با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

ادبیات کهن

.
 

نثر كهن       

ترجمه تفسیر طبری

محمدبن حریری طبری 

درباره نویسنده

از كهن ترین متون پارسی كه خوشبختانه به طور كامل به جای مانده است ترجمه تفسیر محمدبن حریری طبری است كه این اثر بزرگ طبری نیز به فرمان منصوربن‌نوح سامانی به وسیله جمعی از علمای ماوراءالنهر و خراسان به پارسی ترجمه شد. در این ترجمه كه حاوی بسیاری واژه های كهن پارسی است مترجمان كوشیده اند كه در ترجمه آیات از واژه های برابر پارسی بهره جویند و این تفسیر منبعی بزرگ برای شناختن واژه های فارسی است. این تفسیر در هفت مجلد به تصحیح شادروان حبیب یغمایی در سال 1339. شمسی جزو انتشارات دانشگاه تهران به طبع رسیده است.

 

سبك شناسی

1- تعداد كلمات عربی در ترجمه تفسیری طبری از ترجمه تاریخ طبری(= تاریخ بلعمی) بیشتر است چون كتاب تفسیر، طبعاً با مضامین قرآنی در ارتباط مستقیم و لغت عربی آن فراوان است. در صد لغات عربی 26 است.

2- استعمال "باز ...شدن" به معنای برگشتن.

3- به كار بردن پیشوند "همی" مانند دیگر متون كهن برای افعال استمراری.

4- تأخیر در كاربرد متمم"اندیشه همی كرد به دل خویش".

5- استعمال حرف (ی) در آخر فعل: بدانمی.

6- به كار بردن "اندر" به جای "در" اندر خواست

7- باز كردن به معنی جدا كردن مانند: "پرهای ایشان همه باز كرد".

8- "به یكدیگر بر كردن" به معنای به هم آمیختن.

9- استعمال "آلت های شكم" به معنای امعاء و احشاء

10- به كار بردن دو حرف اضافه برای یك متمم نظیر متون دیگر این عصر "بدین جهان در"

11- استعمال فعل به صورت وجه مصدری: "طعامی نمی توانی خوردن"

12- تأخیر در استعمال قید: "عزرایل دست از زیر بیرون كرد لرزان"

13- استعمال واژه هایی كه در سده های بعد كمتر معمول بوده است مانند: "عكازه(عصا) نهمت (منتهای آرزو).

14- استعمال كلمه "نیز" به معنای "دیگر". 

                        

           

قصه ابراهیم(ع) با مرغان

اما این آیت كه خدای ـ عزوجل ـ گفت: "واذقال ابراهیم رب ارنی كیف تحی الموتی. قال اولم تؤمن؟ قال: بلی، ولكن لیطمئن قلبی، قال: فخذ اربعه من الطیر فصر هن الیك ثم اجعل علی كل جبل منهن جزاً........1 "

این قصه چنان بود كه بدان وقت كه ابراهیم ـ علیه السلام ـ از مكه بازگشت و خواست كه باز شام شود و پیش از آن كه از مكه برفت میان كوه مكه اندیشه همی كرد و به دل خویش گفت: بایستی كه بدانمی كه خدای ـ عزوجل ـ روز قیامت مرده را چگونه زنده كند. پس از خدای ـ عزوجل ـ اندر خواست، گفت: "ربی ارنی كیف تحی الموتی".

گفت: یا رب مرا بنمای كه روز قیامت مرده را چگونه زنده كنی؟ خدای ـ عزوجل ـ گفت: مؤمن نیستی كه من مرده را چگونه زنده كنم؟

گفت: "مؤمنم، ولكن می خواهم كه بدانم كه چگونه كنی و چشم من ببیند تا مرده چگونه زنده شود؟

پس، خدای ـ عزوجل ـ گفت چهار مرغ را بگیر و بكش تا من تو را بنمایم. ابراهیم چهار مرغ را بگرفت و از مهتران مرغان.

گویند یكی كلنگ3 بود و دیگر كركس و سدیگر طاووس، و چهارم عقاب.

