نویسنده دروغگوی
بزرگی ست
میترا الیاتی
در گفت و گو
با هفته نامه رودكی
فرنوش آقاصفی و بشیر تفنگ سازی
الیاتی به روایت تارگاه خودش:
مادمازل کتی و چند داستان دیگر، اولین
مجموعه داستان میترا الیاتی در سال 1380 توسط انتشارات چشمه منتشر شد. این
کتاب از سوی منتقدین ادبی مورد توجه بسیاری قرار گرفت و جوایزی مختلفی
همچون: جایزه اولین مجموعه داستان سال 81 "بنیاد گلشیری" ، و جایزهی کتاب
سال "خانهی داستان" ، را از آن خود کرد. مجموعه داستان مادمازل کتی شامل 7
داستان کوتاه است که به چاپ سوم رسیده.
میترا الیاتی علاوه بر داستان نویسی تا کنون داوری چندجشنوارهی داستانکوتاه
کشوری از جمله: داوری داستانهای برتراصفهان/ مشهد/ خرم آباد/ گرگان... را
بعهده داشته. همچنین داور مرحله اول چهارمین دورهی جایزهی بنیاد گلشیری
در سال 83 و داور بخش نخست و بخش نهایی پنجمین دورهی جایزهی بنیاد هوشنگ
گلشیری در سال 84 (در بخش مجموعه داستان) و داور اولین دورهی جایزه ادبی
روزی روزگاری در سال 85، و داور نهایی برترین داستانهای علمی تخیلی و
فانتزی سال 1385و همچنین داور نهایی ششمین دورهی جایزهی داستاننویسی
صادق هدایت، در سال 86 است.
سخنرانی در بارهی مقوله "خود سانسوری و نوشتار زنانه" ، در کشورهای سوئد،
آلمان و فرانسه از دیگر فعالیتهای این نویسنده است.
دومین مجموعه داستان او تحت عنوان "کافه پری دریایی" / نشر چشمه/ سال 78،
منتشر شد.
این نویسنده، در حال حاضر، سردبیر مجلهی ادبی اینترنتی "جن و پری" است.
دو خبر تازه:
اول این که چهارمین چاپ مجموعه داستان "مادمازل کتی و داستانهای دیگر" ،
با طرح جلدی نو به زودی منتشر میشود.
خبر دوم: مجموعه داستان "کافهی پری دریایی" به چاپ دوم رسید و در بازار
کتاب موجود است.
.
رودکی: با توجه به اینکه همهی آثار شما با استقبال نسبتا خوبی
مواجه شدهاند، چرا در این مدت کمکار بودهاید؟ به دلیل دغدغههای زندگی
روزمره بوده، یا نبود وقت، یا در پی چاپ نبودهاید؟
الیاتی: به دلایل کاملا درستی اشاره کردید و اگر قرار است چیزی به آن اضافه
کنم این است که نویسندگی در کشور ما شغل نیست و هرگز نتوانسته جایگاه خودش
را به معنای حرفهیی نویسندگی پیدا کند. با نوشتن و چاپ کتابهای دو سه
هزارتایی که نمیتوان پول دوا و درمان و اجاره خانه داد و شب آسوده خوابید
و کله سحر به صورت حرفهای نشست پشت میز و نوشت.
مگر نه این است که نویسنده
باید سقفی بالای سرش باشد و پشتوانهیی برای فردایش؟ حالا در این شرایط
دشوار اگر مینویسیم کار دل میکنیم. از خودمان مایه میگذاریم. یا بقول
زنده یاد هوشنگ گلشیری "می نویسم چون مجبوریم بنویسم" . حالا این وسط یکی
بیشتر مینویسد یکی کمتر. یکی سالی دوسه کتاب به دست ناشر میسپارد؛ یکی
مثل من چند سال یکبار مرتکب جرم چاپ کتاب میشود؛ اینها ملاک نیست. دستکم
برای من که سودای شهرت ندارم. برای من کمیت کار ملاک نیست. مهم این است که
بنویسیم.
