نقد ادبی در یونان
باستان / بخش دوم
/ از دیدگاه ارسطو
ارسطو كه با نگرش منطقی به پدیده ها, همه چیز را قانونمند و نظم پذیر می دانست,
نخستین اندیشمندی بود كه كوشید قوانین و اصول آفرینش ادبی را كشف و تدوین كند,
شناخت آفریده های ادبی را به قاعده و نظم درآورد و اسلوب ها و موازینی برای سنجش
و داوری آن ها ایجاد كند. به همین دلیل این آموزگار نخست را به حق باید بنیان
گزار و پدر شیوه ی منطقی نقد و نظریه پردازی ادبی دانست.
مهم ترین اثر به جا مانده از ارسطو در زمینه ی ادبیات و نقد ادبی, رساله ی " فن
شعر " است. البته ارسطو آثار دیگری نیز در زمینه نقد ادبی داشته كه یا به طور كلی
از بین رفته و از آن ها جز نامی به جا نمانده, یا تنها بخش های ناچیزی از آن ها
باقی مانده است , مانند رساله هایی" در باره ی شاعران " و رساله ی " در باره ی
ابداعات ".
همین رساله ی " فن شعر " هم كه از ارسطو به یادگار مانده,بنا بر بعضی قراین ناقص
است و ناتمام, و به احتمال زیاد بخش هایی از آن از بین رفته است. ظاهرا مباحث
اساسی این رساله یادداشت هایی بوده كه ارسطو برای منظم ساختن اندیشه های خودش می
نوشته و نگاه می داشته تا به موقع از آن ها در یك رساله ی جمع بندی شده ی مدون
استفاده كند, ولی یا به دلایلی این فرصت و امكان را نیافته است, یا اگر هم رساله
ی " فن شعر " را كامل كرده, نسخه ی كامل آن به دست ما نرسیده است. اما از آن چه
به جا مانده نیز به روشنی می توانیم برداشت و دریافت ارسطو از مباحث ادبی را
بفهمیم , به اندیشه های او در باره ی نقد ادبی و ادبیات پی ببریم, و قدرت تجزیه و
تحلیل منطقی ارسطو و مهارت او در ارائه ی قیاس ها و استقراء های خردمندانه را
دریابیم.
رساله ی " فن شعر" دارای بیست و شش بخش كوتاه است. چهار بخش نخست آن به تعریف شعر
می پردازد و در باره ی رابطه میان شعر و تقلید, منشاء و انواع شعر و انواع تقلید
بحث می كند. بخش پنجم مقدمه ای است بر سه موضوع كمدی , تراژدی و حماسه. در بخش
های شش تا بیست و دو به تعریف تراژدی و مشخصات آن می پردازد و مباحثی را در باره
ی اندازه و یگانگی كردار, كردارهای ساده و پیچیده , دگرگونی و بازشناخت, اقسام
باز شناخت, اجزاء تراژدی, ترس و شفقت در تراژدی, اندیشه و گفتار در تراژدی, اجزاء
گفتار, تراژدی و عقده گشایی, سیرت اشخاص داستان, و اوصاف گفتار شاعرانه طرح می
كند. سه بخش از آخرین بخش های رساله ی " فن شعر" در باره ی حماسه است, و در این
سه بخش پس از بررسی ناقص و كوتاهی در باره ی شعر حماسی, به بررسی شعر حماسی هومر,
به عنوان نمونه می پردازد. در آخرین فصل رساله نیز به مقایسه بین تراژدی و حماسه
پرداخته , با استدلالی منطقی ثابت می كند كه تراژدی بر حماسه برتری دارد و از آن
عالیتر است. یك فصل از رساله نیز به پاسخ گویی به بعضی از اشكالات منتقدان اختصاص
یافته و در آن ارسطو خطاهایی را كه در فن شعر ممكن است روی دهد بررسی و تجزیه و
تحلیل كرده است.
یكی از انگیزه های اساسی ارسطو در نگارش رساله ی " فن شعر" پاسخ دادن به ایراد ها
و انتقادهایی بوده كه افلاطون از دیدگاه اخلاق و دانش بر شعر و ادبیات وارد كرده
بود, و رد شبهات مطرح شده از طرف او بود. افلاطون شعر را از جهت اخلاقی زیان آور
و ویرانگر می دانست و از دیدگاه معرفت شناسانه آن را دور از حقیقت و فاقد ارزش
علمی می پنداشت. او ارزش زیبایی شناسانه ی ادبیات را در نظر نمی گرفت یا ناچیز می
شمرد و به جای آن از دیدگاه ارزش اخلاقی به ادبیات نگاه می كرد.
از دید افلاطون شعر بسی از حقیقت دور است و اگر هم نشانی از معرفت در آن است,
پیوندش با معرفت حقیقی بسی سست است و از معرفتی مبهم و مه آلود سرچشمه می گیرد.
