با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

برگزیده اشعار سیمین بهبهانی -  تازه ها -2


 

ارهاب

گوشهی چشمم ستاره یی ست
 دیده ای آن را ؟
 ندیده ام
حبه ی انگور از آسمان
 دست فرا برده ، چیده ام
 حبه ی انگور از آسمان ؟
 پس تو زمین را ندیده ای
بستر خون است و آتش است
 این که در او آرمیده ام
 گوشه ی چشم مرا ببین
خنجر بهرام سرخ ازوست
 روی زمین از چکیده هایش
 نقشه ی دریا کشیده ام
گریه ی خونبار توست ؟
 نه
 بحر گدازان دوزخ است
من همه شب در گدازه هاش
 همچو حبابی تپیده ام
 دود جسد ها ز روی خک
تا دل افلک می دود
رقص کنان در فضای آن
 سایه ی ابلیس دیده ام
پیش نگاهم تمام شب
 چشم ز وحشت دریده یی ست
از دل آوار هر سحر
 جیغ جنون زا شنیده ام
 دست تو انگور چیده است
 از دل من خون چکیده است
 گر تو بهشت آفریده ای
 من به جهنم رسیده ام
 

فرمان پذیر آتش باش

هی قرص ،‌ هی دوا ، ول کن
 این زندگی ست؟ آری ؟
نه
 بهبود جسم ویران را
 هیچ انتظاری داری ؟
 نه
فردا چگونه خواهد بود ؟
دنیا درست خواهد شد ؟
 خورشید رقص خواهد کرد
 از بعد سوگواری ؟
 نه
مهتاب در سرابستان
 هر شب حریر خواهد بافت ؟
صبح از ستیغ خواهد تافت
 با شال نقره کاری ؟
 نه
 فقر و فساد و فحشا را
 از این خرابه خواهی راند
تا عیش و امن و تقوا را
 سوی سرا بیاری ؟
 نه
مقتوله های مسکین را
 کز بغض خویش نان خوردند
 بر گور اگر گذر کردی
 نان دگر گذاری ؟
 نه
هی قرص ، هی دوا ، بس کن
 این شرق شرق شلاق است
 هر ضربه را یقین دارم
 با نبض می شماری ، نه ؟
بالا بلند پویا را
 ننگ است ضعف و بیماری
 گر آخرین دوا خواهی
مرگ است و شرمساری ، نه
 برخیزد و چهره رنگین کن
 تا باز نوجوان باشی
پیش عدوی بدخواهت
 خواری مباد و زاری نه
 در آخرین نبرد ای زن
 فرمان پذیز آتش باش
 دست به خود گشودن هست
 گر پای پایداری نه
 

به کاسه ی این خالی

به کاسه ی این خالی
چه بوده ، که دیگر نیست؟
 تفکر و هشیاری
 که نیست ، سرم سر نیست
 تفکر و هشیاری ؟
چه بیهوده می گویی
 که دشمن آسایش
 ازین دو فراتر نیست
خوشا که چنین مستم
 ز خویش برون هستم
به کو به مفرسا در
که کس پس این در نیست
 که خفته چنین با من
 تو پیرهنی یا تن
که با تو مرا خفتن
پذیره ی باور نیست
ز باور وناباور
 به یاوه سخن گفتم
مراد من از معنا
 به لفظ میسر نیست
تمامی ی تن حسم
 و در تب آغوشت
به منطقم از عصیان
 خلاص مقدر نیست
به کاسه ی این خالی
کنون ز جنون سرشار
 تجاسر کودک هست
 تعقل مادر نیست
سزد که تو از یاری حریم نگه داری
 نیاز عطشنک
 به خون کبوتر نیست

 

گفت و گو

 تازگی چه خبرها ؟
کهنه هم خبری نیست
 جز گرفتن و بستن
 کار تازه تری نیست
شور و شوق و تحرک ؟
 طرفه یی که ندیدیم
 هر چه بود ، همان هست
 تحفه ی دگری نیست
 پیش بینی ی فردا ؟
 تلخ کامی ی دیروز
 در مجال تصور
 شهدی وشکری نیست
 کو کرامت و عصمت
 دم مزن که درین شهر
غیر ناخن و دامن
 هیچ خشک و تری نیست
عصمتی به دو تا نان ؟
 گر گرسنه بمانی
 در معامله دانی
 آنچنان ضرری نیست
 شهر نکبت و خواری
 بی مجامله آری
 جز عفونت ازین گند
سودی و ثمری نیست
 شب به روز رسد باز ؟
 روز ؟ هرگز و هرگز
 در تلاطم ظلمت
 ساحل سحری نیست
ساز کن قوقولی قو
 کو تسلط و تاجم ؟
 من کلاغم و با من
 این چنین هنری نیست
 ای کلاغ بدآواز
 با شمایل ناساز
گرچه ایه ی یأسی
در منت اثری نیست
 باش تا نفس صبح
 درفساد بگیرد
 بیشه زار خشونت
خالی از شرری نیست

 