رودکی: پس میشود گفت که کمکار نیستید، کم چاپ میکنید.
الیاتی: همین طور است.
رودکی: کاراکترهای داستانهایتان هم جملههای بلند ندارند و معمولا پرگو و
درازگو نیستد.
الیاتی: به تصور من گزیده گویی بهتر از ورزدن مدام است. وراجی گوش را خسته
میکند. واژهها را از سکه میاندازد. معنای داستان را درست القا نمیکند.
از این منظر آنجا که لازم است حرف توی دهان شخصیت یا شخصیتهای داستانیم
بگذارم سنجیده عمل میکنم. یا حداقل سعی میکنم چنین باشد: حرف به جا و پیش
برنده داستان. دیالوگهای داستانی؛ تناسب میان گفتگو و سایر عناصر داستانی.
همه اینها را برای نوشتن داستانی که مینویسم در نظر میگیرم و وقت نوشتن
دیالوگ سعی میکنم وراجی را کنار بگذارم: نه یک کلمه بیش نه یک کلمه کم.
رودکی: جاهایی دیدهام که در مصاحبههایتان خیلی با علاقه و حتا عاشقانه
از شخصیتهای داستانهایتان صحبت کردهاید. فکر میکنید که تاثیر این همذات
پنداری با شخصیتها در پذیرش از سوی خواننده چیست؟
الیاتی: داستان یعنی دروغی باورپذیر. من اگر خودم دروغم را باور نکنم نمیتوانم
انتظار داشته باشم خواننده حرفهایم را باور کند. پس تنها راهش مستحیل شدن
در شخصیتی است که میسازیم و خلق میکنیم. در واقع تا با آنها معاشرت نکنیم
نمیتوانیم دورن آنها را ببینم و از دهانشان حرف بیرون بکشیم؛ ناچاریم در
موقعیت آنها قرار بگیریم. وگرنه باختهایم. گرچه لزوما قرار نیست پناهنده
شد تا درد پناهندگی را حس کرد و به تصویر کشید. کافی است پناهندهیی را ته
ذهنت احضار کنی. از نگاه او به جهانش نگاه کنی. درد غربتش را بفهمی. بی
پناهیش را در غربت درک و با رگ و پی ات لمس کنی؛ در این صورت است که موفق
به همذات پنداری با خود و خوانندهات شدهیی. مهم باور نویسنده به آنچه مینویسد
است و بس. مثلا به طور نمونه من با مادمازل کتی زندگیها کردهام. در هر
صحنهیی که قرار بوده بنویسم بارها خودم را جای او گذاشتهام. به همین دلیل
دوستش دارم. دوستش دارم برای این که زادهی تخیل من است. حیات دارد. میشناسمش.
با تمام وجود.
رودکی: سختگیریهای اخیر در مورد مجوز و ممیزی و اینها، چه قدر روی کار
شما تاثیر گذاشته؟
الیاتی: برای من که تاکنون مشکلی پیش نیامده. دو کتابم در هر نوبتِ چاپ به
آسانی مجوز گرفتهاند. اما بحث سانسور تمامی ندارد و نخواهد داشت. این دعوا
دو سر دارد. یکی خود ماییم که خودمان را وقت نوشتن سانسور میکنیم یکی هم
که ادارهی ارشاد است که کار خودش را انجام میدهد. حالا به حق یا ناحق.
طبق قانون یا خلاف آن. این مساله، مسالهی دیگری است که جای گفتگوی زیادی
دارد و گمان نمیکنم در یک گفتگوی کوتاه بشود به آسیب شناسی آن پرداخت. اما
میشود حداقل به این نکته اشاره کرد که همهی مشکلات سانسور را نمیشود یک
تنه به گردن اداره سانسور انداخت. بخشی از سانسور در ما درونی شده. پیش از
این که سانسورمان کنند ناخودآگاه خودمان خودمان را در نوشتههایمان سانسور
میکنیم. این برمیگردد به پیشینهی تاریخی- مذهبی- اجتماعی و فرهنگی ما.