افلاطون شعر را پرورده ی بخش پست و بی ارزش نفس می دانست و می پنداشت كه ادبیات
از راه ایجاد شور و هیجانات دروغین و ساختگی به روح فرد و اجتماع آسیب و زیان می
رساند و به همین دلیل می بایست مهار شود و تحت نظارت سخت گیرانه ی اجتماع قرار
گیرد. افلاطون بر این گمان بود كه شاعران كارشان تقلید از حقیقت است, آن هم نه
تقلیدی مستقیم و آگاهانه بلكه تقلیدی نا آگاهانه, بی بهره از فهم و ادراك, و با
چند درجه فاصله از حقیقت, به دلیل همین فاصله ی بسیار دور حاصل كارشان از حقیقت و
به دلیل ناآگاهی و جهلشان نسبت به حقیقت چیزی كه در باره ی آن سخن می سرایند,
كارشان ارزش چندانی ندارد.
ارسطو برای پاسخ دادن به این شبهات و انتقادات, رساله ی " فن شعر" را به رشته ی
تحریر در آورد. از دید ارسطو ادبیات , اعم از نثر و نظم و شعر, همچون سایر هنرهای
دیگر,بر مبنای دو شالوده ی اساسی بنیان گرفته است, یكی از این شالوده ها طبیعت
تقلید گر ذهن و روح انسان است, و دیگری نیاز طبیعی اش به توازن, هماهنگی و ریتم
است. بنابراین ادبیات در همه ی شكل های گوناگون خویش, گونه ای فرآورده ی ذهنی است
كه از طبیعت مقلد انسانی صاحب قریحه و خلاق سرچشمه می گیرد و نیاز روحی او به
هماهنگی و توازن را ارضاء می كند.
ارسطو بر این عقیده است كه انسان به طور غریزی تقلید گر است و از تقلید ماهرانه ی
صورت ها و سیرت ها لذت می برد:
"شاهد این دعوی, اموری است كه در عالم واقع جریان دارد. چه موجوداتی كه چشم
انسان از دیدن آن ها ناراحت می شود , اگر آن ها را خوب تصویر نمایند از مشاهده ی
تصویر آن ها لذت حاصل می شود."
( رساله ی فن شعرـ ترجمه ی دكتر عبدالحسین زرین كوب ـ بخش 1)
هم چنین ارسطو گرایش به هماهنگی و توازن را در انسان سائقه ای طبیعی و غریزی می
داند و معتقد است كه تركیب این دو گرایش طبیعی سبب پیدایش شعر و ادبیات شده است:
"پس چون غریزه ی تقلید و محاكات در نهاد ما طبیعی بود, چنان كه ذوق آهنگ و ایقاع
به علاوه ذوق اوزان كه نیز جز اجزاء ایقاع ها چیزی نیستند, كسانی كه هم از آغاز
امر در این گونه امور بیشتر استعداد داشتند اندك اندك پیشتر رفتند و به بدیهه
گویی پرداختند و هم از بدیهه گویی آن ها بود كه شعر پدید آمد." ( رساله ی فن شعر
ـ بخش 4)
ارسطو بر این نظر است كه تقلید انواع گوناگون دارد. از دید او تقلید ممكن است به
صورت روایت موضوع از زبان دیگری باشد, یا آن كه موضوع را از زبان خود گوینده و بی
دخالت شخص راوی نقل كند, و یا ممكن است تمام اشخاص داستان را در حال حركت و عمل
تصویر نماید. و همین تفاوت های موجود در انواع تقلید است كه منجر به پیدایش انواع
شعر شده است:
"آنگاه شعر, بر وفق طبع و نهاد شاعران گونه گون گشت. آن ها كه طبع بلند داشتند
افعال بزرگ و اعمال بزرگان را تصویر كرده اند و آن ها كه طبع شان پست و فرو مایه
بود به توصیف اعمال دونان و فرو مایگان پرداختند. این دسته اخیر هجویات را سرودند
و آن دسته ی نخست, به نظم سرود های دینی و ستایش ها دست زدند." ( رساله ی فن شعر
ـ بخش 4)
ارسطو عقیده دارد كه تكامل هجو سرایی منجر به پیدایش سبك و اوزان خاصی در ادبیات
شد كه آن را" اوزان ایامبیك" نامیدند و تكامل بعدی آن سبب پیدایش كمدی در ادبیات
شد. و تكامل ستایش سرایی منجر به" اوزان هروییك" شد كه تكامل بعدی آن به پیدایش
حماسه انجامید, و سپس شاخه ای از حماسه سرایی به گونه ای خاص رشد كرد و به پیدایش
تراژدی منجر شد :
"و چون تراژدی و كمدی پدید آمد, شاعران هر یك بر وفق طبع و مذاق خویش یكی از این
دو شیوه را در پیش گرفتند, بعضی ها به جای آن كه شعر ایامبیك بسرایند سراینده ی
كمدی شدند و برخی به جای آن كه شعر هروییك بگویند گوینده ی تراژدی گشتند."
( رساله ی فن شعر ـ بخش4)
ارسطو كمدی را تقلید اطوار شرم آوری می داند كه موجب ریشخند و استهزاء می شود, و
با وجود عیب ها و زشتی هایی كه در آن هست, اما از آن گزندی به كسی نمی رسد.
