با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

 
 

 

هنر بی مخاطب معنا ندارد

متن كامل صحبت های اینجانب محمدحسین بهرامیان در گفتگو با مجله شعر(ش 58) درسطور پایین و به پیوست یك مصاحبه دیگر تقدیم شده است. در سایت سوره مهر كه در واقع سایت اختصاصی مجله شعر است، بخشی از این مصاحبه انعكاس یافته است. در این گفتگو مسایل متنوعی مورد بحث قرار گرفته است از جمله ؛  بحران مخاطب، جریانات روشنفكری در ایران، اوضاع ادبیات در دانشگاه های كشور، اوضاع شعر امروز و غزل معاصر، ادبیات و مینی مالیسم، عرفان در شعر معاصر، خویشاوندی های تاریخ، داستان و شعر و مباحث دیگر. در همین جا از دوست عزیز و فرزانه ام آقای مصطفی محدثی كه با طرح سوالات دقیق و اندیشمندانه  خود، زمینه را برای طرح مباحث مورد علاقه حقیر فراهم ساختند كمال تشكر و قدردانی دارم.دوستان عزیز همدل! مرا از نظرات و راهنمایی های  خود بی بهره نگذارید.

منبع : http://iricap.com/magentry.asp?id=7184

 

از خودتان بگویید. از سیر و سلوک شعری و علایق وسلیقه‌های ادبی‌تان.
حقیر مختصرتر از آن است که حرفی برای گفتن از خود داشته باشد. وانگهی اگر حرفی هم باشد باید آن را در کلمات و واژگان ساده ‌ای جست‌وجو کرد که در قالب یک شعر یا مقالة ادبی از قلم ناچیز حقیر تراوش کرده است. تحصیلات دانشگاهی این‌جانب در رشتة زبان و ادبیات فارسی بوده است. به همین دلیل بسیاری از نوشته‌ها، نقدها و مطالب حقیر در این حوزه تعریف می‌شود:
مجموعة چهارجلدی "خلاصة خوبی‌ها" را در سال‌های 1378 تا 1381 به چاپ رسانده‌ام.در سال 1382 نیز مجموعة سه‌جلدی "حجره‌های ملکوت" به چاپ رسید که تنها جلد اول قلمی بنده می‌باشد. علاوه بر این تعدادی از مقالات، ترجمه‌ها و نقد آثار شاعران گذشته و امروز در طول سال‌های گذشته در مطبوعات مختلف به چاپ رسیده است که به‌زودی در یک مجموعة کامل منتشر خواهد شد. مجموعه‌شعر "سارا سلام" حاوی پنجاه غزل و مجموعه‌ای از ای‌میل‌های عاشقانه تحت عنوان "چقدر یکشنبه‌هایم تنهاست بی‌تو" را ماه‌هاست به نشر شهر خورشید سپرده ام که قرار بود به نمایشگاه کتاب امسال برسد که نرسید. در هفته‌های آتی این دو اثر در اختیار دوستان هم‌دل خواهد بود.
اگرچه قالب‌های مختلف شعری را تجربه کرده‌ام، اما غزل را دوست دارم و اعتقاد دارم ظرفیت این قالب هزارساله بیشتر از آن است که در دنیای معاصر و در رنگارنگی انواع ادبی حرفی برای گفتن نداشته باشد. این را از باب رعایت اندیشه‌های مخالف می‌گویم؛ وگرنه از صمیم دل به این قالب علاقه دارم و معتقدم غزل همیشه با روح اندیشه‌ور و سراسر عاطفة ایرانی تناسب و هم‌خوانی آشکار داشته و دارد.

به عنوان شاعری که ارادتی تام به غزل دارد از این قالب و گونه‌های امروزش بگویید.
متأسفانه تجربه‌های سطحی و ناموفق غزل دهة 80 بسیاری از مخاطبان خاص و عام را از پذیرش این‌گونه شعر به‌دور داشته است. تعابیری چون "غزل متفاوت" یا "متفاوط!"، "غزل فرم"، "غزل پست‌مدرن"، "غزل فرانو" و... در واقع زاییدة توهمات افراد ساده‌اندیش و جویای‌نامی‌ست که قبل از شناخت عمیق غزل و معرفت ظرائف و ظرفیت‌های این قالب عزیز، به فکر نظریه‌پردازی افتاده‌اند. به همین دلیل چنین شعری برای مخاطب مشکل‌پسند شعر امروز غریب و ناآشنا می‌نماید. اشعاری از این دست به‌هیچ‌عنوان نمی‌تواند مخاطبان اندک و درعین‌حال متنوع را از خود خرسند نگه دارد. با این‌همه برخی از تجربیات شعر این گروه قابل توجه و تأمل است. خصوصاً توجهات و تأکیدات این گروه از شاعران جوان بر وجوه ساختاری و زبان‌شناسانة کلام، قابل‌تقدیر است. حقیر در غزلیات سال‌های اخیر خود جدای از هرگونه نظریه‌پردازی، نوع خاصی از غزل را مدّنظر داشته است که علاوه بر دور بودن از ابتذال‌های غزل متداول دهة هشتاد، از وجوه غنایی و عاطفی که شایسته و بایستة این قالب زیباست دور نباشد. اروتیسم بیماری مهلکی‌ست که به جان شعر امروز افتاده است و استفادة مفرط از آن را در شعر نجیب ایرانی بر خود جایز نمی‌دانم. هرچند بسیاری از شاعران امروز در نوعی توجیه اجتماعی مجوز چنین ابتذالی را برای سروده‌های خود صادر کرده‌اند.
روایت در شعر بزرگ‌ترین عاملی‌ست که شعر را آن‌گونه که نیما می‌خواست به یک اثر ساختاری مستقل و یک قطعة کامل نظام‌مند شعری نزدیک می‌کند. روایت در غزل دهة هشتاد تضمین‌کنندة فرم جامع شعر نیست، اما به یک‌دستی اثر کمک می‌کند. نکتة قابل‌توجه این‌که استفادة خطی و یک‌رویه از روایت نیز به‌هیچ‌عنوان با جوهریت شعر تناسب ندارد. نگاه شاعر به روایت باید قطعاً متفاوت از نگاه یک داستان‌پرداز باشد. شکست زمان، شکست مکان، تداخل فضا و تنوع و تکثر کاراکترها نیز در شکلی کلیشه‌ای کمکی به شاعرانگی کلام نمی‌کند؛ چراکه چنین مواردی در رمان نو هم به تواتر تجربه شده است. مقصود این‌که نوع متفاوت روایت و نوع استفاده از عامل روایت است که شعر را از داستان و انواع آن متمایز می‌کند. این نکته‌ای‌ست که باید در شعر روایی امروز مورد توجه تام و تمام قرار گیرد که متأسفانه کمتر این‌گونه بوده است.
به‌رغم همة جبهه‌گیری‌های نقد معاصر با رمانتسیم در ادبیات، هرگز استفادة دقیق و حساب‌شده از آن را در شعر ناپسند نمی‌دانم. خصوصاً در غزل که تناسب خاصی با عواطف و احساسات انسانی دارد. غزل، غزل است و استفاده از این قالب در حوزة سیاست و مسائل اجتماعی و بعضاً انتقادی با روح ملایم و وجود نازنین غزل چندان هم‌خوانی ندارد، اگرچه شاعران نوپرداز با هزار و یک دلیل جامعه‌شناختی و فلسفی و... برای کشاندن این قالب زیبا به حوزه‌های خشک اجتماعی توجیهات متعددی دارند.
و نکتة آخر این‌که تصرفات زبانی، گریز از هنجارهای زبان و سکته‌های بیانی ممکن است غزل مورد نظر مرا در مواجهه با مخاطب و نوع متفاوت خوانش او دچار آشوب کند. با این‌حال بر این باورم که این‌گونه شعر، نویسة متفاوتی را می‌طلبد. حتی همین تفاوت و تنوع نوشتار است که چندصدایی بودن اثر را که بر آن نیز تأکید تمام دارم، به شکلی آشکارتر به مخاطب ارائه می‌کند. دنیای مجازی وب‌سایت‌ها این مشکل را تا حدودی مرتفع ساخته است.

