این ضرب المثل ناظر بر رفیق نیمه راه است که از وسط راه باز می گردد و دوست
را تنها می گذارد. یا به گفتۀ عبدالله مستوفی:"در وسط کار، کار را سر دادن
است."
عامل عمل در چنین موارد نه می تواند پیش برود و نه راه بازگشت دارد. در واقع
مانند کسی است که دستش را توی حنا گذاشته باشند.
اما ریشۀ تاریخی این ضرب المثل:
سابقاً که وسایل آرایش و زیبایی گوناگون به کثرت و وفور امروزی وجود نداشت
مردان و زنان دست و پا و سر و موی و گیسو و ریش و سبیل خود را حنا می بستند و
از آن برای زیبایی و پاکیزگی و احیاناً جلوگیری از نزله و سردرد استفاده می
کرده اند.
طریقۀ حنا بستن به این ترتیب بود که مردان و زنان به حمام می رفته اند و در
شاه نشین حمام، یعنی جایی که پس از خزینه گرفتن در آن محل دور هم می نشستند و
هر یک به کاری مشغول می شدند حنا را آب می کردند و در یکی از گوشه های شاه
نشین و دور از تراوش ترشحات آب به صورت مربع بر زمین می نشستند و دلاک حمام
بدواً موی سر و ریش و سبیل آنها را حنا می بست سپس دست و پایشان را توی حنا
می گذاشت.
حنا بسته ناگزیر بود مدت چند ساعت در آن گوشۀ شاه نشین تکان نخورد و از جای
خود نجنبد تا رنگ بگیرد و دست و پا و موی گیسو و ریش و سبیلش کاملاً خضاب شود
و اقلاً تا هفتۀ دیگر که مجدداً به حمام خواهند آمد رنگ حنا دوام بیاورد و
زوال نپذیرد.
در خلال مدت چند ساعت که این خانمها یا آقایان دست و پایشان توی حنا بود
بدیهی است چون بیکار و محکوم به اقامت چند ساعته در آن گوشۀ شاه نشین بوده
اند باب صحبت را باز می کردند و ضمن قلیان کشیدن با اشخاصی که می آمدند و می
رفتند و یا کسانی که مثل خودشان دست و پا توی حنا داشته اند از هر دری سخن می
گفتند و رویدادهای هفته را با شاخ و برگ و طول و تفصیل در میان می گذاشتند.
با این توصیف اجمالی دانسته شد که حنا بستن چیست و دست در حنا گذاشتن و دست
کسی را توی حنا گذاشتن چگونه بوده است و دست حنا بسته البته نمی توانست کاری
بکند.
دست و پای کسی را در پوست گردو گذاشتن
عبارت مثلی بالا دربارۀ کسی بکار می رود که:"او را در تنگنای کاری یا مشکلی
قرار دهند که خلاصی از آن مستلزم زحمت باشد."
آدمی در زندگی روزمره بعضی مواقع دچار محظوراتی می شود و بر اثر آن دست به
کاری می زند که هرگز گمان و تصور چنان پیشامد غیرمترقب را نکرده بود.
فی المثل شخص زودباوری را به انجام کاری تشویق کنند و او بدون مطالعه و
دوراندیشی اقدام ولی چنان در بن بست گیر کند که به اصطلاح معروف: نه راه پس
داشته باشد و نه راه پیش.
در چنین موارد و نظایر آن است که از باب تمثیل می گویند:"بالاخره دست و پایش
را در پوست گردو گذاشتند." یعنی کاری دستش داده اند که نمی داند چه بکند.
اکنون ببینیم دست و پای آدمی چگونه در پوست گردو جای می گیرد که وضیع و شریف
به آن تمثیل می جویند.
گربه این حیوان ملوس و قشنگ و در عین حال محیل و مکار که در غالب خانه ها بر
روی بام و دیوار و معدودی هم در آغوش ساکنان خانه ها به سر می برند حیوانی
است از رستۀ گوشتخواران که چنگالها و دندانها و دو نیش بسیار تیز دارد.
گربه مانند پلنگ از درختان نیز بالا می رود و مکانیسم بدنش طوری است که از هر
جا و از هر طرف به سوی زمین پرتاب می شود با دست به زمین می آید و پشتش به
زمین نمی رسد.
گربه ها نیمه وحشی در سرقت و دزدی ید طولایی داند و چون صدای پایشان شنیده
نمی شود و به علاوه از هر روزنه و سوراخی می توانند عبور کنند لذا هنگام شب
اگر احیاناً یکی از اطاقها در و پنجره اش قدری نیمه باز باشد و یا به هنگام
روز که بانوی خانه بیرون رفته باشد فرصت را از دست نداده داخل خانه می شود و
در آشپزخانه مرغ بریان و گوشت خام یا سرخ کرده را می رباید و به سرعت برق از
همان راهی که آمده خارج می شود. خدا نکند که حتی یک بار طعم و بوی مأکول مرغ
بریان و گوشت سرخ شدۀ آشپزخانه ذائقۀ گربه را نوازش داده باشد در آن صورت
گربۀ دزد را یا باید کشت و یا به طریق دیگری دفع شر کرد چه محال است دیگر دست
از آن خانه بردارد و از هر فرصت مغتنم برای دستبرد و سرقت استفاده نکند. برای
رفع مزاحمت از این نوع گربه های دزد و مزاحم فکر می کنم نوشتۀ شادروان
امیرقلی امینی وافی به مقصود باشد که می نویسد:
"... سابقاً افراد بی انصافی بودند که وقتی گربه ای دزدی زیادی می کرد و چارۀ
کارش را نمی توانستند بکنند قیر را ذوب کرده در پوست گردو می ریختند و هر یک
از چهار دست و پای او را در یک پوست گردوی پر از قیر فرو می بردند و او را سر
می دادند. بیچاره گربه درین حال، هم به زحمت راه می رفت و هم چون صدای پایش
به گوش اهل خانه می رسید از ارتکاب دزدی بازمی ماند."
آری، گربۀ دزد با این حال و روزگاری که پیدا می کرد نه تنها سرقت و دزدی از
یادش
می رفت بلکه غم جانکاه بی دست و پایی کافی بود که جانش را به لب برساند و از
شدت درد و گرسنگی تلف شود.