با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

فروغ فرخزاد


 

اشعاری منتخب از مجموعه شعر تولدی دیگر

بخش اول



تولدی دیگر

همه هستی من آیه تاریكیست
كه ترا در خود تكرار كنان
به سحرگاه شكفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه كشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یك خیابان درازست كه هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست كه مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است كه از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناك دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد 
كه كلاه از سر بر میدارد
و به یك رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
كه نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
كه من آن را با ادراك ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی كه به اندازه یك تنهاییست
دل من
كه به اندازه یك عشقست
 به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
 به نهالی كه تو در باغچه خانه مان كاشته ای
و به آواز قناری ها
 كه به اندازه یك پنجره می خوانند
 آه ...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست كه آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پایین رفتن از یك پله متروكست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن كه به من می گوید
دستهایت را دوست میدارم
دستهایم را در باغچه می كارم
 سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل كوكب می چسبانم
كوچه ای هست كه در آنجا
پسرانی كه به من عاشق بودند هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریك و پاهای لاغر
 به تبسم معصوم دختركی می اندیشند كه یك شب او را باد با خود برد
كوچه ای هست كه قلب من آن را
از محله های كودكیم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشك زمان را آبستن كردن
حجمی از تصویری آگاه
كه ز مهمانی یك آینه بر میگردد
و بدینسانست
كه كسی می میرد
و كسی می ماند
هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد
من
پری كوچك غمگینی را
می شناسم كه در اقیانوسی مسكن دارد
و دلش را در یك نی لبك چوبین
می نوازد آرام آرام
پری كوچك غمگینی كه شب از یك بوسه می میرد
و سحرگاه از یك بوسه به دنیا خواهد آمد

 

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار كه در من جاری بود
به ابرها كه فكرهای طویلم بودند
 به رشد دردناك سپیدارهای باغ كه با من
از فصل های خشك گذر می كردند
به دسته های كلاغان
كه عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم كه در آینه زندگی  می كرد
و شكل پیری من بود
و به زمین كه شهوت تكرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد 
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاك
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریكی
با بوته ها كه چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
 و من در آستانه به آنها كه دوست می دارند
و دختری كه هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد

 

