ضرب المثل بالا بیشتر در نزد اهل فضل و فلاسفه مصطلح و منتسب به ارسطو است .
گاهی به جای افلاطون نام سقراط را در ضرب المثل می آورند ولی چون افلاطون
استاد و معلم ارسطو بود و از طرف دیگر اختلاف نظر ارسطو با افلاطون بیشتر
مورد بحث است بنابراین نام سقراط کمتر مقرون به حقیقت می باشد .
عبارت مثلی بالا در موردی به کار می رود که دو نفر با یکدیگر مناظره و مباحثه
کنند و در این موقع بر آنکه کهتر و کوچکتر است خرده گیرند که در مقابل طرف
دیگر که سمت استادی و اولویت دارد اصرار و احتجاج نکند و از او بخواهند که هر
آنچه بزرگتر گوید تصدیق و تایید کند .
بدیهی است چون کتمان حقیقت به خاطر دوستی و اولویت طرف مقابل در نزد عقلا
پسندیده نیست لذا به ضرب المثل بالا استناد کرده و حق مطلب را ادا می کنند .
اکنون باید دید حکمای عالی قدر یونانی سقراط و افلاطون چه گفتند و اختلاف نظر
و مشرب ارسطو با آنان چه بوده که عبارت بالا را بر زبان آورده است .
سقراط معلم افلاطون و افلاطون معلم ارسطو و این هر سه نفرموسس و بنیانگزار
حکمت خوانده شدند که حکمای خلف دنبال آنان افتادند و کاروان حکمت و عرفان را
تشکیل دادند . سقراط در راه تعلیم و تربیت ابناء نوع ، جام شوکران سرکشید و
از این رو از بزرگترین شهدای عالم انسانیت به شمارآمده است . مبنای نظریات
سقراط بر مباحثات اخلاقی و کشف نادانی و کسب معرفت بوده است . اصرار داشت که
مخاطب ، هرکه و در هر مقامی باشد به جهل خویش اقرار کند و به لزوم معرفت نفس
و فضایل و کمالات نفسانی توجه نماید .
سقراط برای تعریف صفات عالیه شیوه استقرار به کار می برد یعنی از امور جاری
شاهد و مثال می آورد و از جزییات به کلیات می رسید و پس از دریافت قاعده کلیه
آن را بر موارد خاص تطبیق می نمود و برای تعیین تکلیف خصوصی اشخاص نتیجه می
گرفت .
در واقع پس از استقرار به شیوه استنتاج و قیاس نیز می رفت و بدین وسیله فلسفه
مبتنی بر کلیات عقلی را پایه گذاری کرده رشته استدلال مبتنی بر تصورات کلی را
بدست افلاطون و ارسطو داد . افلاطون( 347-427 ق.م) به محسوسات توجه نداشت و
معتقد بود :" آنچه علم بر آن تعلق گیرد عالم معقولات است ." که در زبان
یونانی معنی آن صورت است و حکمای ما مثال خوانده اند .
مثل جمع مثال یعنی : آنچه به خودی خود و به ذات خویش و مستقلاً و مطلقاً و به
درجه کمال حقیقت دارد . محسوسات و موجودات عالم که متغیر و مقید به زمان و
مکان و فناپذیر هستند به عقیده افلاطون فقط پرتوی از مثل خودشان می باشند .
نسبت آنها به حقیقت مانند نسبت سایه به صاحب است . هر چه بهره آنها از آن مثل
بیشتر باشد به حقیقت نزدیکترند . افلاطون این رای و نظریه را به تمثیلی معروف
بیان کرده و آن این است که : دنیا را تشبیه به مغاره ای نموده که تنها یک
منفذ دارد و کسانی در آن مغاره از آغاز عمر اسیر و در زنجیرند . روی آنها به
سوی بشن( فتح اول و دوم به معنی سر و تن و بدن اطراف هر چیزی است ) مغاره است
و پشت سرشان آتشی افروخته است که به منفذ پرتو انداخته و میان آنها و آتش
دیواری است. کسانی پشت دیواردر حرکت هستند و اشیایی با خود دارند که بالای
دیوار آمده و سایه آنها بر منفذ مغاره که اسیران رو به سوی آن دارند می افتد
.