بحران مخاطب را چگونه تعریف و ارزیابی می‌کنید؟ چنین معضلی وجود حقیقی دارد؟
بله... قطعا بحران مخاطب وجود دارد، اما بحران مخاطب همیشه وجود داشته است. فکر نکنید شعر حافظ در زمان خودش همة اصناف و اقشار مردم را به خود مشغول می‌داشته است. حتی درک کلام سهل و ممتنع سعدی نیز برای بسیاری از مردم آن عصر مشکل بوده است. مشکل شاعران عارف هم بیش از دیگران بوده است. تصور کنید حضرت مولانا چگونه می‌تواند دریافت‌های روحانی و عرفانی خود را در قالب کلمات نمود دهد و به عوام بفهماند که عشق و مراتب عشق و سلوک عارفانه چیست. مولانا با همة احترامی که برای عیال‌الله قائل است گاهی حتی به پرخاش و تندگویی روی می‌آورد که "در نیابد حال پخته هیچ خام/ پس سخن کوتاه باید، والسلام".
بحران مخاطب به نظرم در این بیت که منسوب به شمس‌الدین تبریزی است جاودانه شده است: "من گنگ خواب‌دیده و عالم تمام کر/ من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش".
مردمی‌ترین شاعران را مثال آوردم تا حساب کار کسانی چون انوری و خاقانی و بیدل دهلوی و امثال آن‌ها که کلامی پیچیده‌تر را ارائه کرده‌اند دست‌تان بیاید.
نکتة جالب‌توجه این‌که اوج این بحران زمانی‌ست که شعر خود را از دربارها و مدارس و خانقاه‌ها به کوچه و بازار می‌کشاند و در قهوه‌خانه‌ها و محافل عمومی زمزمه می‌شود. در دورة سبک هندی، شعری که داعیة مردمی بودن و واقعه‌گویی دارد آن‌قدر دچار بازی‌های زبانی و خیال‌پردازی‌های افراطی و بالطبع غموض و پیچیدگی در زبان و معنا می‌شود که بسیاری از مخاطبان خاص و عام را از دست می‌دهد. واگویة این بیت از زبان صائب به نظرم جالب است:
تلخ کردی زندگی بر آشنایان سخن
اینقدر صائب تلاش معنیِ بیگانه چیست؟
البته در دورة مشروطه به نظرم قضیه متفاوت است. یعنی شعری پا به میدان می‌گذارد که حداقل در پایتخت بسیاری از مردم را که برای اساسی‌ترین مایحتاج زندگی خود حاضر به ایستادن در صفوف طولانی نیستند برای خرید نسیم شمال به صف می‌کشاند. اما مشکل اساسی این است که شعر این دورة کوتاهِ تقریباً سی‌ساله هم چندان ارزش هنری ندارد. یعنی شعر وسیله‌ای شده است برای مقاصد سیاسی و اجتماعی و کمتر به وجوه زیباشناختی آن توجه شده است.
می‌خواهم از همة این‌ها نتیجه بگیرم که شعر متعالی و فنی و هنرمندانه همیشه دچار بحران بوده است و این بحران امروزی نیست. با این حال تنها تفاوت در نوع بحران است. به نظرم بحران مخاطب در شعر امروز نسبت به آن‌چه گفته شد رنگ و بویی متفاوت دارد. آسیب‌شناسی این بحران کار شاعر نیست. شاعر به دنبال آفرینش است، اما البته باید بداند هدفش از این آفرینش‌ها چیست و اگر برای ارائة آفریده‌های خود دنبال نوعی خاص از مخاطب می‌گردد، باید خواسته‌های آن‌ها را نیز حتی گاهی به قیمت افول دادن سطوح شعر خود برآورده سازد. وگرنه کلام او باد و هوا خواهد بود. جامعه نیز باید برای بالا بردن سطح ادراکات هنری مردم هزینه کند. مخاطب امروز نمی‌تواند همانطور که خبر گران‌شدن سیب‌زمینی را در روزنامه می‌خواند با همان ذهنیت شاملو و دیگران را هم بخواند.
کوتاه سخن این‌که اگر به گونة متفاوتی از بحران مخاطب در شعر امروز اعتقاد داشته باشیمف عوامل مختلفی در این بحران حضور دارند: شاعر/ مردم/ فرهنگ جامعه/ هنرهای رنگارنگ دیگری که با ابزارهای کارآمد و مؤثرتر خود، تأثیرات شعر و ادبیات امروز را کم‌رنگ‌تر جلوه می‌دهند.
فرانسیس پونژ جملة معروفی دارد این‌که "من می‌گویم، تو حرف مرا می‌فهمی، پس ما هستیم." به عقیدة من هنر بی‌مخاطب معنی ندارد. من می‌گویم هنر برای هنر یعنی چه؟ این جملة پونژ یعنی دنیای بدون بحران مخاطب.

