در جوامع بشری بسیارند افرادی که به اقتضای زمان و مکان در پیرامون مسائل و
خصوصیات افراد اظهار نظر میکنند و قضاوت اصولی و عادلانه را فدای حب و بعض و
توجه به مسائل شخصی می نمایند. قضاوت و استنباط این گونه افراد ناشی از میل و
علاقۀ مفرط به شخص مورد بحث است یا رعب و هراسی آنان را از اظهار حقیقت باز
می دارد. چنین افراد را در عرف اصطلاحات اهل ادب و اصطلاح مجذوب یا مرعوب می
خوانند زیرا علاقه و محبت از یک طرف و ترس و رعب از طرف دیگر حجاب حقیقت
شناخته شده و به همین جهات و ملاحظات، شهادت و گواهی افراد مجذوب و مرعوب بر
طبق اصول و موازین حقوقی و قضایی مردود و غیر قابل قبول تلقی گردیده است.
مجذوب و مرعوب دو کلمه بیش نیست ولی چون در یکی از وقایع تاریخ معاصر ایران
به مناسبتی مورد استفاده و اصطلاح قرار گرفت لذا به صورت ضرب المثل درآمد.
آقای میرزا یوسف خان صفاری ملقب به مشاراعظم و معروف به یوسف مشار از خانواده
های سرشناس لاهیجان در استان گیلان و پدرش از مستوفیان صاحب کمال و معرفت
بوده است. وی در دوره های تقنینیه و هفدهم نمایندگی مردم بروجرد و تهران در
مجلس شورای ملی را بر عهده داشته است.
در دورۀ پنجم پس از مدتی که در مجلس خدمت کرد شغل دولتی اختیار کرده ابتدا
معاون وزارت فرهنگ سابق و سپس کفیل آن وزارتخانه شد.
در دورۀ هفدهم قانونگزاری در زمان دولت دکتر محمد مصدق که عمر مجلس کمتر از
دو سال بود (هشتم خرداد سال 1331 تا آذرماه سال 1332 خورشیدی) در اواخر سال
1331 خورشیدی کار مجلس هشتاد نفری تقریباً فلج بود و جلسات مرتب تشکیل نمی شد
زیرا
عده ای از نمایندگان در صف مخالفان دولت بوده عده ای هم ملاحظاتی داشته اند.
روز یکشنبه بیست و هفتم مهرماه سال مزبور پس از رسمیت یافتن جلسه طرح
پیشنهادی دولت راجع به صلاحیت دادگاه جنایی جهت رسیدگی به جرائم متهمین وقایع
سی ام تیرماه مربوط به زمان حکومت قوام السلطنه مطرح گردید.
غرض دولت از طرح پیشنهادی این بود که پافشاری و مقاومت مسلحانۀ مسئولان
انتظامی در واقعۀ سی ام تیرماه را که منجر به قتل و جرح عده ای از مخالفان
دولت وقت شده بود در صلاحیت دادگاه جنایی تشخیص داده آنها را به عنوان
جنایتکار تسلیم محکمه کند.
در این جلسه که در واقع آخرین جلسۀ مجلس بود و دیگر تشکیل نشد پس از نطقهایی
که له و علیه فوریت لایحه ایراد گردید آقای یوسف مشار پشت تریبون مجلس رفت و
ضمن صحبت چنین اظهار داشت:
"...ولی آقای دکتر بقایی در پشت تریبون فرمودند که بنده چنین و چنان خواهم
کرد. خوب، آن یک بحث دیگری است که ممکن است ایشان اقدام بفرمایند و یک عده ای
را هم ببرند و کارها را انجام دهند ولی این ربطی به دادگستری و بسط عدالت
ندارد. تا در مملکت خودمان دادگستری می خواهیم عدالت باید شامل حال همه کس
باشد. وقتی پای عدالت آمد همه باید ساکت و صامت باشند. ببینید آن کس که قاضی
است چه جور می خواهد حکومت بکند."
قنات آبادی:"جناب آقای مشار، این قضایای سی ام تیر دروغ بود؟ این کشته ها
دروغ بود؟ این دادگستری که شما دارید تعریف می کنید چه می کند؟ من خودم از
توی گلوله ها آمدم به مجلس شورای ملی. توی خانۀ من گلوله افتاد. کسانی هستند
از اصناف و تجار که همه شاهد هستند.
"اینها حتی موافق نبودند که من با آن حالت بیایم اینجا. بنده با کوشش بیرون
آمدم، اینجا با اعلیحضرت حرف زدم. با رییس ستاد حرف زدم. هر چه از من برمی
آمد اینجا منتهای کوشش را کردم. حتی وقتی که آمدم در حوضخانه، آقایان نشسته
بودند و توجه نداشتند که باید رفت دنبال این کار. نشسته بودند و نوحه و زاری
می کردند و متوجه نبودند که باید این کار را کرد- کریمی: این مطالب راجع به
فوریت نیست."-حالا فوریتش را عرض می کنم.
"عرض می کنم حالا یک همچه پیشنهادی رسیده است که هم از حیث قانون درست نیست و
هم توی آن دستورالعملهایی داده شد که این طور بکنند و آن طور نکنند. یک سلسله
مطالبی توی این پیشنهاد نوشته شده که از نظر قضایی درست نیست. باید یک همچه
قانونی را اجازه بدهند برود به کمیسیون دادگستری، و رویش مطالعه شود به یک
نحوی که مناسب با عدالت باشد بیاورند بهش رأی بدهیم والا با این عجله که تمام
بیرون می روند یک کارهایی را نیم بند درست کنند و بیاورند مجلس شواری ملی رأی
بگیرند در یک مجلس نیم بندی که نصف آن مرعوب شده اند و نصف آن مجذوب، نمی
دانند چکار می کنند آمده است اینجا.این چه کاری است؟"
کاری به دنبالۀ مذاکرات مجلس و سرنوشت طرح پیشنهادی نداریم زیرا دیگر جلسه به
علت نداشتن اکثریت تشکیل نگردید و بقیۀ جریان قضیه در صورت مذاکرات آرشیو
مجلس شورای ملی موجود است.
غرض این است که دو کلمۀ مجذوب و مرعوب در آن تاریخ به قدری مورد توجه ارباب
قلم و اصحاب مطبوعات واقع شده بود که مدتها در پیرامون آن قلم فرسایی کرده هر
دسته ای مخالفان خویش و موافقان طرف مقابل را به اقتضای حال و مقال مشمول و
مصداق یکی از دو کلمۀ مزبور قرار داده اند.
رفته رفته این دو کلمۀ معمولی و متعارف بر اثر تکرار و تواتر در نطق و قلم از
دایرۀ مجلس و مطبوعات خارج شده صورت ضرب المثل پیدا کرده است.