ترجمه پنچ شعر از
ولادیمیر ناباکوف
1
سالهاى سال به تو اندیشیدم
سالیان دراز تا به روز دیدارمان
آن سالها كه مىنشستم تنها و شب بر پنجره فرود مىآمد
و شمعها سوسو مىزدند.
و ورق مىزدم كتابى دربارهى عشق
باریكه دود روى نوا، گل سرخها و دریاى مهآلود
و نقش تو را
بر شعر ناب و پرشور مىدیدم.
در این لحظهى روشن
افسوس روزهاى جوانىام را مىخورم.
خوابهاى وجدآور زمینى، انگار پشههایى كه
با درخشش كهربایى بر پارچهى شمعى خزیدند.
تو را خواندم، چشم به راهت ماندم، سالها سپرى شد
من، سرگردان نشیبهاى زندگى سنگى
در لحظههاى تلخ، نقش تو را
بر شعرى ناب و پرشور مىدیدم.
اینك در بیدارى، تو سبك بال آمدى
و خرافه باورانه در خاطرم مانده است
كه آینهها
آمدنت را چه درست پیش گویى كرده بودند.
6 جولاى 1921
2
در سوگ بلوك
مه از پس مه روان بود
ماه از پى ماه مىشكفت...
و او شیفتهى سرزمینهاى لاجوردینى كه
بهار بىخزان ترانه خوانش بود.
در میان مه آن بانوى زیبا
شناور بود، صدایش از دورها شنیده مىشد؛
انگار كه ناقوس معبدى دور
انگار كه هلال ماه بر رود.
شناختش
در لرزش سایههاى سرخ شامگاهى
در كولاكها
در هراس و سكوت میهن پر راز و رمزش.
مغرور و نجیبانه به او دل بست،
استوار و مصمم به سویش رفت،
شوالیهى بى نوا اما
دست سفید برفى او را مجال سودن نیافت.
زمین وحشى
گرفته و عبوس، از گردش باز ایستاد؛
و او سوى صفحهاى روشن خم شد
دشتهاى لخت و بىحاصل را از نگاهش گذراند.
فریب خوردهى رؤیاى ناگفته،
محصور تاریكى سرد،
دوب شد، چون ماه مهآلود،
همچون سرود دور پرستش.
پوشكین، رنگین كمانى بالاى زمین،
لرمانتف، راه شیرى بر فراز كوهها،
تیوچف، جان جارى در تاریكىها،
و فت، مشعلى روشن در معبد.
اینها همه از پیش ما پر كشیدهاند
به بهشت، آن بىكرانهى عطرآگین،
تا كه در ساعت موعود
به دیدار روح الكساندر بلوك آیند.
بر مىآید از میان انبوه گلها،
از قلعه، سوى پله هاى سپید...،
پیش مىآیند در شور و شعف
سایههاى لرزان فرشتگان خنیاگر.
پوشكین، نورى پرتألو و با شكوه،
لرمانتف، با تاجى از ستارههاى تابان،
تیوچف، پوشیده از شبنم،
و فت، در رداى حریر و گل سرخهاى زیبا.
تحیت گویان، سرخوش و شادان،
مىرسند در پذیرهى برادر،
به تاریك روشناى لطیفِ
ماه مهى همیشه رخشان.
گذر كرده از كولاكها و باتلاقها
به باغى مىرسد برادر راز ناكشان،
فرشتهها، همچون طاووس
در میان سبزهها مىخرامند.
در جامههاى نیل گون،
مىنشیند در سایهى شاخسارىتر،
سر مىدهد آواز
از امیدهاى مقدس، از رؤیاهاى تعبیر یافته.
پوشكین، مىخواند از خورشید
لرمانتف، از ستارههاى بر فراز كوهها
تیوچف، از برق آبهاى جوشان
و فت، از گل سرخهاى معبد جاودان.
در این جمع مىدرخشد دوستى كه منتظرش بودند
از سراسر بهار غریب، پرصفا و بى تشویش
مىتراود نور،
آنها نیز ترانه خواهند خواند این گونه لطیف.
چندان جاودانه لطیف كه
شاید در این سالهاى خشم و اندوه
ما نیز از زندان ها
بشنویم پژواك پنهان ترانههاشان را.
1921
ناباكوف دو شعر زیر را، همراه با چند شعر دیگر، در رول
(1) 6 مه 1923 به ن. س. گومیلف
(1886-1921) تقدیم كرده است.
3
به یاد گومیلف
پاك و مغرور مُردى - مُردى، آن سان كه الهه ى شعر آموخته بودت.
اینك، در آرامش و سكوت یلیسى(2) با تو از پتر، سوار مسى
و بادهاى وحشى آفریقا سخن مىگوید - پوشكین.
19 مارس 1923
4
اشك هایت را پاك كن و به آنچه مىگویم گوش ده:
در نیمروز آفتابى نجار پیر عینكخود را روى میزش جا گذاشت. پسرك شاد و
خندان، دوان دوان خود را به كارگاه رساند.بىحركت ایستاد، اطراف خود را
پایید، پاورچین نزدیك رفت، و آن شیشههاى سبك رالمس كرد، فقط لمسشان كرد،
ناگهان غزال تیزپاى خورشید بر سراسر جهان، تاسرزمینهاى دور دست ابرى تاختن
گرفت، هم چنان كه كورها را شفا و بیناها را شادىمىبخشید.
1923
(این دو شعر در مجموعه شعرهاى زمان حیات شاعر نیامدهاند)
5
چهل و سه چهار سالى مىشد
كه دیگر مرا در خاطر نداشتى،
ناگهان بى مقدمه و بهانه
به دیدنم آمدى، در خواب.
مرا، زندگى كه رنجورم مىكند
امروز جُزء جُزئش
خود خواسته و به ظرافت
با تو دیدارى تدارك دیده است.
گرچه باز سرگرم گیتارت
هنوز هم "دختركى" بودى
ولى نخواستى با غم كهنه ملولم كنى
تنها درآمدى بگویى كه مردهاى.
9 آوریل 1967
(این شعر در مجموعه شعرهاى زمان حیات شاعر نیامده است)
اشاره مىرود به سوهتلان رومانووا زیوهرت (1905 - ...)
(3) كه در اوایل دههى 20 دربرلین نامزد
ناباكوف بود.
1) 1. rule
2) 2. Yelisey
3) 1. Svetlan Romanova Zivert
منبع" فصلنامه سمرقند