هم چنین او تراژدی و حماسه را تقلید موزون از احوال و اطوار مردمان بزرگ و جدی می
داند, با این تفاوت كه حماسه بر خلاف تراژدی همواره وزن واحدی دارد و شیوه ی بیان
آن نقل و روایت است. سپس ارسطو به تعریف تراژدی می پردازد و آن را چنین تعریف می
كند:
"تراژدی تقلید است از كار و كرداری شگرف و تمام , دارای درازی و اندازه ی معین,
به وسیله ی كلامی به انواع زینت ها آراسته, و آن زینت ها نیز هر یك به حسب اختلاف
اجزاء مختلف, و این تقلید به وسیله ی كردار اشخاص تمام می گردد, نه این كه به
واسطه ی نقل و روایت انجام پذیرد و شفقت و هراس را بر انگیزد تا سبب تزكیه ی نفس
انسان از این عواطف و انفعالات گردد." ( رساله ی فن شعر ـ بخش 6 )
مهم ترین اجزاء تراژدی از دید ارسطو این شش جزء هستند كه تراژدی از آن ها تركیب
می یابد و ماهیتش توسط آن ها حاصل می گردد. این اجزاء عبارتند از :
افسانه ی مضمون, سیرت, گفتار, اندیشه, منظره ی نمایش , آواز.
ارسطو مهم ترین وظیفه ی تراژدی را تركیب كردن و در هم آمیختن افعال و اعمال می
داند و معتقد است كه تراژدی تقلید كردار و زندگی و نیك بختی و بد بختی است, و نیك
بختی و بد بختی , هر دو از نتایج و آثار كردار و رفتار می باشند و غایت و مقصود
زیستن كیفیت عمل است نه كیفیت وجود , و بهروزی و تیره روزی مردمان به سبب كردارها
و اعمال آن هاست و برخاسته از سیرت ها و خصلت هایشان.
ارسطو افسانه و مضمون داستانی تراژدی را بر سیرت و خصلت اشخاص نقش پرداز در
تراژدی مقدم می داند و اندیشه را در مرحله ی سوم قرار می دهد. ارسطو سیرت را چنین
تعریف می كند:
"سیرت آن امری است كه شیوه ی رفتار, یعنی همان طریقه ای را نشان می دهد كه چون
برای انسان مشكلی پیش آید آن طریقه را اختیار می كند و یا از آن طریقه اجتناب می
نماید و به همین سبب در سخنانی كه گوینده را در آن كمترین امكان اختیار طریقه یا
اجتناب از طریقه ای نیست, هیچ اثر خصلت و سیرت وجود ندارد, اما اندیشه در هر سخن
كه دلالت بر بودن یا نبودن چیزی می كند, یا به بیان فكری كلی می پردازد, وجود
دارد."
( رساله ی فن شعرـ بخش 6)
گفتار در مرحله ی چهارم قرار دارد و منظور از گفتار عبارت است از تبیین فكر به
وسیله ی الفاظ , و صفات و مختصات آن. پس از گفتار, آواز قرار می گیرد و در آخرین
مرحله ترتیب منظره ی نمایش, كه اگر چه در عامه تاًثیر بسیار دارد اما دورترین
امور از فن شعر است و كمتر از هر جزء دیگر به صناعت شعر تعلق دارد.
به نظر ارسطو افسانه هایی كه مضمون تراژدی را می سازند, برای اینكه زیبا و
هنرمندانه جلوه كنند باید از نظم و ترتیب خاصی بین اجزاء برخوردار باشند و متناسب
و هماهنگ باشند و دارای اندازه ی معقول و به هنجار باشند , چون :
"زیبایی شرطش داشتن اندازه ای معین و هم چنین داشتن نظم است. به همین جهت موجود
زنده اگر زیاده از حد كوچك باشد ممكن نیست كه آن را بتوان زیبا شمرد, زیرا چون
چشم فرصت بسیار كوتاهی برای رویت آن دارد , به ادراكش نایل نمی گردد. هم چنین اگر
زیاده از حد بزرگ باشد , بر آن محیط نمی شود بلكه وحدت و تمامیت آن نیز از نظر
بیننده مخفی و مستور می ماند." ( رساله ی فن شعر ـ بخش7)
حد زمانی كه ارسطو برای تراژدی مجاز می شمرد به میزانی است كه در طی آن رشته ای
از رویدادها كه به صورت احتمالی یا ضروری در پی هم می آیند, قهرمان داستان را از
شور بختی به شیرین كامی یا از بهروزی به تیره روزی بكشاند.