پس این چهار مرغ را بگرفت و بكشت و اندامهای ایشان همه از یك دیگر جدا كرد و پرهای ایشان، همه باز كرد، و به یكدیگر بر كرد4 و آلتهای شكم ایشان همه بیرون آورد، و همه به یك دیگر برآمیخت و آن چنان بهم برآمیخته به چهار قسمت كرد، و هر قسمتی بر سر كوهی برد و بنهاد. و ابراهیم ـ علیه السلام ـ به میان آن چهار كوه بیستاد، و مرغان را یك به یك بخواند و از هر گوشه ای باد برآمد و آن پاره های آن مرغان برداشت و هم آنجا اندر میان هواگرد آورد و اندر میان هوا، حق ـ تعالی ـ به قدرت خویش هر چهار را زنده گردانید و می پریدند، و هر یكی بر سر كوهی پرید و بنشست.

و ابراهیم را آواز آمد كه: این مرغان را بخوان. ابراهیم آن مرغان را بخواند و هر چهار برخاستند و پیش ابراهیم آمدند.

پس آنگاه، ابراهیم را یقین گشت كه حق ـ تعالی ـ مرده را چگونه زنده می گرداند. ولكن ابراهیم چنان خواست كه به چشم سر بیند كه چگونه زنده می شود. مرده روز قیامت و دلش یقین گشت و آگاه شد از فعل خداوند ـ عزوجل ـ

و این آخر عمر ابراهیم بود ـ علیه السلام ـ و از پس این، به یك سال ابراهیم ـ علیه السلام ـ از این جهان بیرون شد.

گروهی گویند ازین چهار مرغ كه حق ـ تعالی ـ مر ابراهیم را گفت كه بكش. یكی: كركس بود و دوم طاوس بود،و سدیگر كلاغ بود و چهارم كبوتر بود و این چهار مرغ را بگرفت و بكشت و پاره كرد و بهم برآمیخت، و از هر مرغی پاره ای برداشت بهم آمیخته و بر سر كوهی برد و بنهاد بر سر چهار كوه و سرهای مرغان به دست خود گرفته بود و می داشت و ایشان را نخواند، و از خواندن او برخاستند و بهم برآمدند و هر یك پاره های خود با هم شدند و بیامدند پیش ابراهیم، و هر یكی با سر خویش پیوستند و زنده شدند و برخاستند و برفتند چنانكه كه گفت عزوجل:

"ثم ادعهن یا تینك سعیا و اعلم ان الله عزیز حكیم"

و گویند حكمت درین چه بود كه این چهار مرغ را بگرفت : كركس، و طاووس، و كلاغ، و كبوتر.

گویند كه حكمت اندر آن؛ تهدید ابراهیم بود. آن كه گفت: طاووس رابگیر بهر آن كه طاووس مرغی آراسته . با زینت است. یعنی كه نگر، كه به زینت این جهان غره نشوی كه هر چند همی آرایی، آخر فانی گردی.

اما آنچه گفت: كركس را بگیر از بهر آن كه كركس، دراز عمر باشد، یعنی كه اگر اندرین جهان، بسیار بمانی عاقبت هم بباید رفت كه این سرا، فانی است و اندرین جا، كس جاوید نماند.

اما آنچه گفت: كبوتر را بگیر، از بهر آن كه كبوتر نهمت6 بسیا ردارد، گفت: نگركه درین جهان به نهمت و كار زنان مشغول نباشی كه به آخر پشیمانی خوری و سود ندارد.

این چهار مرغ از بهر این بود كه حق ـ تعالی ـ فرمود كه: بكش تا این چهار چیز را اندر خود بكشی.

 

قصه وفات ابراهیم(ع)

و سبب بیرون شدن ابراهیم(ع) از این جهان، آن بود كه خدای ـ عزوجل ـ عزائیل را ـ علیه السلام ـ گفته بود كه: چون قبض روح ابراهیم كنی، جان او به فرمان او بردار، تا او نفرماید و دستوری7 ندهد جان او را برمدار.

پس، خدای ـ تعالی ـ همه كار او را بدین جهان در8، تمام كرد و او را عمری دراز داد، و دویست سال كم چیزی، از عمر او گذشته بود و خواستهای9 او و فرزندان بسیار گشتند.