ای مرز پر گهر

فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی در یك شناسنامه مزین كردم
و هستیم به یك شماره مشخص شد
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساكن تهران
دیگر خیالم از همه سو راحت است
آغوش مهربان مام وطن
پستانك سوابق پر افتخار تاریخی
لالایی تمدن و فرهنگ
و جق و جق جقجقه قانون ...
آه
دیگر خیالم از همه سو راحتست
از فرط شادمانی
رفتم كنار پنجره با اشتیاق ششصد و هفتاد و هشت بار هوا را كه از اغبار پهن
و بوی خاكروبه و ادرار ‚ منقبض شده بود
درون سینه فرو دادم
و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهكاری
و روی ششصد و هفتاد و هشت تقاضای كار نوشتم : فروغ فرخزاد
در سرزمین شعر و گل و بلبل
موهبتیست زیستن ‚ آن هم
وقتی كه واقعیت موجود بودن تو پس از سالهای سال پذیرفته میشود
جایی كه من با اولین نگاه رسمیم از لای پرده ششصد و هفتاد و هشت شاعر را می بینم
كه حقه باز ها همه در هیات غریب گدایاین
در لای خاكروبه به دنبال وزن و قافیه می گردند
و از صدای اولین قدم رسمیم
یكباره از میان لجنزارهای تیره ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز
كه از سر تفنن خود را به شكل ششصد و هفتاد و هشت كلاغ سیاه پیر در آورده اند
با تنبلی به سوی حاشیه روز می پرند
و اولین نفس زدن رسمیم
آغشته می شود به بوی ششصد و هفتاد و هشت شاخه گل سرخ
محصول كارخانجات عظیم پلاسكو
موهبتیست زیستن آری
در زادگاه شیخ ابودلقك كمانچه كش فوری
و شیخ ‚ ای دل ‚ ای دل تنبك تبار تنبوری
شهر ستارگان گران ‚ وزن ساق و باسن و پستان و پشت جلد و هنر
گهواره مولفان فلسفه ی ای بابا به من چه ولش كن
مهد مسابقات المپیك هوش - وای
جایی كه دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت میزنی از آن
بوق نبوغ نابغه ای تازه سال می آید
و برگزیدگان فكری ملت
وقتی كه در كلاس اكابر حضور می یابند
هر یك به روی سینه ششصد و هفتاد و هشت كباب پز برقی و بر دو دست ششصد و هفتاد و هشت ساعت ناوزر ردیف كرده و میدانند
كه ناتوانی از خواص تهی كیسه بودنست نه نادانی
فاتح شدم بله فاتح شدم
اكنون به شادمانی این فتح
در پای آینه با افتخار ششصد و هفتاد و هشت شمع نسیه می افروزم
و می پرم به روی طاقچه تا با اجازه چند كلامی
در باره فوائد قانونی حیات به عرض حضورتان برسانم
و اولین كلنگ ساختمان رفیع زندگیم را
همراه با طنین كف زدنی پر شور
بر فرق فرق خویش بكوبم
من زنده ام بله مانند زنده رود كه یكروز زنده بود
و از تمام آن چه كه در انحصار مردم زنده ست بهره خواهم برد
من می توانم از فردا
در كوچه های شهر كه سرشار از مواهب ملیست
 و در میان سایه های سبكبار تیرهای تلگراف
گردش كنان قدم بردارم
و با غرور ششصد و هفتاد و هشت بار به دیوار مستراح های عمومی بنویسم
“خط نوشتم كه خر كند خنده”
من می توانم از فردا
همچون وطن پرست غیوری
سهمی از ایده آل عظیمی كه اجتماع
هر چارشنبه بعد از ظهر ‚ آن را
با اشتیاق و دلهره دنبال میكند
در قلب و مغز خویش داشته باشم
سهمی از آن هزار هوس پرور هزار ریالی
كه می توان به مصرف یخچال و مبل و پرده رساندش
یا آنكه در ازای ششصد و هفتاد و هشت رای طبیعی
آن را شبی به ششصد و هفتاد و هشت مرد وطن بخشید
من می توانم از فردا
در پستوی مغازه خاچیك
بعد از فرو كشیدن چندین نفس ز چند گرم جنس دست اول خالص
و صرف چند بادیه پپسی كولای ناخالص
و پخش چند یا حقو یا هو و وغ وغ و هو هو
رسما به مجمع فضلای فكور و فضله های فاضل روشنفكر
و پیران مكتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم
و طرح اولین رمان بزرگم را
كه در حوالی سنه یكهزار و ششصد و هفتاد و هشت شمسی تبریزی
رسما به زیر دستگاه تهیدست چاپ خواهد رفت
بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت پاكت
اشنوی اصل ویژه بریزم
من می توانم از فردا
با اعتماد كامل
 خود رابرای ششصد و هفتاد و هشت دوره به یك دستگاه مسند مخمل پوش
در مجلس تجمع و تامین آتیه
یا مجلس سپاس و ثنا میهمان كنم
زیرا كه من تمام مندرجات مجله هنر و دانش و تملق و كرنش را می خوانم
و شیوه درست نوشتن را می دانم
من در میان توده سازنده ای قدم به عرصه هستی نهاده ام
كه گرچه نان ندارد اما به جای آن میدان دید و باز و وسیعی دارد
كه مرزهای فعلی جغرافیاییش
از جانب شمال به میدان پر طراوت و سبز تیر
و از جنوب به میدان باستانی اعدام
و در مناطق پر ازدحام به میدان توپخانه رسیده ست
و در پناه آسمان درخشان و امن امنیتش
 از صبح تا غروب ششصد و هفتاد و هشت قوی قوی هیكل گچی
به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت فرشته
آن هم فرشته از خاك وگل سرشته
به تبلیغ طرح های سكون و سكوت مشغولند
فاتح شدم بله فاتح شدم
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساكن تهران
كه در پناه پشتكار و اراده
به آن چنان مقام رفیعی رسیده است كه در چارچوب پنجره ای در
 ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت متری سطح زمین قرار گرفته ست
و افتخار این را دارد كه می تواند از همین دریچه نه از راه پلكان خود را
 دیوانه وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون كند
و آخرین وصیتش اینست
كه در ازای ششصد و هفتاد و هشت سكه حضرت استاد آبراهام صهبا مرثیه ای به قافیه كشك
در رثای حیاتش رقم زند

  

 بخش دوم اشعار را از اینجا بخوانید

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