روضة العقول تحریر دیگری است از كتاب مرزبان نامه كه توسط اسپهبد مرزبان بن
رستم از ملوك آل باوند در اواخر قرن چهارم نوشته بود. روضة العقول در اواخر
قرن ششم تحریر شده است كه همزمان با مرزبان نامة ورواوینی و شاید هم كمی
پیش از كار وراوینی به اتمام رسیده است.
سبك شناسی
روضةالعقول نیز مانند كلیله و دمنه با نثری مصنوع, آمیخته با اشعار فارسی و
عربی و عبارات عربی تحریر یافته اما تعداد اشعار و شواهد عربی آن نسبت به
فارسی به مراتب بیشتر است و در استعمال لغات عربی نیز گویا نظر داشته كه از
لغات عربی مُشكلی كه در كتب فارسی مصنوع نظیر كلیله به كار نرفته یا كمتر
به كار رفته است نیز بهره جوید تا از نظرگاه او در تصنّع تازگی داشته باشد
لغاتی مانند, متلفّع, نجاز, تأفّق, امتهان, متأهّب, مسنخ.شماره لغات عربی
روضةالعقول نزدیك به پنجاه درصد است.
حكایت
ملكزاده گفت: از اخوانِ صفا كه معادن وفا و سزای اصطفا بودند چنان شنیدم كه
صیّادی در بیابانی دام نهاده بود؛ آهویی زرّین گوش نام, آنجا گذشت, شقاوت
او را در آن دام كشید و خدلان او را در آن حبال انداخت, چون آهوانِ دیگر
صورتِ واقعه و شدّت حادثه بدیدند, او را در آن مضاّر بگذاشتند, موشی از
سوراخ بیرون آمد آن آهویِ محزون بدو استغاثت كرد, و از و در ابوابِ خلاص,
استعانت خواست.
موش جواب داد كه سرِ درست را به عصابه بستن, محض جهالت و غایتِ حماقت است؛
من اگر در بریدنِ عقودِ حباله تو استبداد نمایم, ممكن باشد كه دندانِ من
شكسته شود و بسیاری از تعب و بلیّت و ضور و اذیّت به من رسید و اینك, صیّاد
نزدیك آمد, اگر خوضی رود و ازین طوارق و بوایق تو را برهانم و خود را به
گوشهای اندازم. صیّاد از سر حقد و از روی غیظ, مضجع مألوف و مرجع معروف مرا
خراب كند. آنچه نه لایق حال و موافق احوال من است نكنم تا آنچه نه مستحق
آنم نبینم, میان من و تو هرگز قواعد اتحاد ممهّد نبوده است, و اسباب و داد
مهیّا.
آهو جواب داد كه: اگر چه میانِ ما مباسطتی قویم, و معرفتی قدیم نبوده است؛
اقتضای مروّت, استخلاص من میكند.
موش گفت: اگر در خلاصِ تو مضرّتِ من منوط و در مناص تو معرّت من مربوط
نبودی هر آینه در آن سعیی تمام و جدّی بغایت رفتن.
آهو جواب داد كه : هر كه را ارومت طاهر و دوحه كریم باشد, تحمّل شداید جهت
اصطناعِ اغیار جایز دارد.
رجز:
وَ اِنّما المَرلإُ حضدیثُ بَعدَهُ
فَكُن حَدیثاً حَسَناً لِمَن وَ عَی
و قدما گفتهاند كه: هر كس كه حیوانی را از مضارّ و متعب خلاص دهد و ضالّی
را به هدایتِ خویش, به مقصد رسانَد از هاویه هوان و سعیر تغریر مسلّم مانَد.
موش, سخن او را التفات ننمود, خواست كه عودت نماید, غلیواژی او را صید كرد.
صیّاد آمد و آهو را لطیف دید, گفت: همچنین زنده فروشم. در راه او را شخصی
پیش آمد به كمالِ دیانت معروف و به حُسنِ امانت موصوف. به شعارِ ورع متلفّع
و به دثار زهد متدرّع . صیّاد را گفت كه: بهای آهو چند است؟
صیّاد گفت: یك دینار.
آن عابد متّقی گفت: هر كه معصومی را از قتل برهاند به ورطة بوار نیفتد. آهو
را بخرید و آزاد كرد.
سبب اِعادتِ این حكایت آن است كه مَلِك, در اهتمامِ من تنوّقی شامل و
تأنُقی بسزا فرماید.
ملك گفت: تمامترِ ارفاق و كاملترِ اشفاق كه از پدر در حق فرزند صادر گردد
سه نوع است:
یكی آنكِ به دوستی صادق, او را هدایت كند.
و دوم آنكِ در تعلیم علومِ او جدّ نماید كه بدان سبب منظور جهانیان و مذكور
عالمیان گردد و به آخرت, سعادت ابد یابد.
