هر گاه کسی در مقام موعظه و نصیحت نسبت به افراد بزرگتر و داناتر از خود
برآید قبل از تمهید مقدمه و بیان سخن از باب تواضع و فروتنی گوید:"اگر چه
لقمان را حکمت آموختن شرط ادب نیست" و با این عبارت:"پند و دلالت من، حکمت به
لقمان آموختن نیست" و مشابه جملات بالا که همه و همه دلالت بر حکمت سرشار
لقمان می کند.
اکنون ببینیم این حکیم عالیقدر کیست و میزان حکمتش تا چه پایه بوده که نام
نامیش ورد زبان خاص و عام گردیده است.
لقمان حکیم بنابر روایات اصلش حبشی و به روایتی غلامی سیاه از مردم سودان بود
و در زمان داود پیغمبر می زیست. چهره ای سیاه و نازیبا ولی دل روشن و روحی
آرام و مغزی متفکر داشت. در سنین جوانی اسیر شد و در سلک غلامان یکی از افراد
بنی اسراییل درآمد.
مالک و صاحبش مردی تندخود و عصبی مزاج بود و با او به سختی رفتار می کرد ولی
لقمان در همان عنفوان شباب و جوانی در مقابل مشکلات و مصائب زندگی صبر و
بردباری نشان می داد.
گویند روزی مالک لقمان گوسفندی ذبح کرد و به لقمان دستور داد بهترین و
شریفترین اعضای گوسفند ذبح شده را نزد وی بیاورد.
لقمان دل و زبان گوسفند را برید و نزد صاحبش آورد. روزی دیگر که گوسفند کشته
بود از لقمان خواست که بدترین و پست ترین اعضای گوسفند را حاضر کند. آن حکیم
بزرگوار مجدداً همان دل و زبان گوسفند را نزد مولایش برد. چون سر این حکمت از
لقمان سؤال شد جواب داد:"هر گاه که زبان از اقوال ناشایست بری و پاک باشد
خردمند آن را بهترین اعضای شمارد والا بدترین اعضایند. به قول شاعر: "خوشبخت
آن کسی است که دلش با زبان یکیست." مالک اسراییلی را این سخن خوش آمد و لقمان
را از قید رقیب و بندگی آزاد کرد. به قول ناصر خسرو:
آباد به عدل گشت گردون
و آزاد به عقل گشت لقمان
شبی از شبها که لقمان در مناجات بود از درگاه قاضی الحاجات ندا رسید که:"نبوت
حکمت یکی را انتخاب کن." لقمان عرض کرد که: طاقت بار نبوت را ندارد زیرا
حکومت میان مردم بس دشوار است.
پس خدای تعالی ملکی فرستاد و لقمان را حکمت آموخت: ولقد آتینا لقمان الحکمة
آیه.
به این جهت لقمان حکیمترین مردم زمین گردید و هیچ یک از شئون زندگی و دقایق
حیات از نظر تیزبین او دور نبوده است. همه چیز را به چشم بصیرت می دید و در
بوته عقل می گداخت. ناسنجیده سخن نمی گفت و چون لب به سخن می گشود بیاناتش به
لطایف حکمت آمیخته بوده است. صبر و سکوت در صدر برنامه زندگیش قرار داشت و
همیشه شاگردانش را به رعایت این دو اصل توصیع می فرمود، چه صبر را وسیله
تسکین آلام و تشفی قلب می دانست و سکوت را وسیله توجه به ذات احدیت و تفکر و
اندیشه در عالم هستی می شناخت. در صبر و شکیبایی و قدرت اراده به درجه ای بود
که چند فرزندش پیش چشم او جان سپردند و او از جزع و زبونی، دیدگان را به سر
شک نیالود. کمتر در خانه می ماند و غالباً به دامن طبیعت پناه می برد تا
محسوسات را با مشهودات بیامیزد و بیانات و مواعظش چاشنی شهود داشته باشد.
لقمان همان چهره نام آوری است که ادب از بی ادبان می آموخت و این شیوه مرضیه
اش ورد زبانها گردید.
خلاصه لقمان اعجوبه زمان و نادره دوران بود که نصایح حکیمانه اش پس از گذشت
قرون متمادی هنوز چون برگ گل طراوت و تازگی دارد. از سخنان اوست:"بدی که مردم
با تو کنند و نیکی که تو با مردم کنی فراموش باید کرد. خدا و مرگ را یاد باید
داشت."