با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

شعرستان فسا


 

 

دوست عزیز سلام .....به شعرستان فسا خوش آمدید....در این صفحه نمونه برخی از آثار شاعران جوان فسایی را می بینید....این اشعار به همت سر کار خانم سیما بازیار گرد آمده است که در همین جا از تلاش های مداوم ایشان در انعکاس شعر شاعران فسایی تشکر و قدردانی می نماییم. در ادامه با این شاعر عزیز و سروده ها و وبلاگ ایشان بیشتر آشنا خواهید شد. بدون هیچ توضیح اضافه اشعاری از شاعران همشهری را تقدیم می داریم :

 


 

نسرین شکوهی

 

 

کولی،دایره

 

دُورادُور خطوط،

          نوسان یک دست، 

                 که به فردا بزند دستی،

به دغدغه می لرزاند کولی دایره را!

که رکود بخواند از کوچه های نیامده،

تا چند دور بگیرد این بسته به ارقام؟؟!

 

پابند زایجه های مستور:

خورشید می گرداند بروج را

                        از عکس خطوط

و فردا،

به دغدغه می لرزاند دایره کولی را!

 

 

 

وقت گرگ

وقت گرگی باران دیده!

شاعری خواب در روزنامه را

            لب می زند به دگر دیس

دستها

از اشتراک فصلی دور

           مانده به آمیزه ی ذهن و برگ

پنجه ی ذهن برگ

           بر سطر های رام.

تا جمله بخواند از خواب

                در بندی رها

ضمیری خیس

         سرکشی نمی گذارد

 

باران می شوید سرکش را

و گرگ

پرواز می کند...

 

 

 

 پاییز

اما مانده بود

در زمان و دستهامان

دیواری که شتک می زد ما را

                                و کاج را

رو به ترازو

            سقف را روی عنکبوت میزان کردیم

و اتاق از شاخه هامان بالا رفت!

کفه ای لرزید

                                            دیوار ها ریختند

                                                      و کاج ها افتادند

ما ترسیدیم!

باد فال ورق گرفت

پاییز آمد.

 

 

 

بی دوباره

سخت اگر سست می شکند

ایستای طاق نشین

تارمی خانه را آتش می زند اندوه

                                                     تار

با عنکبوت طالع بین کدام کهنگی است؟؟!

یا کف کدام آینه افتاده

                       از لبخند،

مونالیزای خواب آلوده را

                            بی دوباره

وقت رنسانس چشمهایت

بر پرده ی موم زده ام

                جای کشیدن نبود

                                 انگار.

 

 

 


 

با شعری به لهجۀ فسایی از شاعر خوب فسا آقای زارع و غزلی از شاعر جوان،آقای بازیاری در خدمتتان هستیم.

 

 

s

 

می خوام بِرم دِلُم رضا نِمی شه

بَرِی دِلُم هیجا فَسا نمیشه

طوری پیچُنده پَرُ پام با زلفاش

انگا گِرِند خورده که وا نمیشه

بُخچَمِه بسّم که برم از اینجا

وُیسیده دل،ای پا وُ او پا نمیشه

بالای بالاش طوری بُوام سوُزونده

که من می گم بوُام،بوُا نمیشه

مُوندم اََ توش چه سِریّه صبر می یاد

به حضرت عباس،با خدا نمیشه

گاس بشه چن رو دیه دل ور کنم

کار ما امروز و صبا نمیشه

هی تشه پیشکون تو دِلُم توُ میده

بختی که خُوسید دیه پا نمیشه

هی تو بشین صب تا پسین حرف بزن

کارِ ما حل با ای گپا نمی شه

تیرِ نگاش نخوردی راحت بیشین

زخمی نخوردی که دوا نمیشه

تو خمپ آتشکده نَیدی کاکام،

از دلِ خرمنکو جدا نمیشه

اوُ ما از اول تو یِی جوغ نرفت

با ای کیلیل قفل ما وا نمیشه

فسا یه شهر ساده نی،بهشته

خونِی یه مشت بی سرُو پا نمیشه

آدم نی هرکه اَ بهشت بوگورزِه

قبادو آدم میشه یا نمیشه

 

