با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

شعرستان ارسنجان


 

 

انارستان همیشه سبز ارسنجان با قدمت چند صد ساله از مهمترین شهرهای فرهنگی استان فارس بشمار می رود .  وجود شاعران ارزشمندی چون شهاب ارسنجانی ،  آغاز و انجام ارسنجانی و دهها شاعر و نویسنده دیگر نمودی از توجه مردمان این خطه به شعر و شعور وادب و معرفت است. نام اساتید بزرگواری چون دکتر محمد حسین اسکندری ، دکتر محمودی  و ارجمندان دیگر همواره بر تارک افتخارات این شهر ادب پرورمی درخشد. ضمن گرامیداشت یاد و خاطره همه در گذشتگان ادیب و فرهنگ دوست ، در این مجال اشعار از شاعران امروز ارسنجان تقدیم می گردد. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.


چند غزل از

محمد حسین نعمتی

 

سیب مهتاب

 

ابر دستی به نگاه تر مهتاب کشید

بعد باران شد و چشمان مرا اب کشید

 

گفت : شادی بکش اما پسرک درد کشید

گفت : بابا بکش اما پسرک قاب کشید


اه ای ماهی تبعیدی این حوض بگو

سیب مهتاب چه از طعنه شبتاب کشید !

 

مانده از ماه نگاه تو چه ترسیم کند

انکه از همهمه ای رستم و سهراب کشید

 

ای دریا !  تو که همسنگر بابا بودی

می توان دست از ان گوهر نایاب کشید ؟!

 

نرگس غنچه که زندانی مردم شده است

کار نیلوفر ما نیز به مرداب کشید

 

باز هم غیرت دریا که شبی موجی شد

دهن خاکی این طائفه را اب کشید

 

نمره نوبت نقاشی او بیست نشد

تا پدر عکس خودش را به رخ قاب کشید ...

 


 

غزال ساده

 

غزال ساده  که همزاد شهر من شده ای

فرشته ای که گرفتار اهرمن شده ای

 

شهید مسلخ عشقی و راست می گویند

که در لباس غزلهای خود کفن شده ای

 

وجود ماه مرا تاب جلوه کردن نیست

از ان زمان که تو خورشید انجمن شده ای

 

به بوی پیرهنت دلخوشیم ما و خودت

دوباره دست به دامان پیرهن شده ای !

 

تو مرغ باغ بهاری چطورمی گویی ؟؟

اسیر بچه کلاغان بد دهن شده ای ؟!

 

کشیده اند به مرداب کینه مردی را

خوشا به حال خودت نازنین که زن شده ای !!!

 

چه عاشقانه به شعرم نگاه میکردی

" توهم در اینه مجذوب " خویشتن شده ای

 

به این ترانه بخندیم یا که گریه کنیم ؟

غزال ساده که همزاد شهر من شد ه ای

 

وبلاگ شخصی محمد حسین نعمتی

ساده غزل

 


 

دو غزل

 زهرا رییس السادات

 

اینجا سکوت خواب فراهم نمی شود

از دردهای خستگی ام کم نمی شود

بر زخمهای کاری احساس بی کسی

معجون چشمهای تو مرهم نمی شود

وقتی هوای عشق به تهمت کشیده است

وقتی کسی برای تو همدم نمی شود...

وقتی که رود رابطه از آب شک پر است

حتی غزل به خاطره محرم نمی شود

عیسای من! تو پاکی من را گواه باش

هر چند دل به پاکی مریم نمی شود

هر چند ثانیه اینجا پر از غم است

اما بمان که با تو محرم نمی شود

......

حالا تو رفته ای و شب چشمهای تو

با ماهتاب خاطره توأم نمی شود 

وقتی بهشت چشم تو یادم نمی کند

حوای سیب خورده که آدم نمی شود...

