چون مطلبی آنقدر واضح و روشن باشد که احتیاج به تعبیر و تفسیر نداشته باشد،
به مصراع بالا استناد جسته ارسال مثل می کنند.
این مصراع از شعر زیر است که ناظم آن را نگارنده نشناخت:
پرسی که تمنای تو از لعل لبم چیست
آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست
طبسی حائری در کشکولش آن را به این صورت هم نقل کرده است:
خواهم که بنالم زغم هجر تو گویم
آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست
ولی چون بنیانگذار سلسله گورکانی هند مصراع بالا را در یکی از وقایع تاریخی
تضمین کرده و بدان جهت به صورت ضربالمثل در آمده است، به شرح واقعه می
پردازیم:
ظهیر الدین محمد بابر هنگامی که پس از فوت پدر در ولایت فرغانه حکومت می کرد
و شهر اندیجان را به جای تاشکند پایتخت خویش قرار داد ، در مسند حکمرانی
دورقیب سر سخت داشت که یکی عمویش امیر احمد حاکم سمر قند و دیگری داییش محمود
حاکم جنوب فرغانه بود . بابر به توصیه مادربزرگش ایران از یکی از رؤسا طوایف
تاجیک به نام یعقوب استمداد کرد. یعقوب ابتدا به جنگ محمود رفت و او را به
سختی شکست داد و سپس امیر احمد را هنگام محاصره اندیجان دستگیر کرد. بابر که
آن موقع در مضیقه مالی بود، خزانه امیر احمد در سمرقند را که دو کرور دینار
زر بود به تصرف آورد و آن پول در آغاز سلطنت بابر در پیشرفت کارهایش خیلی
موثر افتاد. بابر با وجود آنکه در آن زمان بیش از سیزده سال نداشت شعر می گفت
و با وجود خردسالی ، خوب هم شعر می گفت. این شعر را هنگام مبارزه با عمویش
امیر احمد سروده است:
باببر ستیزه مکن ای احمد احرار
چالاکی و فرزانگی ببر عیانست
گردیر بپایی و نصیحت نکنی گوش
آنجا که عیان است چه حاجت به بیانست
مصراع اخیر به احتمال قریب به یقین پس از واقعه تاریخی مزبور که به وسیله
بابر در دو بیتی بالا تضمین شده است ، به صورت ضرب المثل در آمده در النسه و
افواه عمومی مصطلح گردیده است.