قباد زارع

 

 

 

 

s

بدون آنکه بدانم کیست مرا کشاند به دنبالش

چه حس و حال عجیبی داشت نگاه خیره و سیالش

مرا به صرف دو فنجان چای،کنار باغچه دعوت کرد

وَ بعد دست مرا رو کرد سکوت قهوه ای فالش

مرا و طرح نگاهم را کشید آن طرف پرچین

مرا و طرح نگاهم را،خودش و کلبه ی آمالش

نشست و با من از اندوهِ همیشه ی دو کبوتر گفت

نشسته است کنار من وَ خوب نیست کمی حالش

وزید عطر تنش در من وَ من که از سر خوشحالی

به رقص آمدم و گل کرد به دور گردن من شالش

پرنده نیستم اما او توان پر زدنم داده ست

توان پر زدنم داده است شکوه نقره ای بالش

زنی که خواب آمدنش را من همیشه هر شبه می دیدم

بدون آنکه بدانم کیست مرا کشاند به دنبالش

 

میثم بازیاری

 

 

 


 

دو شعر از

راضیه آسیان-1365

 

1

ما را چشم زده بودند

دستی برایمان اسپندی دود نکرد

قانون اول نیوتن سیب را ترکاند در من

 

پاهایم را روی خاطرات مانده دراز می کنم

این جاده ی بی سر و ته از بازوی کدام آفتاب بیرون پرید؟

که سنت ها در دست های من افتاد

نسخه ای بنویس برای انداختن ها

جا مانده ام از بالا بود هر چه نمک

چیزی از قلم افتاد

او که راهش کج شد

قضیه ای برای چشمهایم بگو

و هذیانی برای دستهایی که می رفت

زیرنویس این شعر

همسایه ی دیوار به دیوار خانه ای ای کور است

من به کجای این آدمهای بی درک وصلم؟

 

از هبوط هر چه گناه گذشتم

از اول تا آخر خاک را که بگردی

شیطان مقوله ی همیشه ی زندگی...

روزی من سردر گم میان این دستهای غربتی

و فردایی که پشت پایم...

انداختم.

 

 

2

در بیانی تنگ

خدا را جا گذاشته ایم

بگذریم از دستی که بر فراز آسمان ها می چرخد

و خانه ای که اجاقش کور است

نگهبان این دستها فرشته ایست

که خوابش برد

 

و من که برخوردم به هفت خان خودم

 

خط افتاده روی سجاده

میان این همه دستهای خشک--

بلد نبودم

طواف خواب های ندیده ام را

در این آشفته بازار

خوابم برد

پشت دری که خدایش ایستاده...

 


((....))

کنار

این ارابه ی من است که می آید

با چهار سفید پوش

که عطر تن هاشان بیهوشی ام را به یاد می آورد

مهتابی ها از بالای سرم به سمت شست هایم فرار می کنند

و عکس محجبه ای که روی دیوار سکوت می فروشد

چه هیز تا آخر راهرو

مرا نگاه می کند

خیلی وقت پیش همه را جا گذاشتم

حتی آن زنی را که مادرم بود

هنوز تمام زخم هایم خون بالا می اورند

یک مایع سرخرنگ چسبناک

هر لحظه سبک تر می شوم

چپ و راستم درست روی شانه های خورد شده گز گز دارد

یعنی بال در آوردن دروغ نیست

حالا از پشت میله های پلک و درون لبخند پنجره ی مجرد

می فهمم سپیدار های قلاب بسته تا کمر گاه خلا را

این رستن گاه های پرنده های پف کرده ی صبور

همنشین کسی معلق در منظومه،پرنده،پروانه

او که نیمه ی من بود و همراه جفت من عروج کرده بود

حالا او به درون من بازگشته است

و زمین با یک گرسنگی چار گوش از من سیر می شود

فردا نه پشت پای همین جماعت که یکی از هفت صوابشان بودم

بر می خیزم

کنار سنگ نوشته ی بهشت

توقف مطلقاً ممنوع!