 


 

این عطر چیست در غم پاییز چشم هات؟

در دلبهار تازه گلریز چشم هات

ای فصل سبز عشق که گل می کنی مدام

ای هر چه آب و آینه لبریز چشم هات

ای مرد هر چه نور که هی تاب می خورد

قندیل های عشق به آویز چشم هات

می شعرم ونگاه تو باران بیت هاست

غرقم درون رود غزل خیز چشم هات

باید که در نگاه تو صد باغ بشکفم

وقتی که((عطر توت))گلاویز چشم هات

این عطر توت نیست عزیزم که می رسد

عطر خداست در شب شالیز چشم هات

((همزاد))لحظه های پر از یاد و خاطره

من زنده ام به عطر دل انگیز چشم هات ...

 

وبلاگ شخصی زهرا رییس السادات

همزاد

 


 

یک غزل و یک مثنوی

حامد ابراهیمی - سهند

 

و حجم سرخ لبت از سرود لبریز است

بخوان ترانه ای از عشق با صدای سکوت

که گوشهای شیا طین شهر ما تیز است

به یاد گونه ی خیس تو شعرها گفتم

عجیب ساحل چشمانتان غزلخیز است

زبان عشق که این چیزها نمی فهمد

که حافظی و دلم شهریار تبریز است

اگرچه چیده ام از آسمان برایت ماه

برای هدیه به خورشید ماه ناچیز است

به بیستون نزند با غمت چه کار کند؟

کسی که سنگ صبورش عروس ((پرویز)) است

بدون دیدن تو دست میکشم از عمر

نگاه مرگ به سویم محبت آمیز است

........................................

چگونه از لب سردم بهار می خواهی ؟

منی که قافیه ام هم ردیف پائیز است

 


 

ای قهرمان قصه ی مادر بزرگها

ای یوسف رها شده از چنگ گرگها

اینجا شغال جای تو را تنگ کرده است

با کرکسان دشت هماهنگ کرده است

هی چرخ میزنند به روی سرت مدام

هی نقشه می کشند برای تنت مدام

حالا تو مانده ای و تب قهرمانیت

با فکر پوچ زندگی جاودانیت

یادت نمانده است که آن لحظه ی غریب

آن دست های روشن و آن چهره ی نجیب

می گفت کودکم تو جوانمرد می شوی

دردی برای مردم نامرد می شوی

او مرد بود و منجی مردم ولی نشد

دلواپس جوانه ی گندم ولی نشد

می گفت سهم مردم از این زندگی یکیست

گرچه شبیه آرزوی خوب کودکیست

تعبیر اگرچه خواب پدرها یمان نشد

شادی اگرچه سهم پسرهایمان نشد

مادربزرگ پیر شبی گفت کودکم

چشمت به دوردست بماند عروسکم

یک مرد با قبای...مگر فرق میکند؟

این فکرهای پوچ تو را غرق میکند؟

....................................

حالا کمی بزرگ شدم فکر می کنم

حالا فقط حدیث تو را ذکر می کنم

سهم من و تو و همه از زندگی یکیست

گر چه شبیه آرزوی خوب کودکیست

منجی منم منی که تو را درک میکنم

غیر از تو را چه خوب و چه بد ترک میکنم

گفتی امید قافیه ها نا امید نیست

آدم کمی بد است ولیکن پلید نیست

.......................................

من قهرمان قصه ی مادر بزرگهام

اما اسیر پنجه ی خونین گرگهام

 

دیگر اشعار حامد ابراهیمی را در وبلاگ شخصی او بخوانید:

 آشیانه ای برای عشق

 


چند طرح  و شعر کوتاه

محمد جواد حسن شاهی

 

سر دو راهی

كدام قنداق را

بغل كند

تفنگ

یا

كودك؟!

 


 

رو به آسمان ابری

پر از خاك خاكریز

دهانه ی كلاه آهنی

لاله ای

در نوازش باران

 


 

غم دنباله دار ستاره ای است

بی نشان

ماه

اگر هلال می شود

 


 

1_قفس آبی می شود

قناری پرواز را به یاد می آورد

 

2-قفس آبی می شود

قناری

پرواز را آواز

 

3_قفس آبی می شود

قناری

آواز را پرواز می دهد؟!