آنگه خدای ـ عزوجل ـ بفرمود كه جان او را بردار به فرمان او. و ملك الموت تدبیر آن همی كرد تا چه حیله10 كند و چه تدبیر سازد كه جان او به فرمان او بردارد.11

پس ملك الموت، یك روز خویشتن را بر سان پیری ضعیف بساخت، و با یكی عكازه12 لرزان، همی آمد به سوی ابراهیم . ابراهیم ـ علیه السلام ـ چون چنان شخصی را دیدی او را به خانه بردی و مهمان داری كردی و مراعات كردی.

و چون ابراهیم او را بدید چنان دانست13 كه او به مهمان آمده است14 یا به طمعی15 آمده است و هم آن ساعت بفرمود تا خوانی و طعام آوردند سوی او.

عزرائیل دست از زیر بیرون كرد، لرزان و لقمه ای از آن برداشت، و دستش بلرزید و از دستش بیفتاد و یكی دیگر برداشت و چون در دهان خواست نهاد همچنان از دستش بیفتاد و ابراهیم بدو اندر همی نگرست16 و عجب همی داشت آن لرزیدن او. و او را پرسید كه: تو را چه بوده است كه چنین می لرزی و از لرزیدن طعامی نمی توانی خوردن؟

عزرائیل گفت: از پیری و ضعیفی چنین همی لرزم و هیچ قوتی ندارم و طعام

نمی توانم خورد گفت: زاد17 تو را چند باشد گفت: دویست و پنج سال از عمر من گذشت.

چون ابراهیم آن سخن بشنید گفت: یا رب اگر من نیز تا پنج سال دیگر چنین ضعیف خواهم شد مرا نیز18 زندگانی مده و چون این سخن بگفت: حالی19 ملك الموت جان او بستد. و السلام.

ترجمه و تفسیر طبری، به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی، مجلد اول، ص 167- 171)


1- و آنگاه ابراهیم گفت: پروردگارا به من بنمای كه چگونه مردگان را زنده می كنی؛ فرمود مگر ایمان نداری؟ گفت: چرا ولی برای آنكه دلم آرام گیرد: فرمود چهار پرنده بگیر(و بكش) و پاره پاره كن [و همه را در هم بیامیز] سپس بر سر كوهی پاره ای از آنها بگذار. (البقره آیه 260 قرآن كریم با ترجمه بهاءالدین خرمشاهی)

2- باز شام شود: به شام برگردد.

3- كلنگ: پرنده ای عظیم الجثه از راسته درازپایان كه دارای منقاری قوی و نوك تیز و بالهای وسیع است ودر حدود 12 گونه از‌آن شناخته شده....بلندی این پرنده به یك و گاهی یك و نیم متر می رسد. (ر.ك: فرهنگ معین)

4- بركرد: بر هم آمیخت.

5- آنگاه آنان را [به خود] بخوان: [خواهی دید] كه شتابان به سوی تو می آیند و بدان كه خداوند پیروزمند فرزانه است (البقره آیه 260، ترجمه خرمشاهی)

6- نهمت: منتهای آرزو.

7- دستوری: اجاره.

8- بدین جهان در: در این جهان، استعمال دو حرف اضافه برای یك متمم از ویژگیهای سبك نظم و نثر خراسانی است.

9- خواسته: مال و ثروت.

10- حیله: تدبیر.

11- معنای جمله: جان حضرت ابراهیم را طبق دستور خداوند با اجازه ابراهیم بگیرد.

12- عكازه: عصا

13- چنان دانست: چنان تصور كرد.

14- به مهمان آمدن: به مهمانی آمدن

15- طمع: خواهش، آرزو.

16- نگرستن: مخفف نگریستن

زاد: سن. معنای آن جمله آنست كه چند سال داری؟

18- نیز: دیگر

19- حالی: همان دم، همان وقت.

 


توجه : با دوبار كلیك بر روی یك  واژه ، معانی مختلف آن در اختیار شما قرار خواهد گرفت.

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