 

عباس کرد امیری

 

 


زیباتر از خط من

سیب از خجالت سرخ شد

از هفت خوان که بگذری

نامم از پشت کبودی در پیداست.

همیشه برای یک بار

دست کم بییست بار کم گرفتم

نفس،نفس،فریاد های خاموش

در جبر نرگسی کال

که های های

من ایلاتیم

دانه های دلم پهنای دشت

به کوری چشم تو

خدا را شکر

عروسک من در خرابه ها پیدا شد

در صدراه دو راهی یادت هست

همان شب یلدایی

در گودالی به طول زندگیم

در امتحان چه کنم مات شدم؟

مادر مرده ای انگشت نمای ابابیل

سیزده طلوع،پس از یا مقلب القلوب

گرداب نگاه مرا در هم ریخت

از جذر گور های بی نقاب

زخمی لابه لای استخوام هایم می جوشد

نسخه ای بیاورید

من سهراب تیستم.

 

فاطمه اسماعیل پور

 

 

نشست و دفتر دل را به نامتان وا کرد

برای از تو سرودن بهانه پیدا کرد

قلم به دست گرفت و تمام دردش را

به روی صفحه ی کاغذ هجا هجا جا کرد

گناه رانده شدن را به پای سیب نوشت

و هر چه وسوسه را نیز نذر حوا کرد

کمی به حال خودش گریه اش گرفت و بعد،

دو دست تب زده اش را به سمت دریا کرد

دوباره یوسف زیبای داستان ترنج

میان دخترکان قبیله غوغا کرد

تو از کدام در ناگشوده می آیی

کجای کوچه تو را می شود تماشا کرد؟

بپیچ در من و من را دوباره آتش زن

که چشم های تو شوری عجیب بر پا کرد

 

میثم بازیاری


 

((بی حساب))

از همه ی حساب ها گذشته تر

بیوه ای دعا می کرد

کاش امسال خشکسالی باشد

شاید آب از آب تکان نخورد

 

قدیسه ای جواب داد

بی قافیه تر از همیشه گوش کن

چاه با من درد دل می کند...

 

فاطمه اسماعیل پور

3

گوزن

زمستان را سر گذاشته می دود

چه فصل قشنگیست

شاخ گوزن ها

 

سمیه دهقان

 

4

بالا...درختهای ترنجِ یکی نبود

پایین...کسی نبود در این خانه ی کبود

تا لات بازی همه ی واژه های مست

...یک قصّه مانده بود،نه!یک درس مانده بود

تخته خمیده بود به دیوار بی کلاس

ازاین همه الف که کشیدیم ما چه سود؟!

جایی کسی تمام الفبای قصه را

از تابلوهای بی خطرتخته کنده بود

(- من مشت می کنم همه ی درسهام را

میخوانم از تمامِ تمام لبت سرود...)

ما سوختیم کوره ی اعدام دار را

با زخم های کاری و یک چهره ی کبود

ما دزدهای دردسر گردنه شدیم

دزدی که چشمهای تورا بسته می ربود

خوابی برای خانه ی اجدادی ام ببین....

خوابی که دستهات در آن هست...یا نبود؟!

سیما بازیار

وبلاگ هذیان های متروک

 


دو شعر از آقای غلامعلی شکوهیان

 

دیکته

بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد

سارا به سین سفره مان ایمان ندارد

بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم

یا سیل می بارد و یا باران ندارد

بابا انارو سیب و نان را می نویسد

حتی برای خواندنش دندان ندارد

انگار بابا همکلاس اولی هاست

هی می نویسد این ندارد آن ندارد

بنویس کی آن مرد در باران میاید

این انتظار خیسمان پایان ندارد

ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط

بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد

 

**********************************

پرنده ۱

یک پرنده می نو یسم از قفس پرید

آ ن پرنده شیشه دریچه را ندید

آن پرنده سینه سرخ سرخ سرخ سرخ

سرخ روی آسمان شیشه خط کشید

آ ن پرنده را به شکل سیب می کشم

سیب سرخ پرزدوبه آسمان رسید

آسمان بهشت شد تو آمدی وبعد...