 

وبلاگ محمد جواد حسن شاهی

شبنار

 


 

دو شعر کوتاه

 آقای حسین منوچهری

 

دیشب بجای عکس تو یک پر گذاشتم

یعنی پریده ای و تو را هــــــم نداشتم

 نفرین به من که چرا عاشقت شدم

 پای از گلیـم خویش فراتر گذاشـــتم

 


 

پلکی به هم زد و به نگاهش ادامه داد

آهی کشیـــد و بعد به آهش ادامه داد

بر روی کاغذی که دلش را کشیده بود

راهی کشید و بعد به راهش ادامه داد

 

 عنوان وبلاگ حسین منوچهری

آخرین برگ  

 


شعری از

محمد حسین ابراهیمی

 

 سیگار برگ و پای خسته سرد سردم

 خاكستری در كوچه های مرده گردم

 سیگار دارم من پر از آدم پراز سگ

یك پك زدم با یادتان عالم پر از سگ

بوی خـیـانـت سایـه ی سگ پیـك چـندم  

این كله ی داغ و عفونت های مـردم

از وزن سـنگـین خیانت آه كـم كـن

مسـتفـعـلـن مسـتفـعـلـن مسـتـفـلاتـن

آخـر خـدا مـی مـیرد از داغ  خـیـانـت

وقتی كه می لغزد جهانی روی شهوت

ای كـاش مــن آواره  بــودم كــور بـودم

یك عمر از این سگ صفت ها دور بودم

بـوی  تـعـفـن بـاز هـم ایـنجـا نـشـسـتـنـد

نـامـرد هـا حـیـثـیـت سگ را شـكـسـتـنـد...

 

 سیگارم را

         می تكانم

تنها

       خاكسترم مانده است  

 

 

عنوان وبلاگ اقای محمد حسین ابراهیمی

 

سایه های کمرنگ

 

 


 

 غزلی از

محمد حسین بهرامیان

سایت سارا شعر

 

 

 

فالگیر 

فهمید دارم حسرتی، داغی، غمی ؛  فهـمید

از حجــم اقیــانوس دردم شبنــــــمی فهمید

می گفت یک جــایی دلم دنبال آهویی است

فــال مــرا فــهمی نفــهمی مبهــمی فـهـمید

این کـولی زیبــا دو مــاه از ســـال می آمد

وقـتی کــه می آمد تمــام کــوچه می فهمید

اوداشـت هفـــده سـال- یا کمــتر- نمی دانم

مـی شد از آن رخسـار زرد گنــدمی فهمید

امسـال هــم وقتـی که آمد شهــر غـوغا شد

امسـال هــم وقتـی کــه آمـد عالــمی فهمید:

مـو فالـگیرم... اومدم فالت بگــیرم.... هـا

فهــمید دارم  اضـطرابی ،  ماتمـی ؛  فهـمید

دستــم به دستـش دادم و از تب ،تب سردم

بی آنکـه هـذیان بشـنود از مـن کمی فهمید

بخـتت بلـنده... ها گلو! چشمون دشمن کور

راز تــونـه گـفــتـم  پریـنــو آدمــی  فـهـمید

هی گفت از هر در سخن ؛  از آب و آیینه

از مهـره  مار و طلسم و هر چه می فهمید

بـا اینهـمـه او کــولی خــوبی نخــواهـد شـد

هـرچـند از باران چشـمـم  نـم نـمی  فهمـید

مــی خـــوانــد از آیـیـــنه راز مــاه را امـا

یک عمـــر من آواره اش بودم، نمی فهمید

 


اشعار دیگری از شاعران عزیز ارسنجان را می توانید در وبلاگ شعر معاصر ارسنجان بخوانید. این وبلاگ به همت دوست عزیز آقای محمد حسین نعمتی سامان یافته و هر از چند گاه با تازه های شعر شاعران ارسنجان  بروز می شود. در هفته های بعد با شاعران دیگری از این شهرزیبا آشنا می شویم.

 

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