یک شعر زیبای طنز
از ناصر فیض
باید
که شیوهی سخنم را عوض کنم
شد، شد،
اگر نشد، دهنم را عوض کنم
گاهی
برای خواندن یک شعر لازم است
روزی سه
بار انجمنم را عوض کنم
از هر سه
انجمن که در آن شعر خواندهام
آنگه
مسیر آمدنم را عوض کنم
در راه
اگر به خانهی یک دوست سر زدم
اینبار
شکل در زدنم را عوض کنم
وقتی چمن
رسیده به اینجای شعر من
وقت است
قیچی چمنم را عوض کنم
باید پس
از شکستن یک شاخ دیگرش
جای دو
شاخ کرگدنم را عوض کنم
وقتی
چراغ مه شکنم را شکستهاند
باید
چراغ مهشکنم را عوض کنم
عمری به
راه نوبت ماشین نشستهام
امروز
میروم لگنم را عوض کنم
با من
برادران زنم خو ب نیستند
باید
برادران زنم را عوض کنم
دارد
قطار عمر کجا میبرد مرا؟
یارب!
عنایتی! ترنم را عوض کنم
ور نه ز
هول مرگ زمانی هزار بار
مجبور
میشوم کفنم را عوض کنم
دستی به
جام باده و دستی به زلف یار
پس من
چگونه پیرهنم را عوض کنم؟
دوست شاعرم
- علی داوودی- شعری جدی و بسیار زیبا دارد که بیتی از آن این است:
هر شب میان
مقبرهها راه میروم
شاید هوای
زیستنم را عوض کنم
شاعر :
ناصر فیض