از وضع ادبیات و شعر و خصوصاً شعر معاصر در دانشگاه بگویید.
شاید برای دهمین یا یازدهمین بار است که طی مقالات و مصاحبه‌های مختلف از اوضاع نابسامان ادبیات آکادمیک در ایران لب به اعتراض گشوده‌ام؛ هرچند خیلی‌وقت است به این نتیجه رسیده‌ام آن‌چه البته به جایی نرسد فریاد است. مرحوم دکتر سیدحسن حسینی خیلی‌وقت پیش در یکی از کاریکلماتورهایش کوتاه و مختصر به این درد اشاره کرد (شاعری وارد دانشکده شد/ ذوق خود را به نگهبانی داد). این درد کوتاه حکایت تلخ ادبیات دانشگاهی ماست که به‌رغم همة اعتصاب‌ها و اعتراض‌ها هم‌چنان به روند بی‌روند خود ادامه می‌دهد. زمزمه‌هایی برای تغییرات بنیادین در ادبیات فارسی به گوش می‌‌رسد، اما چندان جدی نیست. شاعری جوان که اولین زمزمه‌های خود را در انجمن‌های ادبی این‌جا و آن‌جا ارائه کرده است، تصمیم می‌گیرد ادبیات را حرفه‌ای‌تر بخواند. در دورة لیسانس از رودکی شروع می‌کند و بعد از خواندن مصیبت‌های کسایی و فرخی و عنصری و منوچهری تازه می‌رسد به ناصرخسرو و کلام خشک و انعطاف‌ناپذیرش. هنوز از سنگینیِ این زخم کمر راست نکرده است که باید ترساییة خاقانی را از توضیحات مینورسکی بخواند. همة مولانا در نی‌نامه و چند حکایت کوتاه از مثنوی و البته با کلی درازه‌گویی‌های ما معلمین ادبیات خلاصه می‌کند. تا بخواهد بفهمد که حافظ و سعدی کجای این جهان گذران می‌زیسته‌اند رسیده است به سال‌های آخر تحصیل و برای این‌که قضیه لو نرود دو واحد هم ادبیات معاصر را به خوردش می‌دهند که نه خودش می‌فهمد چی دارد می‌خواند و نه استاد کلاس ناصرخسرو که این ساعت خواسته یا ناخواسته دارد "تولدی دیگر" فروغ را جان می‌دهد! صد البته که جای اعتراض دارد این‌که سهم ادبیات معاصر از ادبیات دانشگاهی فقط دو واحد یا چیزی همین حد و حدود باشد.
بسیاری از شاعران و اندیشمندان و منتقدان امروز حق دارند ادبیات دانشگاهی را ارتجاعی و بی‌محتوا بدانند و من هم حق دارم مدرک دانشگاهی‌ام را از مخاطبان شعرم پنهان کنم تا متهم به این وازدگی و ارتجاع و بی‌مایگی نباشم.
اما... اما مشکل بزرگ دیگر این است که ما از آن‌طرف هم مشکل داریم. یعنی کسانی که داعیه‌دار شعر امروزند، گاهی از خواندن یک بیت از شاعران متقدم باز می‌مانند. اگر در جلسه‌ای که با نام‌های دهن پرکن شعر و فلسفة امروز ایران و جهان افاضه می‌فرمایند برگی از ساده‌ترین غزلیات حافظ را جلوشان بگذاری، سه بار سکتة ناقص می‌کنند و اگر از بد حادثه به خواندن آن مجبور شوند آن‌قدر آبروریزی می‌کنند که همه‌چیزشان لو می‌رود. این یعنی از آن طرف بام افتادن. یعنی یک‌روزه شاعر و منتقد شدن. یعنی بی‌ریشگی. یعنی سطحی‌نگری. یعنی نداشتن پشتوانة قوی علمی و ادبی.
با این اوصاف وجود شاعران و نویسندگان و منتقدانی که به قول گذشتگان جامع‌الاطراف بوده و هر دو حوزة ادبیات کهن و ادبیات امروز را با پوست و استخوان تجربه کرده‌اند، غنیمت است. اگرچه این گروه بسیار کمیابند، اما نایاب نیستند و وجودی حتمی دارند. اندیشمندانی که ادبیات دیروز و امروز را از زوایای مختلف مورد بحث و تحلیل قرار داده و این‌دو را از منظر نقد ادبی معاصر و انگاره‌های مدرن، و از وجوه روان‌شناسی، زبان‌شناسی، فلسفه، جامعه‌شناسی و... بررسی می‌کنند و نگاه‌شان همیشه از تک‌بعدی‌نگری به دور بوده است. اشراف این گروه بر ادبیات جهان و بررسی متفاوت ادبیات ایران از این دیدگاه عرصه را برای شکستن تحریم‌های ادبیات ایران و جهانی‌تر شدن آن فراهم می‌سازد.