اسیران سایه ها را می بینند و گمان حقیقت می کنند در حالی که حقیقت چیز دیگری
است و آن را نمی توانند دریابند مگر اینکه از زنجیر رهایی یافته از مغاره
درآیند .
پس آن اسیران مانند مردم دنیا هستند و سایه هایی که به سبب روشنایی آتش می
بینند مانند چیزهایی است که از پرتو خورشید بر ما پدیدار می شود و لیکن آن
چیزها هم مانند سایه ها بی حقیقت هستند و حقیقت مثل است به انسان که انسان
تنها به قوه عقل و به سلوک مخصوص آنها را ادراک تواند نمود .
به عقیده افلاطون روح آدمی پیش از حلول در بدن در عالم مجردات و معقولات بوده
و حقایق را درک نموده است . اکنون آن حقایق فراموش شده و کسب علم و معرفت در
واقع تذکر است چه : آدمی اگر یکسره نادان بود و مایه علمی نداشت البته حصول
علم برای او میسر نمی شد .
ارسطو بزرگترین محقق و متبحرترین حکمای تدوین و تنظیم کننده علم و حکمت است .
ارسطو از فلاسفه قرن چهارم پیش از میلاد است . مدت بیست سال شاگرد افلاطون
بود و چند سال هم اسکندر کبیر را تعلیم داد .
در بیرون شهر آتن گردشگاهی وجود داشت موسوم به لوکایون که ارسطو در آن
گردشگاه به تعلیم شاگردان می پرداخت . حکمت ارسطو به حکمت مشاء معروف است چه
ضمن گردش و راه پیمایی درس می داد و بهمین جهت پیروان او را مشائی می گویند .
ارسطو شرافت انسان را در حصول علم می دانست و می گفت :" اختصاص و مزیت انسان
به این است که بدون غرض و قصد انتفاع ، طالب دانش و معرفت است به همین جهت
فنون علم هرچه از نفع و سود ظاهری دورتر باشند شریفتر هستند چنان که اشرف
علوم حکمت نظری است که فایده دنیوی ندارد ." اساس کار ارسطو در کشف طریق
تحصیل علم همان تحقیقات سقراط و افلاطون بود ولیکن طبع موشکاف او به مباحثه
سقراطی قانع نگردید و بیان افلاطون هم در باب مثل و منشا علم و سلوک در طریق
معرفت را مطابق با واقع ندانسته در مقابل مغالطه و مناقشه سوفسطاییان و
جدلیان ، بنا را بر کشف قواعد صحیح و استدلال و استخراج حقیقت گذاشت و به
رهبری سقراط و افلاطون اصول منطق و قواعد قیاس را به دست آورده است و آن را
برپایه ای استوار ساخت که هنوز کسی برآن چیزی نیفزوده است .
اینکه او را معلم اول لقب داده اند بسیار بجا بوده است زیرا اهل جدل و حال
نبود و جز قوه تعقل چیزی را در تحصیل علم دخیل نمی دانست از این رو از آغاز
با افلاطون اختلاف نظر و مشرب داشت ولی عقاید خویش را ضمن تجلیل و مهرورزی به
استاد خویش ابراز می کرد .
ارسطو به پیروی و تبعیت از افلاطون افتخار می کرد و تکیه کلام او در بیان
عقاید ما افلاطونیان بوده است ولی در عین حال در تحقیقات خویش از رد و ابطال
رای افلاطون در باب مثل و بعض امور دیگر خودداری نکرده در این مقام می گفته
است :" افلاطون را دوست دارم اما به حقیقت بیش از افلاطون عقیده دارم ." و یا
به صورت دیگر :" حق بالاتر از دوستی با افلاطون است ." که امروزه به صورت ضرب
المثل درآمده است .