با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

ترجمه شعر جهان


 
 

ویلیام بلیک

William Blake

1757-1827

ویلیام بلیک شاعر، نقاش و حکاک انگلیسی در خانواده یک بزاز لندنی تولد یافت.بلیک ابتدا نقش های آشکاری از فرشتگان در دشت ها پرداخت اما بعد ها  در پی دیدار هایی که با افراد رادیکالی چون توماس پین( نویسنده انگلیسی و نویسنده کتاب هایی در باب حکومت و مذهب) و گودوین( نویسنده و فیلسوف انگلیسی) داشت سروده هایی انقلابی از خود بجا گذاشت. بلیک تمامی خود خود را در فقر و تهی دستی گذراند.

ترجمه هایی از شعر های بلیک:

 

A Poison Tree

I was angry with my friend:
I told my wrath, my wrath did end.
I was angry with my foe:
I told it not, my wrath did grow.

And I watered it in fears,
Night and morning with my tears;
And I sunned it with smiles,
And with soft deceitful wiles.

And it grew both day and night,
Till it bore an apple bright.
And my foe beheld it shine.
And he knew that it was mine,

And into my garden stole
When the night had veiled the pole;
In the morning glad I see
My foe outstretched beneath the tree.

درخت زهرآگین

رنجیدم از دوست

خشم را فرا خواندم  اما خشم من خاموش گردید

از دشمن آزده خاطر شدم

گفتمش این یکی نه.....خشم من گلی شد دلفریب

***

در ترس و دلهره آبش دادم

خنده هایم بر او تابید

دلفریب و نیرنگ آمیز

***

تناور شد در طول روز ها وشب ها

آن هنگام سیبی نورانی ببار آورد

دشمن آن میوه تابان را نگریست

و دانست آن میوه درخشان ار آن من است

***

وقتی که شب بر دیرک من خیمه زد

دزدی به باغ هجوم آورد

با مدادان دیدم خصم را که مسرور

در پای درخت بر خاک افتاده است

بلیک این شعر را که در واقع حکایت نفس خود است پر و بالی بخشیده و از آن اسطوره ای افریده است. این شعر این اعتقاد شاعر را بر می تابد که یک انگیزه طبیعی مثل خشم و ....نباید سرکوب شده و تا حد یک نفرت ویرانگر رشد کند.

 

The Garden of Love

I laid me down upon a bank,
Where Love lay sleeping;
I heard among the rushes dank
Weeping, weeping.

Then I went to the heath and the wild,
To the thistles and thorns of the waste;
And they told me how they were beguiled,
Driven out, and compelled to the chaste.

I went to the Garden of Love,
And saw what I never had seen;
A Chapel was built in the midst,
Where I used to play on the green.

And the gates of this Chapel were shut
And 'Thou shalt not,' writ over the door;
So I turned to the Garden of Love
That so many sweet flowers bore.

And I saw it was filled with graves,
And tombstones where flowers should be;
And priests in black gowns were walking their rounds,
And binding with briars my joys and desires.

 

باغ دلدادگی

من به مهر و دوستی پا گذاشتم

چیزی دیدم که تا کنون ندیده بودم

کلیسای کوچکی دیدم در آن میانه قامت کشیده بود

کلیسایی که من سال ها پیش با چمن هایش الفتی داشتم

***

در های کلیسا بسته بود

تو نباید....این چیزی بود که بر سر در نوشته شده بود

بسوی باغ روی گرداندم

اما گل های  زیبا انگار فرو خفته بودند

***

دوباره نگاه کردم همه جا گورستانی بود

بجای گلها انگار گور هایی رسته بود

و کشیش ها با لباس های بلند و سیاه خود گرد آن ها می چرخیدند

و اینگونه مرا با بوته های خار تنها می گذاشتند

بلیک فردی کاملا مذهبی بود او اعتقاداتی آزاد داشت. در این شعر نوع نگاه او به کلیسا و هیات اداره کننده آن را می بینیم. او در این تصویر کلیسا را عاملی باز دارنده می بیند. بلیک در شعر پنجشنبه مقدس تصویر متفاوتی از کلیسا ارائه می کند و در آنجا به تلاشی که او ودیگر دوستان مذهبی در عین حال انقلابی اش در زدودن فقر از جامعه بریتانیا دارند اشاره می کند در عین حال از بی دردی عاملان کلیسا که بی منت کودکی را لقمه نمی بخشند ایراد می گیرد و آن را با پنجشنبه مقدسی که مسیح پای حواریون خود را شست و پس از آن کودکان فقیر را نان داد و خدمت کرد هماهنگ نمی داند. ترجمه این شعر به عنوان حسن ختام تقدیم می گردد:

Holy Thursday (Experience)

Is this a holy thing to see.
In a rich and fruitful land.
Babes reduced to misery.
Fed with cold and usurous hand?

Is that trembling cry a song?
Can it be a song of joy?
And so many children poor?
It is a land of poverty!

And their sun does never shine.
And their fields are bleak & bare.
And their ways are fill'd with thorns
It is eternal winter there.

For where-e'er the sun does shine.
And where-e'er the rain does fall:
Babe can never hunger there,
Nor poverty the mind appall.

 

پنجشنبه مقدس

آیا این اسن چیزی مقدس برای دیدن؟

در سر زمینی که غنی و ثروتمند است

اماکودکانش آواره و سر گردانند

آنها را غذا می دهند دستان سرد ربا خواری

***

ایا یک نوا را فریاد می زنند دل رعشه ها ؟

آیا این نوا نوای شادی است؟

چه بسیار کودکان فقر

این جا سر زمین فقر و تباهی است

***

خورشیدشان نمی درخشد هیچگاه

متروک و عریان است دشتهاشان

پوشیده از خار است راه هاشان

اینجا زمستان همیشگی وابد

***

جایی که خورشید همیشه تابنده است

جایی که باران رحمت بر مردمانش می بارد

کودکانش هرگز گرسنه نخواهند ماند

و ذهن ها هرگز از فقر در هراس و تشویش نخواهد بود

 
ترجمه اشعار و توضیحات  
محمد حسین بهرامیان

لینک مربوط به موضوع:
 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