خویشاندی‌های شعر، داستان و تاریخ و شکست مرز بین ژانرها؟
داستان، روایت سادة زندگی‌ست و تاریخ نیز روایت دیگرگونه‌ای از انسان و گذشته‌های پندآموز اوست. تنها عنصری که این دو وجه راوی را از هم باز می‌نماید، در شکلی کاملاً آشکار، عنصر تخیل است. احساس، اندیشه و زبان در هر دو ژانر روایی کاملاً با کلام ممزوج است، اگرچه نگرش داستان‌نویس به زبان از نوعی دیگر است. داستان، خلق روایتی‌ست خودخواسته که در بطن واژگان شکل می‌گیرد، اما تاریخ روایت گذشته‌ای ناگزیر است که در آن مورخ در مقام ناظری منفعل، تنها به واگویة حوادث حادث می‌پردازد. اما داستان عین حادثه است. حادثه‌ای که در زیر و بم کلمات و اصوات تجلی می‌یابد. گاهی حادثه، طرز و گونة چینش کلمات و هم‌نشینی و جانشینی جادویی واژگان است. بدین‌سان است که داستان با شعر و چکامه هم‌داستان می‌گردد. مرزشکنی‌های جهان پست‌مدرن در علوم انسانی، خصوصاً ادبیات، به زدودن دیوار ستبر ژانرها و میان‌ژانرها پرداخته و انواعی هم‌دست و همگون از ادبیاتی ترکیبی و تلفیقی پدید آورده است . لیوتار مرزشکنی‌های پسامدرن را در حوزه‌های مختلف باز جست و دریدا با تأیید نظرات لیوتار، منطق و شعر را از یک قماش دانسته به صراحت ابراز می‌دارد آنجا که منطق با زبان‌آوری به اهداف خود نائل می‌آید. شعر نیز با هم‌نشینی با فلسفه پهلو به پهلوی منطق می‌ساید.
ماجرای خویشاوندی شعر و داستان، داستان و تاریخ، تاریخ و اسطوره جزئی از همین تئوری محتوم است. با فرو ریختن دیوار حائل بین شعر و داستان، با گونه‌ای نوین از تعارضات بینامتنی و میان ژانر‌ها مواجهیم.

تاریخ، داستان و شعر؟
مورخ امروز نیز در این میان با شکستن بنیان‌های تاریخ‌نویسی سنتی که ریشه در وقایع اتفاقیة مرسوم دارد گاهی پا به حیطة بی‌زمانی یا چندزمانی شعر و داستان و اسطوره گذاشته و از منظرگاهی نو، روایتی آمیخته با احساس و تفکر و تخیل را ارائه می‌کند. امروزه مورخ نوگرا دیگر خود را آن‌گونه که تاریخ می‌طلبد در گذشته‌های دور و نزدیک محصور نمی‌کند بل‌که به حال می‌اندیشد و به فردا و در تحلیل‌های عبرت‌آمیز و عبرت‌آموز خود وجوه بیانی و زبانی را از نظر دور نمی‌دارد. اما در حقیقت با این کار شگفت، تاریخ را از انحصار افعال ماوقع ماضی بیرون می‌آورد و بدین‌سان دور از گیرودار مکان و زمان و تنوع افعال به ابدیتی تأمل‌برانگیز در کلام می‌اندیشد. او در واقع با روایت تاریخ، تأویلی تازه از زمان و زندگی ارائه می‌کند.
جنگ‌و‌صلح تولستوی با تمام فراز و نشیب‌هایش تاریخ غرور، افتخار، نفرت، تکبر، عشق، هوس، امید، یأس، وحشت و غم‌های بی‌پایان بشری‌ست. صدسال‌تنهایی گارسیا مارکز، تاریخ یا داستان شاعرانه و جاودانه و جادوانة مردمی‌ست که در گوشه‌ای از این جهان پر رمز و راز، باران و زندگی را به دیدة حیرت می‌نگرند؛ مردمی که در آن‌سوی واقعیات فریبندة عینی، به امور ذهنی و جادویی که روح و روان آن‌ها را تسخیر کرده می‌اندیشند. کوری ساراماگو نیز تاریخ سپید ناهوشیاری و نابینایی انسان‌های همیشة تاریخ است که در چهارراه زندگی به غفلتی ابدی تن در داده‌اند. بارهستی کوندرا، روایت کام‌جویانة انسان‌هایی‌ست که در منجلابی از چیزی که دوستی و تن‌پرستی و نفرتش می‌نامیم گرفتار آمده‌اند. پاک‌کن‌های آلن‌رب‌گریه در حقیقت تاریخی‌ست که در زمانی گمشده اتفاق می‌افتد؛ زمانی اندک با تداخل مکان‌ها و شخصیت‌هایی که در دنیای پر از جنایت و جرم به دستان مقصر و مرگ‌آفرین خویش نگاهی وسواس‌آمیز دارند.
در داستان‌های کوتاه و داستان‌های کوتاه‌تر نیز گوشه‌ای از کلان‌روایتی تاریخی به تصویر کشیده می‌شود. رئالیسم جادویی اگرچه بیشتر در رمان‌های مطوّل امکان بروز یافته است، اما کسانی چون کارپنتر و بورخس و دیگران با تأسی از افسانه‌پردازی‌های شرق و چیزی از گونة هزار و یک‌شب‌های عربی ایرانی به خلق جادوی روایی خود پرداخته‌اند.

