در عبارت بالا گاهی جای سنگ عبارت سیب را هم به کار می برند ولی صحیح آن از
نظر ریشه تاریخی همان کلمه سنگ است که گمان می رود سیب به علت مدور بودن
بعدها جای سنگ را گرفته باشد.
مورد استفاده و اصطلاح ضرب المثل بالا هنگامی است که کسی در جریان زندگی دچار
مشکلی شده باشد و هیچ گونه راه چاره و علاجی برای رفع مشکل و مانع موجوده
منصور نگردد . در چنین موقعی به آن شخص مایوس و ناامید از راه دلجویی و تقویت
حس اعتماد و اطمینان چنین می گویند:" هر گز نا امید مشو . از آینده کسی خبر
ندارد که چه نقشی بازی می کند کسی چه می داند؟ شاید صلاح و مصلحت کار تو در
وقوع این حادثه باشد زیرا از قدیم گفته اند : سنگی که به هوا می رود تا
برگردد هزار چرخ می خورد"
متوکل عباسی از خلقای سفاک و خونخواری بود که مراتب عناد و دشمنی او نسبت به
خاندان بنی هاشم و آل علی (ع) حد و میزانی نداشت و مخصوصا جریان به آب بستن
سرزمین کربلا که به دستور متوکل انجام گرفت بر اهل اطلاع پوشیده نیست.
باری این مرد شقی افراد بی گناه را به عناوین مختلف و معاذیر غیر موجه به
زندان می انداخت به قسمی که در زمان خلافت او تمام آزاد مردان در قید و زنجیر
بودند و کلیه زندانها پر شده بود چون مدتی بدین منوال گذشت و خلیفه از
نگهداری زندانیان بی گناه خسته شده بود به جای آنکه دستور دهد آن بیچارگان بی
گناه را آزاد سازد به عادت خبث طینت فر مان داد همه را گردن بزنند.
عمله سیاست دست به کار شدند و آن بخت بر گشتگان را به کشتار گاه برده یکی پس
از دیگری از دم تیغ می گذراندند. در میان زندانیان جوان خوش سیمایی وجود داشت
که صباحت و جوانیش دل فرمانده کشتار را به رقت آورده بود.
از آن جوان پرسید" کجایی هستی؟" جواب داد " اهل همدانم" سوال کرد" گناهت چه
بود؟" پاسخ داد: " نمی دانم" فر مانده کشتار گفت " چون قدرت و جرئت تخلف از
اجرای فرمان خلیفه را ندارم و از کشتن تو نمی توانم سر پیچی کنم لذا اگر چیز
دیگری که انجام و اجابتش برای مقدور و میسر باشد از من بخواهی با کمال میل
اطاعت می کنم و مشعوف می شوم. " جوان همدانی گفت:" مدتی است چیزی نخوردم .
لقمه نانی به من برسان تا صد جوع کنم."
به دستور فر مانده کشتار غذای ماکولی آوردند و جوان با نهایت خونسردی و بدون
اعتنا به صحنه کشتار شروع به خوردن غذا کرد. فر مانده کشتار را از حال جوان
شگفتی و حیرت به دست داد و گفت:" ای جوان از حال و رفتار تو سر در نمی آورم.
چنان به خوردن مشغول هستی انگار در سفره خانه نشسته ای و هیچ حادثه شومی در
انتظار تو نیست در حالی که چون چند نفر دیگر کشته شوند نوبت به تو میرسد که
در زیر تیغ جلاد دست و پا بزنی."
جوان همدانی که دست راستش در قدح غذا بود با دست چپ سنگی از زمین برداشت و
گفت:" نگاه کن، تا این سنگ به هوابرود و بر گردد هزار چرخ می خورد. خدا
داناست که در طول مدت این چرخش چه اتفاقی روی خواهد داد." این بگفت و سنگ را
به هوا افکند و لقمه غذا را در دهان گذاشت .
از عجایب روزگار آنکه هنوز سنگ به زمین فرود نیامده بود که از دور گرد خاکی
بر خاست و سواری در رسیده فریاد بر آورد:" دست نگهدارید. دست نگهدارید. متوکل
را کشتند."
با این ترتیب جوان همدانی و بقیه بی گناهان از کشته شدن نجات یافتند و عبارت
بالا ضرب المثل گردید.