از دید ارسطو افسانه و داستان تراژدی باید از وحدت كردار برخوردار باشد و وحدت
كردار به این معنا است كه اعمال و رفتار هایی كه قهرمان تراژدی مرتكب می شود با
یكدیگر در ارتباطی منطقی و تنگاتنگ باشند و كل واحد و منسجمی را تشكیل دهند , به
طوری كه :
"اگر یك جزء از آن اجزاء را جا به جا كنند و یا حذف نمایند ترتیب كل به هم بخورد
و متزلزل بشود, چون آن امری كه ممكن باشد آن را به چیزی افزایند و یا نیفزایند و
در هیچ یك از دو حال در آن چیز تغییری آشكار پدید نیاید, آن امر جزئی از یك كل به
شمار نتواند آمد."
( رساله ی فن شعر ـ بخش 8)
ارسطو وظیفه ی تراژدین ها را نه نقل درست و وفادار به واقعیت رویداد ها, آن طور
كه در عالم واقع رخ داده اند , بلكه روایت امور به آن شیوه كه ممكن است و می
تواند اتفاق بیفتد, می داند و از این نظر مقام شاعر تراژدین را بالا تر و والاتر
از مقام مورخ , و شعر را فلسفی تر از تاریخ می داند, زیرا :
"شعر بیشتر حكایت از امر كلی می كند در صورتی كه تاریخ از امر جزئی حكایت دارد."
( رساله ی فن شعر ـ بخش 9)
و بر این اساس ارسطو به این برداشت اساسی می رسد كه شاعر بیشتر باید افسانه ساز
باشد تا سازنده ی سخنان موزون, و جوهر ادبیات افسانه سازی و قصه پردازی است نه
سخن سرایی و نظم پردازی.
ارسطو تقلید صرف , بی تفسیر و بی نتیجه ی تراژدی را از كردار های تام كافی نمی
داند بلكه بر این نظر است كه:
"باید آن چه مورد تقلید واقع می شود, نیز موجب انگیختن ترس و شفقت بشود. و این
احوال از همه بیشتر هنگامی دست می دهد كه وقایع بر خلاف انتظار روی دهد , و در
عین حال نیز آن وقایع یكی از دیگری ناشی گردد, زیرا در این صورت جنبه ی اعجاب و
شگفتی آن وقایع بسی بیشتر خواهد بود تا این كه در اثر بخت و اتفاق روی داده باشد.
چون حتی وقایع و حوادثی هم كه از روی تصادف و اتفاق روی داده است, وقتی بیشتر
موجب اعجاب و شگفتی می شود كه به ظاهر از روی عمد و قصد به نظر بیاید." ( رساله ی
فن شعر ـ بخش 9)
بر انگیزش ترس و شفقت یكی از مهم ترین وظایف و اهداف ادبیات از دیدگاه ارسطو است.
ترس و شفقت ممكن است محصول منظره ی نمایش باشد یا ممكن است كه از ترتیب رویدادها
پدید آید. به نظر ارسطو ترس و شفقتی كه از ترتیب حوادث به وجود می آید ارزشمند تر
و موًثر تر است و این البته هنر بزرگی است كه كار هر كسی نیست و تنها از عهده ی
شاعران بزرگ بر می آید:
"در واقع افسانه باید چنان تاًلیف گردد كه هر چند كسی نمایش آن را نبیند , همین
كه نقل و روایت آن را بشنود از آن وقایع بلرزد, و او را بر حال قهرمان داستان
رحمت و شفقت آید."
( رساله فن شعر ـ بخش 14)
ترس حاصل از تراژدی نباید دهشتناك باشد, بلكه باید شفقت انگیز و ترحم آفرین باشد
و اگر داستان تراژدی بر اساس رخ دادن قتل و جنایتی ساخته و پرداخته شده باشد باید
شرح ماجرا ایجاد ترسی همراه با شفقت كند. به عنوان مثال:
"برادر برادری را یا پسر پدر را به هلاكت می رساند یا مادر فرزند را یا فرزند
مادر را هلاك می كند یا هر یك از این ها نسبت به دیگر كس در صدد ارتكاب جنایتی
دیگر از این گونه بر می آید و البته این گونه موارد است كه شاعر آن ها را برای
موضوع تراژدی باید بجوید و برگزیند." ( رساله فن شعر ـ بخش 14)
كردار های تراژیك معمولا ناروا و ناعادلانه و زشت هستند. این گونه كردارها ممكن
است آگاهانه, ارادی و تعمدی باشد یا نادانسته و ناخواسته و غیر تعمدی. و بهترین
نوع كردار تراژیك آن است كه :
"شخص نا دانسته مرتكب عملی شود, و بعد از ارتكابش بر آن خطای خویش واقف گردد.
زیرا كه در این حال , دیگر آن عمل و كردار سبب نفرت و اشمئزاز نمی شود, و باز
شناخت هم كه بعد از ارتكاب عمل حاصل می شود سبب می گردد كه تماشاگر یا خواننده
ناگهان پی به حقیقت حال ببرد." ( رساله ی فن شعر ـ بخش 14)
از نظر ارسطو كردار های تراژیك كردارهایی هستند كه تغییر و تحول سرنوشت قهرمان در
آن به وسیله ی " دگرگونی و بازشناخت " انجام پذیرد و هم چنین لازم است كه چنین
تحولی از اصل و بنیان خود افسانه پدید بیاید, به گونه ای كه یا به حكم ضرورت یا
به حكم احتمال نتیجه ی منطقی وقایع قبلی باشد, نه این كه تنها به دنبال رویداد
های دیگر و بدون ارتباط تنگاتنگ و ارگانیك با رویدادهای پیشین رخ دهد.