ادبیات مینی‌مالیستی ومناسبات آن با شعر که ریشه در ایجاز دارد و نقشی که می‌تواند در پیوند شعر و داستان داشته باشد؟
داستان از آن‌روی که روایتی منثور است، روی در اطناب دارد، اما شعر از آن‌جا که به روایت‌های یک‌سویه تن در نمی‌دهد و از سوی دیگر بدان‌جهت که حاصل مکاشفات آنی و لحظه‌ای شاعر است روی در ایجاز و فشردگی بیان دارد. شعر با دریافت‌گونه‌های مختلف و مختلط روایت و تأکید بر ساخت و ساز مکان‌ها و شخصیت‌ها داستان‌گونه می‌شود و داستان نیز با تأکید بر برخی از فعال‌ترین عناصر شعر، پا به حیطة احساس و تخیل و شاعرانگی می‌گذارد. زبان در این میان نقشی چندسویه را بازی می‌کند. ایجاز، واژگان مکرر و سطرهای طویل داستان‌ها را تقلیل می‌دهد و بدین‌سان است که داستان کوتاه و کوتاه وکوتاه‌تر می‌شود.
رویکرد جهان ادبیات به داستان‌های مینی‌مالیستی در حقیقت انعکاس ایجازگری‌هایی است که پیش از آن در واقعیت‌های عینی رخ داده است. جهان امروز روی در فشردگی و انقباض دارد و در بسیاری از عرصه‌ها نمود آن مشهود است. ایجاز نتیجه ادغام یافته‌های بشری‌ست و تلفیق دانسته‌هایی که در قرون متمادی حصول یافته است. شعر نیز با نگاهی چندوجهی به واژگان به‌هایکو یا چیزی شبیه به آن که طرح اش می‌نامیم بدل می‌شود و می‌رود تا درکمترین واژگان، کمترین فاصله را با نیستی کلمه و سکوتی سراسر شعر و شعور پیدا کند.

تعبیر شما از فرم؟
فرم، به تعبیر من تلفیقی از وجوه ساختاری و بافتاری اثر هنری‌ست که ماهیت و کیفیت ساختمان بیرونی و درونی اثر را تضمین می‌کند. معماری پیشرفته در جهان واقع، معماری متنوع و حیرت‌برانگیز سوبژه‌های ادبی را به ارمغان آورده است. توجه به انواع فرم‌های داستانی و شعر و بعضاً تلفیقی، از وجوه جوهرشناسی ادبیات روایی و غیرروایی امروز محسوب می‌شود.

لذت یا به تعیبر واضح‌تر لذت هنری چه حسی در شما برمی‌انگیزد و از آن چه تصویر واژگانی برای خوانندگان این گفتگو ارائه می‌کنید؟
پیرمرد راوی به شهرزاد می‌گوید: باید داستان‌هایت زیبا و لذت‌بخش باشد. اگر این‌گونه نباشد تو خواهی مرد! و سال‌ها بعد سامرست موام داستان‌نویس معروف بر این نکته تأکید ورزید که داستان قبل از هرچیز باید سرگرم‌کننده و لذت‌بخش باشد.
هنر با نزع از واقعیت و پیوند آشکار با تخیل می‌رود تا انسان را از درگیری جان‌فرسا با واقعیت‌های تلخ زندگی رهایی بخشد. خواننده با خواندن داستان، پا به حیطة دنیایی می‌گذارد که آن را انسانی چون او آن‌گونه که خود خواسته آفریده است. بدین‌لحاظ چنین آفرینشی از نابسامانی‌های دنیای بیرون به‌دور است. به گفتة معروف فلوبر: "یکی از راه‌ها برای تحمل زندگی، غرق شدن در ادبیات است. انگار در جشنی جاودانه شرکت داشتن."

شعر: خویشاوندی‌های شعر، هنر و عرفان؟
نکتة قابل‌توجه و تأمل این‌که شعر گذشته با عرفان وجوه اشتراک بسیاری دارد. شعر گونه‌ای شهود و اشراق است و زمانی‌که از ناخودآگاه شاعر به منصة ظهور می‌رسد نگاه متفاوت و تا حدودی فراعقل‌گرایانة شاعر را به تصویر می‌کشد. شعر، گونه‌ای از هنر است و هنر و عرفان زادگاهی مشترک دارند. هردو گریزان از واقعیت‌های موجود به جهانی متعالی‌تر می‌اندیشند. هردو با نگاهی اشراقی و الهام‌آمیز به جهان هستی می‌نگرند و هردو در این سفر روحانی به کشف و مکاشفة هستی می‌پردازند. شعر به‌عنوان نمونة گویا و شاخص همة هنرها از این دیدگاه با عرفان آمیختگی بیشتری دارد. شاید به همین دلیل است که از وجوه صورت‌گرایانه هنرهایی مثل نقاشی، مجسمه‌سازی و امثال آن به‌دور است. عرفان فرازمان و فرامکان به قضایا می‌اندیشد و در شعر نیز دیوارهای زمان و مکان فرو می‌ریزد تا انسان از دریچة کلمات به حقیقت گمشدة هستی بنگرد. این حقیقت گمشده، غالباً خود زیبایی‌ست. هنر می‌رود تا حقیقت گمشده را در زیبایی مطلق هستی جستجو کند. این نگاه زیباپسندانه در عرفان نیز حتمیت تمام دارد، تا آن‌جا که عارف همة هستی را زیبا می‌بیند چون به عقیدة او، وجود از زیبایی مطلق و خدایی که خالق این زیبایی مطلق است نشأت گرفته است. خدای عارف، جمیل است و جمال و زیبایی را دوست دارد. عارف در ذره‌ذرة اشیاء دنبال یافتن این حقیقت پیدا و پنهان است و شاعر در کلمات که نمادی و نمودی از کل هستی‌اند این پیدای پنهان را در مکاشفه و جست‌وجوست.
شعر فارسی همیشه صحنة تاخت و تاز عارفان و متشرعانی بوده است که این‌گونه نگاه تساهل‌آمیز را برنمی‌تافته‌اند. از سوی دیگر شعر و ادبیات صحنة جدال عقل و عشق است. حکما و متکلمین و فلاسفه یک‌سو لشکر کشیده‌اند و عارفان و صاحب‌دلان از سوی دیگر. وجود کتاب‌ها و رساله‌های بسیاری به‌نام مناظرة عقل و عشق و عناوینی شبیه به آن، مؤید این مطلب است که همواره نگاه عقلانی به هستی و نگاه شهودی، موافقان و مخالفانی داشته است. ادبیات اگرچه همیشه به تفکرات عارفانه تمایل بیشتری داشته است، اما گاهی نیز به بروز اندیشه‌های فلسفی خیامی، یا اندیشه‌های حکمت‌آمیز فردوسی‌وار یا از گونة تبلیغات مذهبی ناصرخسرو تمایل می‌یابد. ادبیات، حتی در افراطی‌ترین اندیشه‌های صوفیانه و عارفانه، گاه به بیان فلسفی عرفان می‌پردازد و اشعاری از گونة مثنوی معنوی را خلق می‌کند.

