چون كسی به دیگری بدی كند یا در مجلسی یك نفر از بدیهایی كه با او شده صحبت
كند مردم میگویند آنكه برای تو چاه میكند اول خودش در چاه میافتد.
در زمان حضرت محمد(ص) شخصی كه دشمن این خانواده بود هر وقت كه میدید
مسلمانان پیشرفت میكنند و كفار به پیغمبر ایمان میآورند خیلی رنج میكشید.
عاقبت نقشه كشید كه پیغمبر را به خانهاش دعوت كند و به آن حضرت آسیب برساند.
به این منظور چاهی در خانهاش كند و آن را پر از خنجر و نیزه كرد آن وقت رفت
نزد پیغمبر و گفت: "یا رسولالله اگر ممكن میشه یك شب به خانه من تشریف فرما
بشید". حضرت قبول كرد، فرمود: "برو تدارك ببین ما زیاد هستیم". شب میهمانی كه
شد پیغمبر(ص) با حضرت علی(ع) و یاران دیگرش رفتند خانه آن شخص. آن شخص كه روی
چاه بالش و تشك انداخته بود بسیار تعارف كرد كه پیغمبر روی آن بنشیند. پیغمبر
بسمآلله گفت و نشست. آن شخص دید حضرت در چاه فرو نرفت خیلی ناراحت شد و تعجب
كرد. بعد گفت حالا كه حضرت در چاه فرو نرفت در خانه زهری دارم آن را در غذا
میریزم كه پیغمبر و یارانش با هم بمیرند. زهر را در غذا ریخت آورد جلو
میهمانان، اما پیغمبر فرمود: "صبر كنید" و دعایی خواند و فرمود: "بسمالله
بگویید و مشغول شوید" همه از آن غذا خوردند. موقعی كه پذیرایی تمام شد پیغمبر
و یارانش به راه افتادند كه از خانه بیرون بروند. زن و شوهر با هم شمع
برداشتند كه پیغمبر را مشایعت كنند. بچههای آن شخص كه منتظر بودند میهمانان
بروند بعد غذا بخورند، وقتی دیدند پدر و مادرشان با پیغمبر از خانه بیرون
رفتند پریدند توی اتاق و شروع كردند به خوردن ته بشقابها. پیغمبر كه برای
آنها دعا نخوانده بود همهشان مردند. وقتی كه زن و شوهر از مشایعت پیغمبر و
یارانش برگشتند دیدند بچههاشان مردهاند. آن شخص ناراحت شد دوید سر چاه و به
تشكی كه بر سر چاه انداخته بود لگدی زد و گفت: "آن زهرها كه پیغمبر را نكشتند،
تو چرا فرو نرفتی؟" ناگهان در چاه فرو رفت و تكهتكه شد. از آن موقع میگویند:
"چه مكن بهر كسی اول خودت، دوم كسی".