ارسطو دگرگونی را عبارت می داند از تبدل و تحول وضع فعلی به ضد آن , و بر این نظر
است كه این دگرگونی باید به حكم ضرورت و یا بر حسب احتمال پیش آید.او بازشناخت را
به صورت انتقال از ناشناخت به شناخت تعریف می كند كه " سبب می شود میانه ی كسانی
كه می بایست به سعادت یا شقاوت رسند كار از دوستی به دشمنی, یا از دشمنی به دوستی
بكشد و خوش ترین بازشناخت آن است كه با دگرگونی همراه باشد."
و به عقیده ی ارسطو چنین بازشناختی وقتی همراه با دگرگونی باشد سبب بر انگیزش ترس
همراه با شفقت می شود. و در حقیقت تراژدی تقلید كردارهایی است كه این گونه عواطف
را برانگیزد.
ارسطو برای باز شناخت انواع گوناگونی قائل می شود و آن را به چند دسته تقسیم می
كند: بازشناخت به وسیله ی نشانه های مریی موروثی یا اكتسابی.
بازشناخت هایی كه مطابق سلیقه و ذوق شاعر ابداع شده باشند و نه موافق آن چه در
اصل وقایع داستان بوده است .
بازشناختی كه با یاد آوری حاصل می شود یعنی دیدن چیزی یك حس پیشین و فراموش شده
را به یاد می آورد .
بازشناختی كه از روی قیاس حاصل می شود .
بازشناختی كه مبنای آن اعتماد شاعر بر قیاسی كاذب است كه گمان می كند برای
خواننده یا بیننده پیش می آید.
از میان این بازشناخت ها, نوع اول و دوم را ارسطو فاقد ارزش هنری و ضعیف می داند
و از دید او :
"بهترین بازشناخت آن است كه از خود حوادث حاصل آید زیرا شگفتی و اعجابی كه در
این حال حاصل می شود, به وسیله ی امور محتمل بوده است." ( رساله ی فن شعر ـ بخش
16)
اما افسانه به جز دگرگونی و بازشناخت, جزء مهم دیگری هم دارد كه ارسطو آن را
"واقعه ی درد انگیز" می نامد و چنین تعریفش می كند:
"واقعه ی دردانگیز كرداری است كه سبب هلاكت یا موجب رنج می گردد. مانند مرگ در
صحنه ی نمایش, شكنجه, جراحات و نظایر آن." ( رساله ی فن شعر ـ بخش 11)
ارسطوـ به جز اجزاء اصلی ـ اجزاء دیگری نیز برای تراژدی برمی شمرد و مهم ترین آن
ها را عبارت می داند از: پیش گفتار, واقعه ی ضمنی , مخرج, آواز گروه خنیاگران.
پیش گفتار جزئی است كه قبل از ورود گروه خنیاگران قرار دارد. واقعه ی ضمنی جزئی
است كه بین دو آواز كامل قرار می گیرد. مخرج جزئی است كه دیگر آوازی به دنبال
ندارد. نخستین آواز خنیاگران " راه" نامیده می شود و آواز مرثیه گونه ای كه گروه
خنیاگران و بازیگران نمایش با هم می خوانند " مویه " نامیده می شود.
افسانه ی تراژدی نیز از دید ارسطو باید دارای ویژگی ها ی معینی باشد و امور خاصی
را طرف توجه قرار دهد و از امور خاصی اجتناب كند. افسانه ی تراژدی نباید هرگز
طوری پردازش شود كه در آن نیكان از بهروزی به تیره روزی بیفتند, زیرا این امر ترس
و شفقت را در تماشاگر بر نمی انگیزد بلكه سبب ایجاد نفرت و رمیدگی در او می شود.
هم چنین نباید بدكاران از شقاوت به سعادت نایل آیند زیرا كه چنین تحولی نه عواطف
انسانیت را بیدار می كند و نه حس ترس و شفقت را بر می انگیزد. هم چنین نباید فرو
مایگان و دون سرشتان از سعادت به شقاوت فرود آیند و مبتلا شوند زیرا این نیز اگر
چه حس انسانیت را بر می انگیزد اما ایجاد ترس و شفقت نمی كند, چون:
"آنچه مورد شفقت است كسی است كه دچار شقاوتی شده است اما مستحق آن بدبختی نبوده
است, و آن چه ترس را بر می انگیزد احوال كسی است كه به خود ما شباهت دارد. پس
موضوع شفقت, آدمی است كه مستوجب شقاوتی كه دچار آن شده است, نیست, و موضوع ترس,
آدمی است كه شبیه و مانند خودمان است. باری در آن حال كه فرومایه ی بدنهادی از
سعادت به شقاوت دچار آید واقعه طوری نیست كه بتواند شفقت و ترس را در وجود ما
برانگیزد." ( رساله ی فن شعر ـ بخش 13)
به نظر ارسطو افسانه ی تراژیك برای آن كه خوب به نظر برسد باید در آن دگرگونی از
سعادت به شقاوت باشد و نه از شقاوت به سعادت, و این دگرگونی باید نه به سبب پستی
و فرومایگی سرشت و نهاد قهرمان تراژدی, بلكه به دلیل اشتباهات بزرگ ,هولناك و
جبران ناپذیر او پیش آمده باشد.