عرفان و اندیشه‌های عرفانی در شعر معاصر؟
عرفان به معنای شناخت است و در معنای خاص خود به شناخت هستی و پدیدآورندة هستی اطلاق می‌شود. در واقع عرفان نوعی شهود و مکاشفه است و به‌وسیلة این دو ابزار کارآمد می‌رود تا جان و جهان را به حیطة شناخت درآورد. از این جهت عرفان با فلسفه مغایرت دارد که فلسفه از طریق عقل و منطق به دانستن جهان می‌پردازد، اما عرفان از طریق دل به معرفت هستی و خالق هستی دست می‌یابد. در عرفان همه‌چیز بر مدار عشق می‌گردد و در حکمت، منطق و فلسفه و عقل است که محوریت دارد. هر دو نحله داعیة شناخت هستی را دارند، یکی با ابزار عقل و دیگری با ابزار عشق. همین تفاوت ساده باعث به وجود آمدن دو جریان متمایز عرفانی و فلسفی در جامعة ایران دیروز و امروز می‌شود. اگرچه دنیای معاصر با گونه‌های تازه و متفاوتی از عرفان روبه‌روست؛ اما هنوز این تفاوت بنیادین حضور و بروز دارد. ادبیات ایران‌زمین در هزارة اخیر محل تجلی این دو جریان ناهمگون بوده است. بنا بر دلایلی همیشه اندیشه‌ها و تفکرات عرفانی مخاطبان بیشتری داشته و حداقل از سده‌های دوم تا نهم، طیف وسیعی از شاعران و نویسندگان را به خود مشغول داشته است.
در دوران معاصر ما با گونه‌های جدیدی از عرفان مواجهیم. عرفانی که خانقاهی نیست و شاید دنبال تشکیل دسته، هیأت و یا سلسله‌ای خاص نباشد، اما وجود حتمی دارد. اگر عرفان را در معنای نامحدودتر آن مترادف شناخت هستی در نظر بگیریم، بسیاری از شاعران و نویسندگانی که نگاهی شهودی به عالم هستی دارند در این حوزه خواهند گنجید. حتی بسیاری از شاعران و نویسندگان مطرح جهان امروز. محال است چنین نگرش گسترده‌ای به عرفان داشته باشیم و آن‌گاه نوشته‌های کسانی چون بورخس، مارکز، و نویسندگان عام‌پسندی چون جبران خلیل جبران، پائولو کوئیلو و... را عارفانه ندانیم.
تأثیرپذیری موسیقی از چنین جریاناتی کاملاً مشهود و آشکار است و شاید این تأثیرپذیری به دلیل ساز و کار موسیقی سنتی و موسیقی اصیل ایرانی‌ست که با تفکرات و اندیشه‌های عارفانه و صوفیانه ارتباطی عمیق و ریشه‌ای دارد. هنرهای دیگر از این جهت تأثیرپذیری کمتری داشته‌اند. خصوصاً از میان همة جریانات شعری معاصر، بسیاری از جریانات از جهات محتوایی و ساختاری چنین اندیشه‌های سنتی را برنمی‌تابند. به همین دلیل در شعر معاصر، رشتة ارتباط شعر و عرفان در معنای اخص آن گسسته می‌شود. شاید هنوز ردّپایی از صوفی‌گری را در اشعار شاعران تابع کلاسیک مثل استاد شهریار، رهی معیری، عماد خراسانی و شاعرانی از این دست بتوان دید؛ اما چنین اشعار محدودی تنها به تقلید از اندیشه‌های صوفیانة شاعران کلاسیک بسنده کرده‌اند. بدین‌جهت بررسی عرفان در شعر معاصر از چنین دیدگاهی کاری عبث و بیهوده است.

نقطه اشتراک شعر و موسیقی امروز؟
تناسب و هماهنگی اجزاء از یک‌سو و از سوی دیگر جنبه‌های فیزیکی این دو هنر که هر دو از صوت و صدا برای ابراز وجود بهره می‌گیرند، از وجوه مشابهت آن‌ها به‌شمار می‌رود. صدا و تناسب آواها موسیقی را شکل می‌دهد و در شعر نیز بخشی از تأثیرگذاری کلمات در موسیقی معنوی و ارتباط اجزای شعر خلاصه می‌شود و بخشی دیگر نیز در زیر و بم کلمات و حرف بروز می‌یابد. اگر در شعر امروز موسیقی بیرونی و کناری دچار مخاطره می‌شود، اما هم‌چنان موسیقی درونی و طنطنة کلمات و حروف و ارتباط جادویی آن‌ها با فرم و محتوا عظمتی را خلق می‌کند.
ترانه، نقطة تلاقی شعر و موسیقی به شمار می‌رود. تصنیف و ترانه معمولاً قائم به ذات نیستند، چراکه همواره در هم‌نشینی با موسیقی معنا می‌یابند. موسیقی امروز اگرچه عرصه‌های متعدد و مختلفی را تجربه کرده است، اما هیچ‌گاه در انتخاب ترانه‌ای که زبان شعر روز باشد موفق عمل نکرده است. حتی بزرگ‌ترین خوانندگان جهان نیز دچار این انتخابات ضعیف بوده‌اند. موسیقی مدرن امروز که سعی در انتزاع از کلیشه‌های سخت سنت دارد هیچ‌گاه نتوانسته است خود را با شعر متعالی و پیش‌رو امروز سامان‌دهی کند. به‌عنوان مثال موسیقی رپ که با بی‌توجهی به ملودی، بر اساس واژگان و جملات و سطرهای غالباً اعتراض‌آمیز شکل می‌گیرد هرگز نتوانسته است روای زبان مترقی و هنرمندانة روز باشد. استفاده از کلمات کوچه و بازاری و استفادة بسیار ساده و البته پر از ایراد در رپ ایرانی، هیچ توجیه منطقی ندارد.
من در مقاله‌ای به بیان زبان شعر امروز و مقایسة آن با این گونة خاص از موسیقی پرداخته‌ام. غوغاسالاری و آشوب‌طلبی‌های برخی از جریان‌های شعر امروز تحت عنوان شعر فرانو، شعر دهة هشتاد، غزل فرم، غزل پست‌مدرن و... بی‌مشابهت با ناهنجاری‌های موسیقی رپ نیست. هتک‌حرمت‌ها، آشوب‌های روانی، تأکید بر خلق کلامی اروتیک، انعکاس عقده‌های اجتماعی و روانی آن‌گونه که بعضی اذعان کرده‌اند بایستة جهان امروز نیست که موسیقی و شعری که از این آبشخورهای مسموم سیراب شده باشد، هنر روز به شمار آید.

