اشعاری منتخب از
مجموعه شعر من از دوستت دارم
بخش اول
من از دوستت دارم
از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو می گویم
از عاشق از عارفانه می گویم
از دوستت دارم
از خواهم داشت
از فكر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو می كردم
من با سفر سیاه چشم تو زیباست
خواهم زیست
من با به تمنای تو خواهم ماند
من با سخن از تو
خواهم خواند
ما خاطره از شبانه می گیریم
ما خاطره از گریختن در یاد
از لذت ارمغان در پنهان
ما خاطره ایم از به نجواها
من دوست دارم از تو بگویم را
ای جلوه ی از به آرامی
من دوست دارم از تو شنیدن را
تو لذت نادر شنیدن باش
تو از به شباهت از به زیبایی
بر دیده تشنه ام تو دیدن باش
دختر تصویر 1
تا رها سازم سرودم را
عشق را آیینه كردم
در دل آیینه تصویری ندانم از كجا
رویید
جان شكفت از شوق دیدار و سرودم را
در شكوه سبز آینه رهاتر كرد
ای نگاه تو نسیم نور
انتظار ساقه را پیغام روییدن
ای تماشا ! ای طنین دور
دیده را در راه تاریك عطش ها
صبح نوشیدن
خسته از دیدار خویش ام باز كن
در تنم جوبار گرم خواب را
شایدم بیراهه ی رویا دهد
جلوه های روشن محراب را
شاید از شوق نیایش دست ها
از تنم پرواز گیرد سوی تو
شاید آن قندیل های سز تاب
شعله در من ریزد از جادوی تو
باز كن پیوند مژگان ها كه رود
در دل نیزار ها جاری شود
مردم چشم مرا بنواز تا
نقطه ی پایان بیزاری شود
در شكوه سبز آینه رهاتر شد
تا سرود من
جنبشی افتاد بر تصویر
فاصله ای باز كرد
از من جداتر شد
دختر تصویر 2
نشست پرتو حیرت
به دستهای نیایشگرم
خمیده سقه ی تردید
به روی شچمه ی جوشان باورم
میان آینه و من
شكست شوق تماشا
ز چشم دختر تصویر
پرید جلوه ی رویا
درنگ عاطفه از گامم اشتیاق گرفت
به خواب آینه آوار شد حماسه دور
صدای روشن اشكی كه گرم بود هنوز
به اهتزاز نگاهم شكست راز بلور
كه سایه ای سرشار آمد از غم
درون بیدارم
كه خسته خواند ملالی غریب را
كدام مرد ؟
ندانم
كدام لب در من
میان فاصله ی لحظه ها نشست و سرود ؟
كدام حاجت در من
دریچه های حرفم به سرگذشت گشود ؟
تو آن نسیم سبكبال نرم پروازی
كه بر شدی چو غباری ز دور دست تنم
من از كرانه ی دور دیار تنهاییم
چو موج خسته دریدم ز شوق پیرهنم
چو آمدی به تن آشفته گشتم از دیدار
چو رفتی از غم تو سر به سنگ كوبیدم
دوباره باز به راه تو بازگشتم تا
گریز عطر تو از راه دور بوییدم
هوس بهسینه ام آشفت تا تو دور شدی
نفس دریغ ! دگر با تلاش یار نماند
چو آمدم كه غریوت دهم : ز ره برگرد
وجودم آب شد از من دگر غبار نماند
طلای ساحل مژگان بی تكان
برید جاده ی دریای دور را
دوباره پلك چ بگشود باز هم بر هم ریخت
ستیز سایه و سودای نور را
دختر تصویر 3
ماورای روشن آینه را
سایه ای آشفته كرد از دور دست
پر زد از اقصای آن دشت زلال
دختر تصویر را درهم شكست
شكوه ای بیدار شد در پوستم
اندهی لغزید روی دستهام
آه ! اگر باز آشنا می آمدم
آن خیال خالی رویای خام
روزنی خندید و آوار صدا
آستان نور را لبریز كرد
یك دهان باز در متن غبار
طعنه ای را خواند
ای آزرده مرد
مانده ای بس در خم بیراهه مشتاق نگاه مهربان سنگ
در اشاره های گرم آفتاب و رنگ
در زبان بوته و تصویر مانده
خط هر سودا ! خطا خوانده
با كدامین مژده رویا گرم می داری ؟
خشكسار اشتیاقت را نهال وعده می كاری ؟
رو سرودت را به مهر آب ها بسپار
اینجا همزبانی نیست
قصه ی پاك نوازش را به دست خواب ها بسپار
اینجا مهربانی نیست
با وزش های دراز آه من
آینه ام چون غروبی تار شد
دست بردم تاغبارش بسترم
طعنه ای باز ن میان بیدار شد
ای به جان خاموش
ای به تن خسته
دیرگاهی چشم بر نقش سحر بسته
دور را پاییده چون گوش خروس صبح
خوانده ناهنگام با هر بانگ كز دور آشنا اید
هی به خود بسپار بسیار گفته : شب نمی یاید
آرزو گم كرده ای بس مانده حیران : از چه جویی
با كه پویی راه
با سر سودایی خود در كلاف دیگران گم
روزگاری تاج خونین كرده از منقار دوست
با كوبیده به بام روشن همسایه : كان گم كرده اوست
اینك از این آینه در این خلیج ساكن و آرام
با كدامین دختر تصویر رویا گرم می داری ؟
خشكسار اشتیاقت را نهال وعده می كاری ؟
با تپش های دل تو هیچ دل را گرمی پرواز نیست
هیچ كس با دیگری دمساز نیست
یكدم از چشمم قطار روزها
چون تبی تابید و چون دودی گذشت
در تنم هر چه زمان بود ایستاد
چهره ام سیراب سال و ماه گشت
پیر گشتم چون زمین دیر سال
پیری صد ریشه در من می دمید
لحظه ای با هر چه ماندم ناشناس
نبض من در قرن دیگر می تپید
دختر تصویر 4
تا نسوزم در حریق خون خود
باز شد در گوشتم سیلاب خواب
خواستم عریان شوم از خویش باز
بامگی از آیینه می دادم خطاب
های خواب آلود عابر زینهار
بی خبر بر پله های خواب پا مگذار
كه دیار وحشی رنگ است آنجا
كه به چشم كس نجوشد انتظار تو
كه تپیدن های دل ها زمزمه ی سنگ است آنجا
قصر ها آوار گشته
فصل ها بیدار گشته
زینهار
شهر رویا دیر گاهی شهر خاموشی است
آشنایی هاش آغاز فراموشی است
در من این فریادها از چیست باز ؟
چیست می پیچد به ساق نرم خواب؟
در سكون پرده هایم اضطراب ؟
ناخنی هشیار افسون می كند
شط تاریك ستون پشت من
یا فشار گرم دستی می برد
خواب هذیان برده انگشت من
باز گرد ای دیر مانده بر سر اوهام
ریگ باران دیده و پا خورده ی آن بركه گوهر نیست
وهم را پیش از تو ای بسیار كاویدند
جستجوها را به غیر از جستجو پایان دیگر نیست
گر سراغ عشق می خواهی
بالشی سنگی است در ویرانه های گم
رهروان خسته را مژده دروغ یكدم آسودن
آه بیوده ست
مهر ورزیدن
با كسی بودن
رنج بردن را به رنج دیگر آلودن
راستی را چیست عشق آموختن
حیله ای بر حیله های زندگی اندوختن
سوختن