با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

مهدی اخوان ثالث


 

اشعاری منتخب از مجموعه شعر زمستان

بخش ششم



هستن

گفت و گو از پاك و ناپاك است
وز كم وبیش زلال آب و آیینه
وز سبوی گرم و پر خونی كه هر ناپاك یا هر پاك
دارد اندر پستوی سینه
هر كسی پیمانه ای دارد كه پرسد چند و چون از وی
گوید این ناپاك و آن پاك است
 این بسان شبنم خورشید
وان بسان لیسكی لولنده در خاك است
نیز من پیمانه ای دارم
با سبوی خویش ، كز آن می تراود زهر
گفت و گو از دردناك افسانه ای دارم
ما اگر چون شبنم از پاكان
 یا اگر چون لیسكان ناپاك
گر نگین تاج خورشیدیم
ورنگون ژرفنای خاك
هرچه این ، آلوده ایم ، آلوده ایم ، ای مرد
آه ، می فهمی چه می گویم ؟
 ما به هست آلوده ایم ، آری
 همچنان هستان هست و بودگان بوده ایم ، ای مرد
نه چو آن هستان اینك جاودانی نیست
افسری زروش هلال آسا ، به سر هامان
ز افتخار مرگ پاكی ، در طریق پوك
 در جوار رحمت ناراستین آسمان بغنوده ایم ، ای مرد
كه دگر یادی از آنان نیست
 ور بود ، جز در فریب شوم دیگر پاكجانان نیست
 گفت و گو از پاك و ناپاك است
ما به هست آلوده ایم ، ای پاك! و ای ناپاك
پست و ناپاكیم ما هستان
گر همه غمگین ، اگر بی غم
 پاك می دانی كیان بودند ؟
آن كبوترها كه زد در خونشان پرپر
 سربی سرد سپیده دم
بی جدال و جنگ
 ای به خون خویشتن آغشتگان كوچیده زین تنگ آشیان ننگ
ای كبوترها
 كاشكی پر می زد آنجا مرغ دردم ، ای كبوترها
كه من ارمستم ، اگر هوشیار
گر چه می دانم به هست آلوده مردم ، ای كبوترها
 در سكوت برج بی كس مانده تان هموار
نیز در برج سكوت و عصمت غمگینتان جاوید
های پاكان ! های پاكان ! گوی
می خروشم زار

آب و آتش

 آب و آتش نسبتی دارند جاویدان
 مثل شب با روز ، اما از شگفتیها
ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما
 آتشی با شعله های آبی زیبا
آه
 سوزدم تا زنده ام یادش كه ما بودیم
 آتشی سوزان و سوزاننده و زنده
چشمه ی بس پاكی روشن
 هم فروغ و فر دیرین را فروزنده
هم چراغ شب زدای معبر فردا
آب و آتش نسبتی دارند دیرینه
 آتشی كه آب می پاشند بر آن ، می كند فریاد
 ما مقدس آتشی بودیم ، بر ما آب پاشیدند
 آبهای شومی و تاریكی و بیداد
خاست فریادی ، و درد آلود فریادی
من همان فریادم ، آن فریاد غم بنیاد
هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود
من نخواهم برد ، این از یاد
 كآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند
 گفتم و می گویم و پیوسته خواهم گفت
ور رود بود و نبودم
همچنان كه رفته است و می رود
بر باد

بیمار

بیمارم ، مادرجان
می دانم ، می بینی
می بینم ، می دانی
 می ترسی ، می لرزی
 از كارم ، رفتارم ، مادرجان
می دانم ، می بینی
گه گریم ، گه خندم
گه گیجم ، گه مستم
 و هر شب تا روزش
 بیدارم ، بیدارم ، مادرجان
می دانم ، می دانی
كز دنیا ، وز هستی
هشیاری ، یا مستی
از مادر ، از خواهر
از دختر ، از همسر
 از این یك ، و آن دیگر
 بیزارم ، بیزارم ، مادرجان
من دردم بی ساحل
تو رنجت بی حاصل
ساحر شو ، جادو كن
درمان كن ، دارو كن
بیمارم ، بیمارم ، بیمارم ، مادرجان

لحظه ی دیدار

لحظه ی دیدار نزدیك است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
 های ، نپریشی صفای زلفكم را ، دست
و آبرویم را نریزی ، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیك است

 

پایان

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