از عشق وسوسه می سازی

 از عشق سوسه می سازی
تا پیش پام بیندازی
 یعنی : بزن !‌ و نمی دانی
کز یاد رفته مرا بازی
در این چمن به گل افشانی
بس دیده ای که چه می کردم
خشکم کنون و نمی دانم
کز چوب خشک چه می سازی
 زین اعتراف نپرهیزم
کاین دل هنوز نفس دارد
 اما نه این که تو بتوانی
 بازش به کار بیندازی
 می بایدم دگری جز تو
پر شور و پر شرری جز تو
 افسوس ، رانده مرا از دل
 آن طرفه مرشد شیرازی
 با یاد او چه کبوترها
 پر می گشود ازین دفتر
 من خیره مانده و در حیرت
 زین گونه شعبده پردازی
آن شعر و نامه نوشتن ها
 نقش بهار به دل می زد
اندیشه جفت صبا می شد
در باغ گل به سبکتازی
کنون تو شور منت در سر
 بازیچه می فکنی در پا
 بس کودکانه هوس داری
 تا ناشیانه بیاغازی
بر بام خانه مبند آذین
 من با تو عشق نمی بازم
 گر صد چراغ برافروزی
 گر صد درفش برافرازی
 

که چی ؟

 که چی ؟ که بمانم دویست سال
 به ظلم و تباهی نظر کنم
 که هی همه روزم به شب رسد
 که هی همه شب را سحر کنم
که هی سحر از پشت شیشه ها
 دهن کجی ی آفتاب را
 ببینم و با نفرتی غلیظ
نگاه به روزی دگر کنم
 نبرده به لب چای تلخ را
 دوباره کلنجار پیچ و موج
که قصه ی دیوان بلخ را
دوباره مرور از خبر کنم
قفس ، همه دنیا قفس ، قفس
 هوای گریزم به سر زند
 دوباره قبا را به تن کشم
 دوباره لچک را به سر کنم
کجا ؟ به خیابان نکجا
میان فساد و جمود و دود
 که در غم هر بود یا نبود
 ز دست ستم شکوه سر کنم
 اگر چه مرا خوانده اید باز
 ولی همه یاران به محنتند
 گذارمشان در بلای سخت
 که چی ؟ که نشاطی دگر کنم
که چی ؟ که پزشکان خوبتان
 دوباره مرا چاره یی کنند
خطر کنم و جامه دان به دست
 دوباره هوای سفر کنم
بیایم و این قلب نو شود
 بیایم و این چشم بی غبار
بیایم و در جمعتان ز شعر
 دوباره به پا شور و شرکنم
 ولی نه چنان در غبار برف
 فرو شده ام تا برون شوم
گمان نکنم زین بلای ژرف
 سری به سلامت به در کنم
رفیق قدیمم ، عزیز من
به خواب زمستان رهام کن
مگر به مدارای غفلتی
 روان و تن آسوده تر کنم
 اگر به عصب های خشک من
 نسیم بهاری گذر کند
 به رویش سبز جوانه ها
 بود که تنی بارور کنم
 

سبز و بنفش و نارنجی

 سبز و بنفش و نارنجی
 زرد و کبود و گلناری
 آویز لاله ها لرزان
 جو بار رنگ ها جاری
 رقص هزار پروانه
 بر سبزه های پر شبنم
نقش هزار نیلوفر
 بر موج های زنگاری
با پلک نیمه باز امشب
 خیل سیاه مژگانم
نخ ها کشیده در سوزن
از جنس خواب و بیداری
 از نور پیکری دارم
 با پای نرم چابک پو
 سرگرم سرسرک بازی
 در پهنه ی سبکباری
ای عشق ، نوجوان بودم
هفده بهار گل با من
هفده بهار یغما شد
در ترکتاز تاتاری
 مردی ز راه دور آمد
پوزار قرن ها با او
هفده بهار با او شد
 هفتاد سال بیزاری
 من چند ساله ام امشب
 می دانم و نمی دانم
 با این شراب می باید
 دفع بلای هشیاری
 ای عشق جای رویا کن
این پلک نیمه بازم را
 تا ماه و تیله هایش را
 از آسمان فرود آری
ای تلیه باز سرگردان
 من بکر خانه پروردم
 مینای سر به مهرم را
 سر ناگشوده نگذاری
 ای عشق در سرم امشب
 گرداب نور می چرخد
 سبز و بنفش و نارنجی
زرد و کبود و گلناری

 

ای عشق ، دیر آمدی

هنگام ناشناس دلی
 دارم بگو ، بگو چه کنم ؟
 پرهیز عاشقی نکند
پروای آبرو چه کنم ؟
 این ساز پر شکایت من
 یک لحظه بی زبان نشود
 ای خفتگان ، درین دل شب ، با ناله های او چه کنم ؟
 گوید که وقت دیدن او دست تو باد و دامن او
 گویم که می کشد ز کفم
 با آن ستیزه جو چه کنم ؟
 گرید چنین خموش ممان
 از عمق جان برآر فغان
گویم که گوش کرده گران
 بیهوده های و هو چه کنم ؟
 جوشیده و گذشته ز سر
 صهبای این سبو ، چه کنم ؟
 معشوق کور باطن من
پروای رنجشم نکند
من نرم تر ز برگ گلم
با این درشت خو چه کنم ؟
ای عشق ، دیر آمده ای
از فقر خویشتن خجلم
 در خانه نیست ما حضری
بیهوده جست و جو چه کنم ؟
 

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