در باره سیرت قهرمانان تراژیك نیز ارسطو توجه به چهار نكته را ضروری می داند. از
نظر او سیرت این گونه اشخاص باید پسندیده و رفتارش سنجیده باشد. سیرت قهرمان
تراژدی باید مناسب با شخصیت و جنسیت و طبقه ی اجتماعی اش باشد. سیرتش باید با اصل
آن مشابهت داشته باشد. قهرمان تراژدی باید در سیرت خود ـ حتی اگر این سیرت بی
ثباتی خلق و خوی باشد ـ ثبات داشته باشد.
علاوه بر این چهار خصلت اساسی, سیرت قهرمانان باید ضروری باشد یا نزدیك به حقیقت
و محتمل باشد, به طوری كه گفتار و رفتارش همگی به اقتضای ضرورت یا به حكم احتمال
باشد و در توالی رویدادها نیز باید همین نكته رعایت شود. فرجام داستان ها نیز می
بایست از خود داستان بر آید, و هرگز نباید به مداخله دادن خدایان در رویدادها و
وقایع متوسل شود, مگر در مورد حوادثی كه در خارج از داستان جریان پیدا كند یا پیش
از حوادث مذكور در داستان رخ داده است, یا پس از آن رخ دهد و پردازش به آن از
حوصله ی داستان و مخاطب آن بیرون باشد.
كیفیت تاًلیف تراژدی نیز از موضوعات مهمی است كه مورد توجه ارسطو قرار گرفته است.
از دید او:
"شاعر باید در هنگام طرح و نظم افسانه و هم در موقع تاًلیف اثر هر قدر ممكن است
خود را در جای تماشاگر بگذارد. زیرا با رعایت این شیوه, چون تمام امور را به وضوح
می بیند و گویی خود در جریان وقایع حاضر و ناظر می باشد, خواهد توانست آن چه را
لازم و مناسب است بیاورد و از آن چه با غرض و هدف او مغایرت دارد احتراز كند."
( رساله فن شعر ـ بخش 17)
در تاًلیف نیز شاعر باید تا حد امكان وضع اشخاص و حركات آن ها را پیش خود مجسم
نماید. وشاعر قادر و توانگر كسی است كه خود تا بیشترین حد اثر پذیر و دارای عواطف
رقیق, و زیر نفوذ عواطف و هیجانات واقعی باشد.
"چنان كه در واقع كسی می تواند حالت بدبختی و نومیدی را خوب و درست مجسم كند كه
بدبختی و نومیدی او بتواند حقیقی جلوه كند و كسی می تواند حالت خشم و غضب را بهتر
تعبیر و تمثیل نماید كه قلب خود را از خشم و غضب لبریز تواند كرد.
از این رو , فن شعر مناسب كسانی است كه یا به طبع خویش از این موهبت بهره مندند و
یا قابلیت شور و هیجان بسیار دارند, چون در صورت اول می توانند به میل خویش در
قالب هر شخص كه خواهند در آیند و در صورت ثانی می توانند كه خویشتن را به كلی
تسلیم جذبه ها و هیجان ها نمایند." ( رساله ی فن شعر ـ 17)
شاعر برای پرداختن به مضمونی كه انتخاب كرده است, باید نخست طرحی كلی از آن در
نظر بگیرد, و آن گاه به حوادث فرعی آن بپردازد و آن طرح كلی را بسط و گسترش دهد.
موضوع مهم دیگری در تراژدی كه مورد توجه ارسطو قرار گرفته است " عقده و عقده
گشایی " است. ارسطو عقده و عقده گشایی را چنین تعریف می كند:
"عقده به آن قسمت از تراژدی می گوییم كه از اول تراژدی آغاز می شود و سرانجام
منتهی می گردد به دگرگونی و تبدل حال, به سعادت یا شقاوت. و آن قسمت از تراژدی را
هم كه از آغاز این دگرگونی شروع می شود و تا پایان آن دوام دارد عقده گشایی
اصطلاح می كنم."
( رساله فن شعر ـ بخش 18)
بر اساس این تعاریف و تقسیم بندی ها, ارسطو تراژدی را به چهار دسته تقسیم می كند:
تراژدی مركب كه یكسره عبارت است از دگرگونی و بازشناخت ـ تراژدی درد انگیز ـ
تراژدی خصلت و سیرت ـ تراژدی ساده كه رویداد های آن در دنیای دیگر جریان پیدا می
كند.
