این مثل در مورد افرادی که به قدرت و زورمندی خود می بالند به کار می رود. فی
المثل فلان گردن کلفت به اتکای نفوذ و نقودش مالی را به زور تصرف کند و به
هیچ وجه حاضر به خلع ید و استرداد ملک و مال مغصوبه نشود. عباراتی که می
تواند معرف اخلاق و روحیات این طبقه از مردم واقع شود این جمله است که در
مورد اینها گفته می شود:
مثل اینکه آقا از آسمان افتاده!
این مثل مربوط به عصر و زمان قاجاریه است که چند واقعه جالب و آموزنده آن را
بر سر زبانها انداخته است:
محمد ابراهیم خان معمار باشی ملقب به وزیر نظام که مردی بسیار هوشیار و زیرک
بود از طرف کامران میرزا نایب السلطنه ( وزیر جنگ ناصر الدین شاه) مدتی حکومت
تهران را بر عهده داشت. در طول مدت حکومتش شهر تهران در نهایت نظم و آرامش
بود. با مجازاتهای سختی که برای خاطیان و متخلفان وضع کرده بود هیچ کس یارای
دم زدن نداشت و تهرانیها از آرامش و آسایش کامل بر خوردار بوده اند. روزی یکی
از اهالی تهران به وزیر نظام شکایت کرد که چون عازم زیارت مشهد بودم، خانه ام
را برای حفاظت و نگهداری به فلان روضه خوان دادم . اکنون که با خانواده ام از
مشهد مراجعت کردم مرا به خانه راه نمی دهد . حرفش این است که من متصرفم و
تصرف قاطع ترین دلیل مالکیت است . هر کس ادعایی دارد برود اثبات کند! وزیر
نظام بر صحت ادعای شاکی یقین حاصل کرد و روضه خوان غاصب را احضار نمود تا
اسناد و مدارک تملک را ارائه نماید. غاصب شانه بالا انداخت و گفت" دلیل و
مدرک لازم ندارد، خانه مال من است زیرا متصرفم." حاکم گفت:" در تصرف تو بحثی
نیست ، فقط می خواهم بدانم که چگونه آن را تصرف کردی؟" غاصب مورد بحث که خیال
می کرد وزیر نظام از صدای کلفت و اظهارات مقفی و مسجع و دلیل تصرفش حساب می
برد با کمال بی پروایی جواب داد:" از آسمان افتادم توی خانه و متصرفم. از
متصرف مدرک نمی خواهند."
وزیر نظام دیگر تأمل را جایز ندید و فرمان داد آن روحانی نما را همان جا به
چوب بستند و آن قدر شلاق زدند تا از هوش رفت. آنگاه به ذیحق بودن مدعی حکم
داد و به غاصب پس از آنکه به هوش آمد چنین گفت: " هیچ می دانی که چرا به این
شدت مجازات شدی؟ خواستم به هوش باشی و بعد از این هر وقت خواستی از آسمان
بیفتی، به خانه خودت بیفتی نه خانه مردم! چرا باید اینگونه افکار ، آن هم نزد
امثال شما باشد؟"