شیاركاری با یك بند گاو در صحرا مشغول شخم زدن و کشت گندم بود گدایی آمد و با
چاخان و زبان بازی، سیفال تو پالان ( چالوسی) شیار كار كرد و شروع كرد به
دعا و ثنایی كه مرسوم گداها است كه: "خدا بركت بده، چشمه خواجه خضره، بركت به
گوشه كرت باشه، یه مش گندم به من بده پیش خدا گم نمیشه". شیار كار گفت: "بابا
این گندما به این زحمت میباس برن تو دل زمین و هفت هشت ماه آب بخورن و ما هم
خون دل و سرما و گرما بخوریم و هزار جور زحمت بكشیم تا فصل تابستون گندمی درو
كنیم و خودمون و بچه بارمون و اهت و عیالمون و ارباب و مباشر و حیوون و حشر و
مرغ و چرغ و یه مش زن و مرد شهری هم بخورن ما وسیله كار وسیلهساز هستیم؛ تو
هم زحمت بكش بهتر از بیكاری و گدائیه از همه گذشته ئی گندم بذره و مال
اربابه و من دست حروم به اون دراز نمیكنم بركتش ورداشته میشه".
گدا قانع شد و گفت: "من از راه دوری آدم یه ساتوئی ایجو دراز میشم." توبره
گدائیش را گذاشت كنار دستش و خواب غفلت نر قلندری و بیعاری او را از جا
برداشت. شیار كار هم مشغول شیار كردن و شخم زدن بود تا كارش تمام شد. گاوهایش
را طبق معمول ول كرد كه بروند آب بخورند، خودش هم رفت یك گوشه نشست كه خستگیش
در برود. یكی از گاوها خود را به توبره گدا رساند و سفره نان او را به دندان
گرفت و تا گدا و شیاركار متوجه شوند گاو نان را بلعید. شیاركار خود را به گاو
رساند و چوب را كشید به بخت گاو و حالا نزن كی بزن. گدا ماتش زد و گفت: "بابا
طوری نشده، نشنیدی میگن به فقیر چه نونی بدی چه نونش بستونی تفاوتی نداره".
شیاركار كه گاوش فرار كرده بود، تو سر خودش میزد و خداخدا میكرد. باز گدا
گفت: "بابا! من حرفی ندارم، دگه تو چرا خودته میزنی بیا منه بزن وای به حال
حیوون زبون بسته كه به گیر تو آدم ندیده افتاده؛ تو كه راضی نمیشی گوت نون كس
دگه ر بخوره چطور راضی میشی زن و بچهت نون توره بخورن؟"
شیاركار گفت: "ها راست میگی ولی اینجور نیس، تو میری تو ده باز نونی گدایی میكنی
اما گو من كه نون گدایی خورد دگه به كار نمیره".
روایت دوم
زارعی در موقع استراحت، گاو خودش را در گوشهای بسته بود و خودش به دنبال
كارش رفته بود؛ یك نفر پیلهور آمد و در نزدیكی گاو بار انداخت و از كثرت
خستگی به خواب رفت. گاو هم خودش را به خورجین پیلهور رساند و سرش را توی
خورجین كرد و هرچه خوردنی در آن بود خورد. پیلهور پس از مدتی بیدار شد دید
گاو هرچه خوردنی داشته خورده به ناچار به سراغ صاحب گاو رفت كه خسارت خودش را
از او بگیرد. وقتی كه مطلب را به او گفت صاحب گاو جواب داد: "اشتباه كردی تو
باید پول گاو مرا بدهی" پیلهور گفت: "چرا من باید پول گاو تو را بدهم؟" صاحب
گاو جواب داد: "برای اینكه تو لقمه گدایی به گاو من دادی و گاو كه نان گدایی
و نان مفت خورد دیگر به درد كار نمیخورد".