در باره ی تفاوت ها و شباهت های تراژدی ها ارسطو بر این نظر است كه این امر بر
اساس شباهت ها و تفاوت های ظاهری داستان ها قابل ارزیابی نیست بلكه بر این اساس
است كه عقده و عقده گشایی در آن ها شبیه باشد یا متفاوت باشد و اثر تراژیك
ارزشمند و بدیع اثری است كه هم طرح عقده و هم عقده گشایی در آن به خوبی و
هنرمندانه انجام گرفته باشد , و عقده و عقده گشایی آن مبتكرانه , خلاقانه و بدیع
باشد.
نكته ی مهم دیگری كه ارسطو به آن توجه می دهد این است كه نباید از مجموع افسانه
ها و داستان های یك حماسه , تراژدی ساخت و در صورت انجام این كار, نتیجه ضعیف و
كم ارزش می شود , چون طبیعت تراژدی و حماسه با یكدیگر متفاوتند و اختلاف بنیادی و
ماهوی دارند.
سپس ارسطو به موضوع زبان و بیان در اثر تراژیك و گفتار می پردازد و طی چهار بخش,
موضوع هایی چون اندیشه و گفتار ـ اجزاء گفتار ـ انواع اسم ـ و اوصاف گفتار
شاعرانه را بررسی و تحلیل می كند. از نظر ارسطو گفتار شاعرانه گفتاری است كه
مبتذل و ركیك نباشد. چنین گفتاری باید روشن و رسا باشد ولی نباید در آن الفاظ
عامیانه و متداول روزمره زیاد باشد چون در این صورت به پستی و ابتذال دچار می شود,
اما خیلی نیز نباید از زبان عوام دور گردد چون در این صورت یا مجبور به استفاده
از كلمات بیگانه می شود, كه مبتلا به ضعف غرابت می شود, یا مجبور به استفاده از
مجاز ها و استعارات و كنایه ها می شود كه در این حالت به صورت معما گونه و مغلق
در می آید, یا این كه مجبور به استفاده از كلمات متروك و نا متداول می شود كه در
این صورت نامفهوم و درك ناپذیر می گردد, و در هر سه حالت, صورتی معما گونه و مبهم
پیدا می كند كه این نیز سبب ضعف و سستی بیان , زبان و گفتار می شود.
به این ترتیب سازنده ی تراژدی باید زبانی را به كار گیرد كه در مرز باریك بین
زبان عوام و زبان خواص واقع باشد, و رسایی و روشنی و شیوایی آن در كنار غرابت و
ایهام و معماوار بودنش قرار گیرد و هماهنگ با آن باشد:
"كلام باید مخلوطی باشد از هر دو گونه الفاظ. احتراز از ركاكت و ابتذال به این
طریق دست می دهد كه كلمات بیگانه, و انواع مجاز و محسنات و دیگر انواع اسم را كه
ذكر آن ها گذشت, در كلام استعمال نمایند. در صورتی كه دست یافتن به روشنی كلام,
راهش استعمال الفاظ معمولی و متداول است." ( رساله ی فن شعر ـ بخش 22)
برای پردازش سخنی كه هم رسا و روشن باشد و هم دچار ابتذال و ركاكت نشود, ارسطو
مهم ترین روش را كاربرد" تطویل و تغییر و تخفیف در الفاظ" می داند و معتقد است كه
كاربردی اینگونه هم گفتار را از ابتذال و ركاكت دور نگه میدارد و هم روشنی آن را
حفظ می كند.
پس از به پایان رسانیدن بحث در باره ی تراژدی, ارسطو به طور اجمالی و مختصر به
بحث در باره ی حماسه می پردازد و برخی از مطالبی را كه در باره ی تراژدی گفته, در
باره ی حماسه نیز تكرار می كند, و از نظر مضمون افسانه, آن را مانند تراژدی می
داند, یعنی حماسه نیز باید مانند تراژدی, متضمن عمل و كرداری واحد و كامل باشد و
دارای آغاز و میانه و پایان باشد و خوش برداخت باشد و اجزایش مانند اجزای موجود
زنده پیوند ارگانیك داشته باشد.
ارسطو شعر حماسی هومر را از نظر این كه تمام امور لازم را به درستی رعایت كرده
است, عالیترین نمونه ی شعر حماسی می داند و او را به طور حیرت آوری دارای مقام
اعلی می شمارد:
"تمام این امور را اولین بار هومر مراعات كرده است و خوب هم از عهده بر آمده
است. از دو منظومه ی او , یكی كه عبارت از ایلیاد باشد داستانی ساده است كه بر
وقایع دردانگیز مشتمل است و آن دیگر كه اودیسه باشد داستانی است مركب, مشحون از
بازشناخت ها و مربوط است به خصلت و سیرت اشخاص, گذشته از این ها هومر از حیث
گفتار و از حیث اندیشه هم بر همه ی شاعران دیگر برتری جسته است." ( رساله ی فن
شعر ـ بخش 24)
ارسطو در بخش 24 رساله ی فن شعر به توصیف ویژگی های حماسه و تفاوت ها و تشابه های
آن با تراژدی می پردازد و همه جا شعر حماسی هومر را به عنوان عالی ترین نمونه ی
شعر حماسی شاهد مثال می آورد و آن را از هر نظر عالی می داند و می ستاید:
"در بین اوصاف و مزایای متعددی كه هومر را مستحق مدح و ثنا كرده است این مزیت هم
مخصوص اوست كه از همه ی شعرا تنها كسی كه می داند شاعر در منظومه ی خویش تا چه
حدودی حق دارد مداخله ی شخصی بكند, هومر است. در حقیقت شاعر از پیش خود باید خیلی
كم سخن بگوید زیرا اگر جز این باشد شاعر دیگر تقلیدی به جا نیاورده است....