سیم آنكِ او را به شهری مقرّ سازد كه ابواب عدل و انصاف و اسباب صدق و
انتصاب در و مفتوح و موجود باشد و در و پادشاه عطوف و شهریار رؤف بود و مرا
در اقطارِ عالم و آفاقِ زمین دوستان بسیاراند كه هر یك كانِ حصافت و مكانِ
شهامتاند اما در خراسان, دوستی دارم به حُسن سیرت مشهور و به لطف سریرت
مذكور, هادی خیر و احسان و مهدی برّ و استحسان به شعارِ فضل پیراسته و به
دثار علم آراسته یقین است كه تعطّف و تلطّف او در حقّ تو بغایت باشد.
ملك زاده گفت: مودّت پادشاهان, همچنانكِ درختِ مثمر است كه جذبِ آب چندان
كند كه ارتوا (؟) یابد, بعد از آن اگر دریای قلزم برو گذرد, بدان التفات
نكند و پادشاه را چندانكِ افتقار و احتیاجِ به كسی باشد او را تقریب و
ترحیب ارزانی دارد, چون غرض او به نجح رسد و مراد او به نجاز پیوندد, رقم
عدم برو كشد و حقوقِ خدمات او در جریدة نسیان, ثبت كند, چه تودّد ایشان
موقوف بر حدوثِ مراد و زوال ارتیاد است و هر كس كه بدیشان تقرّب بیشتر
نماید, به هوان و امتهان نزدیكتر باشد.
وافر:
وَ مَا السُّلطانُ اِلّا البَحرُ عُظماً
وَ قُربُ البَحرِ مَحظُورُ الَعواقِب
و نیز عقلا گفتهاند كه: مودت پادشاه چون مغرفه زرین است كه هنگام استعمال
برو اقبال رود, چون از و غرض مُحَصَّل شد و مراد میسّر گشت, بر طاق نهند.
و فضلا گفتهاند كه: دوستی مردم, یكی از آن جهت باشد كه ازو رهین خوف و قرین
روع بود تا از و ایمن شود شود و یا از طرفی مستظهر گردد, حالی آن اتّحاد
زایل و آن محبّت مدروس گردد و آن صداقتی باشد كه عاقبت به عداوت انجامد, چه
هدم بنایِ آن به اعتضاد جانبی تعلّق دارد, چنانكِ از آن گراز با خرس افتاد
و كه به وقت احتیاج ضراعت نمود و چون استظهار یافت خُبث طینت, ظاهر گردانید.
1- اصطفا : برگزیدن.
2- حبال : ریسمانها (جمع حبل).
3- ضور : گزند رسانیدن كسی را (لغتنامه).
4- بوایق : جمع باثقه, سختی, بلا.
5- مضجع : خوابگاه, مألوف: مورد علاقه.
6- مناص : گریختن.
7- معرّت : عیب, زشتی.
8- ارومت : بیخ درخت.
9- دوحه : درخت تناور.
10- اصطناع : برگزیدن, بركشیدن.
11- "وانّما ... " : همانا شخصیت هرانسان به آن است كه پس از او درباره
اوگویند. پس آنچنان باش كه آگاهان درباره تونیك گویند. نظیر:
باری چو فسانه میشود ای بخرد
افسانه نیك شو نه افسانة بد
12- متعب : رنج و تعب.
13- هاویه : طبقه هفتم (پایینترین) طبقه دوزخ. هوان: خواری.
14- سعیر : آتش روشن. تغریر: چیزی را در معرض هلاك گذاشتن, به خطر انداختن
(معین).
15- غلیواژ : زغن.
16- متلفّع : پوشیده و جامه در خود پیچیده, آنكه پیری وی را در گرفته باشد
(لغتنامه).
17- متدرّع : زره پوشنده (از درع: زره).
18- بوار : هلاك گشتن, نیست شدن.
19- تنوّق : مهارت, چربدستی.
20- تأنّق : نیك نگریستن در كاری, ریزه كاری كردن در كاری (لغتنامه).
21- اشفاق : مهربانی كردن, دلسوزی كردن.
22- انتصاف : حق خود را گرفتن.
23- حصافت : استواری عقل.
24- سریرت : باطن, نیّت.
25- ترحیب : خوش آمد گفتن.
26- نجح : بر آمدن حاجت, كامیابی.
27- نجاز : انجاز, روا كردن حاجت (لغتنامه).
28- ارتیاد : جستن, طلب كردن.
29- امتهان : خوار و ضعیف داشتن.
30- "وَ مَا السلطان ... " : سلطان در عظمت چون دریای عظیمی است و نزدیك
شدن به دریا را عواقبی خطرناك است.
31- مغرفه : كفگیر و كفچه, آنچه بدان طعام بردارند. (لغتنامه).
32- روع : ترس, بیم.
33- مدروس : كهنه.
34- اعتضاد : همراهی, یاری.
توجه
: با دوبار كلیك بر روی یك واژه ، معانی مختلف آن در اختیار شما قرار
خواهد گرفت.