این مثل در موردی گفته میشود كه یك نفر دیگران را از خوردن چیزی یا كردن
كاری منع كند ولی خود در اولین فرصت آن منع كردنها را ندیده بگیرد و آن چیز
یا كار را برای خود جایز بداند. این نكته هم گفتنی است كه در افسانههای
آذربایجان گرگ و روباه دو دشمن آشتیناپذیرند.
روباهی گرسنه به باغی رسید. دید دنبه بزرگی در تله گذاشتهاند. روباه خوب میدانست
كه اگر پوزه یا دست خود را به طرف دنبه دراز كند جا در جا گرفتار خواهد شد.
در فكر چاره بود و اینور و آنور میرفت كه از دور گرگی پیدا شد. روباه پیش
رفت و سلام داد و گفت: "آ گرگ! چه عجب از این طرفها؟..." گرگ گفت: "گرسنهام
دنبال شكاری میكردم". روباه گفت: "اینجا دنبه خوب و چربی هست بفرما بخور!" و
با دست به تله اشاره كرد. گرگ و روباه نزدیك تله رفتند. گرگ گفت: "چرا تو نمیخوری؟"
روباه جواب داد: از بدبختی روزه هستم. گرگ باورش شد و دستش را به طرف دنبه
دراز كرد، تله صدایی كرد و دنبه بیرون پرید اما دست گرگ لای تله ماند روباه
به سراغ دنبه رفت و نگاهی به آسمان كرد و صلواتی فرستاد و به خوردن مشغول شد.
گرگ گفت: "آقا روباه پس تو روزه نبودی!" روباه گفت: "روزه بودم اما ماه و
دیدم!"