همچنین این نكته را نیز هومر به سایر شعرا آموخته است كه امور خلاف واقع را چگونه
باید تعبیر و بیان نمود و این كار از طریق مغلطه حاصل می گردد كه گفتن حرف غلط
باشد در كسوت حرف صحیح." ( رساله فن شعر ـ 24)
بخشی از رساله ی فن شعر نیز به مقایسه ی تراژدی و حماسه اختصاص دارد. در این بخش
ارسطو چنین مطرح می كند كه تقلیدی بهتر و برتر شمرده می شود كه ابتذال آن كمتر
باشد و تماشاگرانش اشخاصی برتر و برگزیده تر باشند . و بنابراین از این زاویه
دید, حماسه را برتر از تراژدی می شمارد, زیرا:
"حماسه مخاطبش جماعتی است ممتاز كه برای درك آن محتاج به تمثیل حركات نیست, در
صورتی كه تراژدی طرف خطابش جماعتی میانه حال و فروتر است. پس چون تراژدی مبتذل تر
است, روشن است كه آن را از حماسه پست تر و فرو تر می توان شمرد."
( رساله فن شعر ـ بخش 26)
اما از زاویه های دیگر دید تراژدی را برتر از حماسه می شمرد و معتقد است كه در
مجموع تراژدی بر حماسه تفوق دارد:
"چون تراژدی تمام مزایای حماسه را واجد است حتی جایز دانسته اند كه وزن حماسه را
هم در آن به كار برند, به علاوه این مزیت دیگرش هم خالی از اهمیت نیست كه از
موسیقی و مجلس آرایی نیز بهره مند است و این ها نیز خود وسیله ی موًثری برای
ایجاد لذت می باشند. تراژدی صفت خاص دیگری هم دارد كه عبارت باشد از وضوح و روشنی
بسیار, خواه قرائت شود و خواه به نمایش درآید.
تراژدی این مزیت دیگر را نیز دارد كه با مجال كمتر غایتی را كه خود از تقلید دارد
تحقق می دهد. چون مردم آن داستانی را كه محدودتر باشد از آنچه طولانی تر و
پراكنده تر باشد بیشتر دوست دارند." ( رساله ی فن شعرـ بخش 26)
و در جمع بندی نهایی ارسطو تراژدی را به سبب تمام مزایای خود و به خصوص به خاطر
تاًثیر خاصی كه بر انسان دارد و به این دلیل كه غایت و غرض خود را بهتر تحقق می
بخشد, بر حماسه ترجیح می دهد و آن را برتر و عالی تر می داند.
بخشی از رساله ی فن شعر نیز اختصاص به رفع اشكالات منتقدان شعر و پاسخ گویی به
ایرادات و شبهاتی دارد كه معترضین و منتقدین شعر و ادبیات به آن وارد كرده اند .
ارسطو در فن شعر نشان می دهد كه تا چه حد بر ادبیات و شعر زمان خود مسلط بوده و
همه گونه شعر دوران خود و دوران گذشته را چقدر خوب می شناخته است. در هر بخش و در
هر موضوع ارسطو شاهد مثال های متنوعی از آثار ادبی برجسته ی یونان باستان آورده
است و با مهارت به موضوعاتی از آن ها كه به بحثش مربوط بوده استناد كرده است.
آثاری چون منظومه ی كنتورس از خرمون ـ منظومه ی دییلیاد از نیكوخارس ـ آنته اثر
آگاثون ـ لنسه و دانائوس اثر تئودكت ـ ایفی ژنی اثر اوری پید ـ الكمئون اثر آستی
داماس ـ اولیس مجروح اثر تلگونومس ـ آنتیگونه , الكترا , آژاكس , فیلو كتتس ,
زنان تراخیس , ادیپوس شاه,و ادیپوس در كولونوس اثر سوفوكل ـ ایفی ژنی, هلن ,
هیپولیت , آلسست , و ایون اثر اوری پید ـ آگاممنون اثر آیسخولوس و امثال آن, به
وفور در رساله ی فن شعر ارسطو مورد استناد قرار گرفته و به آن ها اشاره شده است.
در جمع بندی نهایی باید رساله ی فن شعر ارسطو را نخستین رساله درباره ادبیات و
نقد ادبی دانست و ارسطو را معلم بزرگ فن نقد و نظریه پردازی ادبی به شمار آورد.