دستهای عاشق تو یک پرنده چید

توی دستهای توپرنده خواب رفت

خواب سرخ آسمان یک دریچه دید

آن پرنده شیشه درچه را ندید

قطره قطره سرخ توی دفترم چکید

 

باز هم سلام....و اول از همه متشکرم از همه ی اونایی که سر زدن و سر نزدن....دو شعر از آقای افشین کریمی فرد که از کتابشون به نام(( داشت می میرد)) برداشتم وایشون وبی هم دارن به همین نام...کارهای زیبای ایشون رو بخونین.

 

بی کلافه ام

 

به خواب اگر می بری حالا

این همه ستاره که با خیس باران کاری ندارد

یعنی قطار همیشه بی ایستگاهِ گم شده ای به زندگی چسبیده

به زندگی چسبیده

حالا خدای در جیب هایت

برای روز های نیامدنِ دیگری خواب ببینن که نیامدن شاید

و انسان بر سایه ها عمود راه راه می رود راه راه عمود

به سوی خانه ها که غروب

 

نمی بینن این چشای لعنتی

که از غرابت پر خورشید

 

ترانه خواندیم و او به خواب

رفیق!فرق سر با پا همین است دیگر

یکی بر بالش و یکی بر جوراب

 

بی کلافه ام

چه قدر می پرسی

بگذار کوچه ای نیامده را بروم به خاطره ای پست نشده

بگذار...

و این جا نخ بادبادک رها شد از دست پسرک

از دست پسرک رها شد نخِ باد

                                         بادک

 

****

((در سال هاست که ندارم))

 

او کفش های سفید به پا داشت

روی لیزترین کاشی این بیمارستان به زمین خورد

که من تحملم روی دیدن دنیا را ندارد

سال هاست ندارد

 

رد شدیم

طبق پیش نویس تمام نسل های پیشین

آرزو به دل ماند که رد شد سال آخر زندگی اش را

من کلاغ کوچکی ندارم

که دست در دستهایش

خیابان باریک شود جلوی پاهایم

من پا کنم در آن

در سال هاست ندارم

یک پا یک پا بروم

که او نداشت و مقصد شد

گنگ تر حرف بزن

که من در جهان لورکا که هیچ نقطه ی روشنی ندارد

رسوب کند بمیرد

که هر چه هیچ تر مقصد تر

در سال هاست ندارم پاهایم تنگی می کند

در ندارم

در چشم تو که برداشت آخر تمام شد

که ما کشتی ندارم

 

اصلاً معلوم نیست

تو کجای من پنهانی

که نیست

سال ها ندارم نیست

 

   افشین کریمی فرد

 


 

هر شب دو پای عریان

در خوابهای من راه می روند

به آنها می گویم

پیاده شوید از پیاده رو

من متولد محله ی زیر سیگارتان نیستم

آنگاه از خوابم می پرند

تا کابوس بوس دیگر

صبح روزنامه را که باز میکنم

گله ای کلاغ از لای آن می پرد

و دلم هری میریزد در فنجان چای

در صفحه ی حوادث:

دیشب در خواب کسی فجیعانه

راه رفته اند

و من در پیاده رو مثل هر روز

دنبال کسی می گردم

که دو پایش را در خواب مردم جا می گذارد

 

          وحید دهیار-1356

 


 

تیک تاک

تیک تاک

تیک تاک

ثانیه شمار تشدید میگذارد روی تنهائی من

ساعت که پشت به راهرویی است تا به سمت نور

بسمت میله های دزدگیر

کسی خاطر رفتن را می خواهد

نگاه کن

اینجا چقدر شبیه سقاخانه است

همان میله ها

باید شمع روشن کنیم

یکی برای من یکی برای من

این یکی هم برای من

آخ انگشتم سوخت

گلویم سوخت

حیف که جام طلا بزرگ شده از لای میله ها رد نمی شود

مثل اینکه سهم من نیست مهتاب خیس خورده

اصلاً ولش کن اینها تمام تاثیر نسکافه تلخ سر شب است

دوباره خوابم می آید

باید بخوابم

شاید خواب

ببردم

 

                عباس کرد امیری-1352

 

 
 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