اشعاری منتخب
از مجموعه شعر شکفتن در مه
سرودی برای مرد روشن كه به سایه رفت
قناعت وار
تكیده بود
باریك وبلند
چون پیامی دشوار
در لغتی
با چشمانی
از سئوال و
عسل
و رخساری بر تافته
از حقیقت و
باد.
مردی با گردش ِ آب
مردی مختصر
كه خلاصه خود بود.
خرخاكی ها در جنازه ات به سوء ظن می نگرد.
***
پیش از آن كه خشم صاعقه خاكسترش كند
تسمه از گرده گاو ِ توفان كشیده بود.
بر پرت افتاده ترین راه ها
پوزار كشیده بود
رهگذری نا منتظر
كه هر بیشه و هر پل آوازش را می شناخت.
***
جاده ها با خاطره قدم های تو بیدار می مانند
كه روز را پیشباز می رفتی،
هرچند
سپیده
تو را
از آن پیشتر دمید
كه خروسان
بانگ سحر كنند.
***
مرغی در بال های یش شكفت
زنی در پستانهایش
باغی در درختش.
ما در عتاب تو می شكوفیم
در شتابت
مادر كتاب تو می شكوفیم
در دفاع از لبخند تو
كه یقین است و باور است.
دریا به جرعه یی كه تواز چاه خورده ای حسادت می كند.
كه زندان مرا باور مباد ...
كه زندان مرا بارو مباد
جز پوستی كه بر استخوانم.
باروئی آری،
اما
گرد بر گرد جهان
نه فرا گرد تنهائی جانم.
آه
آرزو! آرزو!
***
پیازینه پوستوار حصاری
كه با خلوت خویش چون به خالی بنشینیم
هفت دربازه فراز آید
بر نیاز و تعلق جان.
فرو بسته باد و
فرو بسته تر،
و با هر در بازه
هفت قفل ِ آهنجوش ِگران!
آه
آرزو!آرزو
صبوحی
به پرواز
شك كرده بودم
به هنگامی كه شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود،
و در پاكبازی معصومانه گرگ ومیش
شبكور گرسنه چشم حریص
بال می زد.
به پرواز شك كرده بودم من.
***
سحرگاهان
سحر شیری رنگی ِ نام بزرگ
در تجلی بود.
با مریمی كه می شكفت گفتم"شوق دیدار خدایت هست؟"
بی كه به پاسخ آوائی بر آورد
خسته گی باز زادن را
به خوابی سنگین
فروشد
همچنان
كه تجلی ساحرانه نام بزرگ؛
و شك
بر شانه های خمیده ام
جای نشین ِ سنگینی ِ توانمند
بالی شد
كه دیگر بارش
به پرواز
احساس نیازی
نبود