با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

ریشه معروفترین ضرب المثل های فارسی

 
 

شتر دیدی؟ ندیدی


اگر یك نفر از رازی خبردار باشد و بروز دادن آن باعث زحمت و گرفتاری خودش با دیگری بشود به او می‌گویند شتر دیدی ندیدی كه این مثل شبیه آن یكی است كه می‌گوید: هرچی دیدی هیچ چی نگو من هم دیدم هیچ چی نمی‌گم و حكایتی دارد.

می‌گویند: سعدی از دیاری به دیاری می‌رفت. در راه چشمش به زمین افتاد. جای پای یك مرد و یك شتر دید كه از جلوش رد شده بودند. كمی كه رفت ادرار كم ‌جهشی روی زمین دید پیش خود گفت: "سوار این شتر زن حامله‌ای بوده" بعد یك طرف راه مگس و طرف دیگر پشه به پرواز دید پیش خود گفت: "یكه لنگه بار این شتر عسل بوده لنگه دیگرش روغن" باز نگاهش به خط راه افتاد دید علف‌های یك طرف جاده چریده شده و طرف دیگر نچریده باقی مانده پیش خود گفت: "یك چشم این شتر كور بوده، یك چشم بینا" از قضا خیالات سعدی همه درست بود و ساربانی كه از جلوش گذشته بود به خواب می‌رود و وقتی كه بیدار می‌شود می‌بیند شترش رفته. او سرگردان بیابان شد تا به سعدی رسید. پرسید: "شتر مرا ندیدی؟" سعدی گفت: "یك چشم شترت كور نبود؟" مرد گفت: "چرا" گفت: "بارش عسل و روغن نبود؟" گفت: "چرا" گفت: "زن حامله‌ای سوارش نبود؟" گفت: "چرا" سعدی گفت: "من ندیدم!" مرد ساربان كه همه نشان‌ها را درست شنید اوقاتش تلخ شد و گفت: "شتر مرا تو دزدیده‌ای همه نشانی‌هاش را هم درست می‌دهی" بعد با چوبی كه در دست داشت شروع كرد سعدی را زدن. سعدی تا آمد بگوید من از روی جای پا و علامت‌ها فهمیدم و اینها را گفتم چند تایی چوب ساروانی خورد وقتی مرد ساروان باور كرد كه او شتر را ندزدیده راه افتاد و رفت. سعدی زیر لب زمزمه كرد و گفت:

"سعدیا چند خوری چوب شترداران را ـ تو شتر دیدی؟ نه جا پاشم ندیدم!"


روایت دوم


شیخ سعدی از راهی می‌گذشت. رد پای شتری را دید كه عبور كرده و یك طرف راه مگس و طرف دیگر پشه می‌برد با خود گفت: "بار شتر یك طرف سركه بوده و طرف دیگر شیره، مگس با شیره سر و كار دارد و پشه با سركه" رفت تا رسید به جایی كه دید پشكل شتر یك جا جمع شده با خود گفت: "یقین اینجا شتر خوابیده بوده" بعد آثار پیاده شدن مسافر را كه در كنار راه ادرار كرده بود، دید و از محل ادرار تشخیص داد كه مسافر زنی بوده ـ ادرار زنانه روی زمین پخش می‌شود ولی ادرار مردان، زمین را گود می‌كند ـ بعد جای پنجه‌های دست مسافر را دید كه به زمین تكیه داده و بلند شده با خود گفت: "معلوم است مسافر زن، آبستن هم بوده ـ زن آبستن درحال بلند شدن با دست به جایی تكیه می‌كند". مقداری كه رفت از آن طرف یك نفر شتربان رسید پرسید: "درویش از این راه كه آمدی شتری دیدی؟" شیخ گفت: "بارش یك طرف سركه و یك طرف شیره بود؟" شتربان گفت: "بله" دوباره گفت: "مسافرش زن آبستنی بود؟" شتربان گفت: "بله كجا رفت؟" شیخ سعدی گفت: "ندیدم كجا رفت" شتربان شیخ را زیر چوب گرفت. كتكش می‌زد و می‌گفت: "تو شتر مرا به خاطر مسافر زن طمع كردی" شیخ سعدی زیر چوب ناله می‌كرد و می‌گفت:

"سعدیا چند خوری چوب شتربانان را ـ می‌توان قطع نظر كرد، شتر دیدی؟ نه"

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