با بازی‌های روشنفکری چه می‌کنید؟
دنیای امروز واقعاً دنیای پیچیده‌ای‌ست. خصوصاً اگر این دنیای معطوف به خشونت و سرعت با هنر مدرن هم هم‌پیاله شده باشد. در دنیای آینده‌نگرِ در عین حال آمیخته با فریب و سیاست، اگر کسی بخواهد اصولاً نو باشد، باید روی تمام غربت سنگین گذشته‌اش خط بکشد، چراکه به‌زعم اندیشه‌های به‌ظاهر پیش‌رو، تنها آدم‌های ضعیف و خیالاتی از بازگشت به دنیای نوستالژیک خودساختة گذشته لذت می‌برند. من دلم می‌خواهد دنیای مدرن را با پوست و استخوانم تجربه کنم، اما اگر از فیلم‌های دیوید لینچ و لارنس فون‌تریر و از نوشتة‌هارولد پینتر خوشم نیاید کی را باید ببینم؟! بسیاری از ما ایرانی‌ها فقط یاد گرفته‌ایم ادا دربیاوریم. هیچ‌وقت سعی نکرده‌ایم خودمان باشیم. همیشه فکر می‌کنیم مرغ همسایه غاز است. بعضی‌ها فقط بلدند ساز مخالف بزنند.کسی از سنگسار یک انسان در گوشه‌ای از این جهان متلاطم احساس خوبی ندارد، اگرچه گناه‌کاری بالفطره باشد.کشتارهای دسته‌جمعی زنان و کودکان بی‌گناه در جای‌جای این کرة خاکی تا مغز استخوان را می‌سوزاند: ناکازاکی، هیروشیما، حلبچه و... اما این را هم خوب می‌دانم که نمی‌شود روی کاناپة نرم و راحت لم داد و سنگسار فلان فاحشه را در کجای این مملکت ویران در بوق و کرنا کرد و حامی حقوق بشر شد. مشکل جای دیگری است به‌گمانم. وقتی این اداهای به‌ظاهر انسان‌دوستانه، با شعر و سخن می‌آمیزد متوجه می‌شوی که دیگر چیزی از هنر باقی نمی‌ماند. تازه می‌فهمی که از آن‌ور بام افتاده‌ای. کلمات ما فقط می‌شود مشتی فحش که به‌نام شعر از گلوی فلان شاعرِ به‌اصطلاح زیرزمینی تهوع می‌شود.
بیشتر کسانی که ذهن‌شان را از دنیای سنتی کنده‌اند و در حوزه‌های مدرن قلم می‌زنند گاهی چنان دچار خودفراموشی می‌شوند که همه‌اش ادای از ما بهتران را درمی‌آورند و کلاس کارشان بالاتر از این حرف‌هاست که غزلی از خواجه را از تحریر بنان بشنوند! کنسرت التون جان در میان همجنس‌بازان پراگ، بیشتر به جان‌شان می‌چسبد تا شبیه‌خوانی‌های قمرالملوک وزیری و بنان و گلپا و دیگران. آن‌ها عار می‌دانند از سعدی و حافظ و مولانا سخن بگویند. یعنی بلد نیستند سخن بگویند. کلاس کار آن‌ها این است که قسمت‌هایی از متن اولیس جویس را بلغور کنند، آن هم به زبان اصلی البته تا بگویند ما خیلی می‌فهمیم! آن‌ها همة قرار و مدارهایشان را با دختران کافی شاپ و کافه نادری می‌گذارند اما همیشه ادعا می‌کنند که از احساسات عاشقانه گریزانند و باز به‌خاطر رعایت نرم اصول روشنفکری به اروتیسم تن درمی‌دهند و شعرشان به یک پورنوگراف به تمام معنا تبدیل می‌شود.
یکی از مشخصه‌های روشنفکری امروز، گریز از دین و سنت است. انگار هرکه می‌خواهد سری بین سرها دربیاورد و بگوید من هم از ادبیات و فلسفة امروز چیزی حالی‌ام می‌شود یک مشت از "خدا مرده است" نیچه می‌گوید؛ بعد هم‌هایدگر را می‌کند پیراهن عثمان و آخرش هم با تکیه بر گفته‌های چند مانکن ادبی و فلسفی جهان، اداهای پست‌مدرنیستی در می‌آورد و هی به خودش و جهان اطرافش نیشخندی تند و تلخ و بی‌معنی می‌زند. هرکه می‌خواهد بگوید من هم بزرگ شده‌ام اول تیشه به ریشة دین می‌زند و یک لائیک به تمام معنا می‌شود، بعد هم یک تیک توی چهره یا یکی از اندام‌هایش می‌اندازد و ظاهری غمگین و دردمند و پریشان به خود می‌گیرد. بقیة این ادا و اطوارهای به‌اصطلاح روشنفکرانه را خودتان دیده‌اید و شنیده‌اید...

