای هی خیابونا رو الكی گز كردن
از عربی خوندن یه لچك بسر حظ كردن
دنیای صبح سحرا
تو توپخونه
تماشای دار زدن
نصف شبا
رو قصه آقابالاخان زار زدن
دنیایی كه هر وخت خداش
تو كوچه هاش پا میذاره
یه دسه خاله خانباجی از عقب سرش
یه دسه قداره كش از جلوش میاد
دنیایی كه هر جا میری
 صدای رادیوش میاد
میبرتش میبرتش از توی این همبونه كرم و كثافت و مرض
به آبیای پاك و صاف آسمون میبرتش
به سادگی كهكشوی می برتش
آب از سر یه شاپرك گذشته بود و داشت حالا فروش میداد
علی كوچیكه
نشسته بود كنار حوض
حرفای آبو گوش میداد
انگار كه از اون ته ته ها
از پشت گلكاری نورا یه كسی صداش می زد
آه میكشید
دس عرق كرده و سردش رو یواش به پاش می زد
انگار میگفت یك دو سه
نپریدی ؟ هه هه هه
من توی اون تاریكیای ته آبم بخدا
حرفمو باور كن علی
ماهی خوابم بخدا
دادم تمام سرسرا رو آب و جارو بكنن
پرده های مرواری رو
این رو و آن رو بكنن
به نوكران با وفام سپردم
كجاوه بلورمم آوردم
سه چار تا منزل كه از اینجا دور بشیم
به سبزه زارای همیشه سبز دریا می رسیم
به گله های كف كه چوپون ندارن
به دالونای نور كه پایون ندارن
به قصرای صدف كه پایون ندارن
یادت باشه از سر راه
هفت هشت تا دونه مرواری
جمع كنی كه بعد باهاشون تو بیكاری
یه قل دو قل بازی كنیم
ای علی من بچه دریام نفسم پاكه علی
دریا همونجاس كه همونجا آخر خاكه علی
هر كی كه دریا رو به عمرش ندیده
اززندگیش چی فهمیده ؟
خسته شدم حالم بهم خورد از این بوی لجن
انقده پا به پا نكن كه دو تایی
تا خرخره فرو بریم توی لجن
بپر بیا وگرنه ای علی كوچیكه
مجبور میشم بهت بگم نه تو نه من
آب یهو بالا اومد و هلفی كرد و تو كشید
انگار كه آب جفتشو جست و تو خودش فرو كشید
دایره های نقره ای
توی خودشون
چرخیدن و چرخیدن و خسته شدن
موجا كشاله كردن و از سر نو
به زنجیرای ته حوض بسته شدن
قل قل قل تالاپ تالاپ
قل قل قل تالاپ تالاپ
چرخ می زدن رو سطح آب
تو تاریكی چن تا حباب
علی كجاس ؟
تو باغچه
چی میچینه ؟
آلوچه
آلوچه باغ بالا
جرات داری ؟ بسم الله

 

آیه های زمینی

آنگاه
خورشید سرد شد
و بركت از زمین ها رفت
و سبزه ها به صحرا ها خشكیدند
و ماهیان به دریا ها خشكیدند
 و خاك مردگانش را
زان پس به خود نپذیرفت
شب در تمام پنجره های پریده رنگ
مانند یك تصور مشكوك
پیوسته در تراكم و طغیان بود
و راهها ادامه خود را
در تیرگی رها كردند
دیگر كسی به عشق نیندیشد
دیگر كسی به فتح نیندیشید
و هیچ كس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید
در غارهای تنهایی
بیهودگی به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون می داد
زنهای باردار
نوزادهای بی سر زاییدند
و گاهواره ها از شرم
به گورها پناه آوردند
چه روزگار تلخ و سیاهی
نان نیروی شگفت رسالت را
مغلوب كرده بود
پبغمبران گرسنه و مفلوك
از وعده گاههای الهی گریختند
و بره های گمشده
دیگر صدای هی هی چوپانی را
 در بهت دشتها نشنیدند
در دیدگان آینه ها گویی
حركات و رنگها و تصاویر
وارونه منعكس می گشت
و بر فراز سر دلقكان پست
و چهره وقیح فواحش
یك هاله مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی می سوخت
مرداب های الكل
با آن بخار های گس مسموم
انبوه بی تحرك روشن فكران را
به ژرفنای خویش كشیدند
 و موشهای موذی
اوراق زرنگار كتب را
در گنجه های كهنه جویدند
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود و فردا
در ذهن كودكان
مفهوم گنگ گمشده ای داشت
آنها غرابت این لفظ كهنه را
در مشق های خود
با لكه درشت سیاهی
تصویر می نمودند
مردم
گروه ساقط مردم
دلمرده و تكیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسد هاشان
از غربتی به غربت دیگر می رفتند
و میل دردناك جنایت
 در دستهایشان متورم میشد
گاهی جرقه ای جرقه ناچیزی
این اجتماع ساكت بی جان را
یكباره از درون متلاشی می كرد
 آنها به هم هجوم می آوردند
مردان گلوی یكدیگر را
با كارد میدریدند
و در میان بستری از خون
با دختران نا بالغ
همخوابه میشدند
آنها غریق وحشت خود بودند
و حس ترسناك گنهكاری
ارواح كور و كودنشان را
مفلوج كرده بود
پیوسته در مراسم اعدام
وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محكومی را
از كاسه با فشار به بیرون می ریخت
آنها به خود فرو می رفتند
و از تصور شهوتناكی
اعصاب پیر و خسته شان تیر میكشید
اما همیشه در حواشی میدانها
این جانیان كوچك را می دیدی
كه ایستاده اند
و خیره گشته اند
به ریزش مداوم فواره های آب
شاید هنوز هم در پشت چشمهای له شده در عمق انجماد
یك چیز نیم زنده مغشوش
بر جای مانده بود
كه در تلاش بی رمقش می خواست
ایمان بیاورد به پاكی آواز آبها
شاید ولی چه خالی بی پایانی
خورشید مرده بود
و هیچ كس نمی دانست
كه نام آن كبوتر غمگین
كز قلب ها گریخته ایمانست
آه ای صدای زندانی
آیا شكوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد ؟
آه ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صدا ها ...

 

   بخش سوم اشعار را از اینجا بخوانید

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