اوضاع شعر امروز؟
روزی برای تدریس ادبیات معاصر داشتم فهرستی از نحله‌ها و جریانات ادبی معاصر فراهم می‌آوردم. نزدیک به چهل و چند نحله را فهرست کردم که البته هنوز جا برای افزودن جریان‌های ادبی پنهان‌تر وجود داشت. این آمار نه‌چندان دقیق حداقل این موضوع را مشخص می‌کرد که تعداد آراء اندیشمندان و شاعران و ادبا در باب شعر بسیار متنوع و متعددتر از آن چیزی‌ست که در بادی امر به چشم می‌آید. شعر نیمایی، شعر سپید و انواع جریان‌های افراطی آن؛ مثل موج نو، موج ناب، شعر سرخ، شعر حرکت، شعرگفتار و... در کنار شعر طنز اجتماعی، شعر کودک و نوجوان، شعر محلی و بومی، ترانه‌سرایی و تصنیف و شعر تابعان کلاسیک، بخش معروف‌تری از جریانات شعری معاصر را به خود اختصاص داده اند. شعر انقلاب نیز شاعران متفاوتی را به خود مشغول داشته است؛ شعر دهة شصت، شعر دهة هفتاد و در نهایت شعر دهة هشتاد که تلفیقی از بسیاری از جریانات سنتی و مدرن و فرامدرن و تحت عناوینی چون شعر متفاوت، شعر فرانو، شعر پست‌مدرن، شعر فرم و عناوینی از این دست عرض اندام می‌کنند. همة این گروه‌ها داعیه‌دار شعر امروزند و جالب‌تر این‌که همة این گروه‌ها به‌جای اثبات خود به دفع و تخطئة دیگران می‌پردازند. آن‌چه برشمردم تنها اختصاص به حوزة شعر معاصر دارد. داستان، ترجمه، نمایش‌نامه و فیلم‌نامه‌نویسی هم همین تعدد و تضاد را به گونة دیگری داراست. برخلاف کسانی که تعدد آراء و جدال جریان‌های ادبی را بزرگ‌ترین خطر برای به انزوا کشاندن ادبیات می‌دانند بنده معتقدم که در همین اختلاف عقاید و آراء است که ادبیات چهره‌های متفاوت خود را نشان می‌دهد. یکی از دلایل تعریف‌ناپذیری شعر و ادبیات همین است. این‌که با بروز هر نحله و جریان تازه، با گونة تازه‌تری از شعر و ادبیات مواجه می‌شویم که شاید در تعاریف ماقبل آن لحاظ نشده باشد. این‌ها می‌رساند که ادبیات در عصری که مرگ آن را پیش‌بینی کرده بودند زنده است و هنوز با شوق تمام دارد به حیات خود ادامه می‌دهد.

و اما جشنواره‌ها؟
اگر جشنواره‌ها وجود نداشته باشند یک جای کار می‌لنگد و اگر وجود داشته باشند به این شکل که امروز وجود دارد چند جای کار می‌لنگد. اگر جشنواره‌ها و فستیوال‌ها و همایش‌های ادبی وجود نداشته باشند پس شاعران و نویسندگان آثار خود را کجا باید ارائه کنند. شاعر نمی‌تواند نمایش خیابانی بگذارد، چون به اندازة کافی دلیل برای دیوانگی او وجود دارد. از طرفی مخاطب عام‌العام هم با لبخندهای ساده‌لوحانه و نگاه‌های ساده‌انگارانة خود نمی‌تواند شاعر امروز را راضی نگه دارد. در جشنواره‌ها معمولاً طیفی از مخاطبان خاص حضور کمابیش دائمی دارند که شاعر امروز به همین طیف معدود هم راضی است.
اما مشکل اساسی جشنواره‌ها این است که بر اساس موضوع طبقه‌بندی شده‌اند و همه‌جور شاعری نمی‌تواند همه‌جا به ارائة آثار خود بپردازد. اگر بر من نمی‌گیرید باید بگویم همة جشنواره‌ها یک‌جور برگزار می‌شوند. موضوعی بودن جشنواره‌ها یعنی بستن راه بر کسانی که آزادتر می‌اندیشند. تجربة تلخ جشنواره‌های سی سال اخیر، به انزوای بسیاری از شاعران مطرح معاصر انجامیده است. شاعرانی که خود را تحت هیچ موضوع انحصاری قالب‌بندی نکرده‌اند.
یکی از انتقادهای حقیر به جشنوارة فجر که البته در مطبوعات و خبرگزاری‌ها هم انعکاس یافت همین بود. جشنواره‌ای که عنوان بین‌المللی را با خود یدک می‌کشد با دعوت از چند شاعر فلسطینی و لبنانی و افغانی و تاجیک، جهانی و بین‌المللی نخواهد شد. اهداء جایزة غیابی به مرحوم اخوان و حسین منزوی نیز مشکلی را حل نخواهد کرد. مردم فهمیده‌تر از آنند که چنین بازی‌هایی را باور کنند. نادیده گرفتن چهره‌های شاخص جهانی و ایرانی یعنی زیرسؤال بردن همه‌چیز. بسیاری از شاعران و نویسندگان امروز ایران‌زمین تحت هیچ‌یک از عناوین جشنواره‌ها و همایش‌های موضوعی نمی‌گنجند. البته بعضی‌ها می‌گویند به درک که نمی‌گنجند! اما حرف من این است مگر آن‌ها ایرانی و فارسی‌زبان نیستند. مگر آن‌ها دغدغة شعر و کلمات را سال‌ها نداشته‌اند؟ پس مشکل کجاست؟ متأسفانه صداوسیما و بسیاری از رسانه‌ها و مطبوعات و حتی انتشارات در انحصار کسانی‌ست که خود را وارثان به‌حق ادبیات امروز می‌دانند. همین مافیا جشنواره فجر و کنگره‌های متعدد دیگر را نیز در انحصار دارد. نمی‌دانم چه کسی جواب‌گوی این‌همه بی‌عدالتی خواهد بود؟

 

اصل متن مجله، به همراه چند شعر از تازه ترین سروده های حقیر را

 از اینجا ببینید و بخوانید:



این مصاحبه را هم بخوانید:

مجله پرنیان (ش 3-2) حوزه هنری استان همدان / پاییز و زمستان 1386



آخرین مصاحبه های حقیر را از طریق لینک های زیر بخوانید:

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