به طور مثال تا پنجاه سال پیش اگر زنی میخواست تصادفا با مرد غریبهیی حرف
بزند، نه تنها رو نشان نمیداد بلکه در پس و پشت پردهیی، دری، پنهان میشد
و ناچار انگشت توی دهان میکرد تا صدایش را تغییر دهد. با این پیشینه،
قهرمان داستان ما بطور ناخودآگاه از پس و پشت پرده حرف میزند.
رودکی: در بین شخصیتهای ادبی که در ده سال اخیر ظهور کردهاند برای کدامیک
آیندهی روشنتری متصورید؟
الیاتی: من طالع بینی بلد نیستم. باید این را به عهده تاریخ گذاشت. بدهایش
را غربال خواهد کرد.
رودکی: تاثیر کارگاههای داستان نویسی را بر کم و کیف کار هنرجوها چه طور
میدانید؟
الیاتی: اگر از جنبهی مرید و مرادی نگاه کنیم (که متاسفانه هنوز هم در
کشور ما جو حاکم بر ادبیات داستانی را دارد) امید چندانی به استقلال فکری
هنرجوی داستان نویسی نیست. یعنی وقتی مراد فتوا میدهد آنچه من میگویم
درست است و پسندیده؛ باعث میشود که طرز فکر و نگاه هنرجو جز آن نبیند که
شنیده و جز آن نیندیشد که گفته شده و جز آن ننویسد که باید بنویسد. اما با
بخشی که تکنیک یاد هنرجو میدهد موافقم. و لازم به گفتن نیست که هیچ کارگاه
داستان نویسییی، نویسنده تربیت نمیکند. نویسندگی امری غریزی است. اگر کشف
شد و پرورش داده شد، شکوفا میشود.
رودکی: از تجربهتان در راهاندازی مجلهی اینترنتی بگویید، فکر میکنید چه
قدر موفق بوده؟
الیاتی: مجلهی الکترونیکی "جن و پری" حاصل یک کار جمعی است. ما در چند بخش
کار میکنیم. بخش ترجمهی داستان زیر نظر آقای اسدالله امرایی اداره میشود.
در بخش شعر خانم پگاه احمدی عهده دار این مسوولیتاند. بخش ادبیات کلاسیک
زیر نظر سهند آقایی است. بخش معرفی کتاب را آقای مصطفی رضیئی به عهده دارند.
و در بخش داستان نیز چندی است با آقای امیرحسین یزدانبد همکاری میکنیم.
بخشهای دیگری همچون نقد و مقاله به دوش من است. ما کارمان را جدی گرفتهایم
و به همین دلیل تاکنون -از شروع ایجاد این سایت- موفق شدهایم مخاطبان
زیادی را به خود جلب کنیم. مخاطبان جدی ادبیات در ایران و مخاطبان فارسی
زبان سایر کشورهای جهان از ببیندگان ما هستند.
رودکی: مقایسهیی بفرمایید بین نشریات اینترنتی و سنتی و نقاط قوت و ضعف
آنها.
الیاتی: نشریات کاغذی بوی خوش کاغذ را دارند: اسمش که میآید دل همهمان
ضعف میرود. اما از آنجا که ما در عصر سرعت زندگی میکنیم. اینترنت این
توانایی را به ما میدهد که هر لحظه خواستیم با جهان مرتبط شویم. به قول
انگلیسیها: you name it. You got it، در این صورت دیگر لازم نیست برای
پیدا کردن مطلبی که دنبالش هستیم به آرشیو کتابخانهی ملی برویم چون با زدن
یک دکمه و سرچ روی گوگل دقیقا به همان چیزی که میخواهیم میرسیم.
رودکی: با توجه به این که استفاده از تکنولوژیهای روز کامپیوتری خیلی در
بین نسل شما جا نیفتاده، چه شد که تصمیم به انجام کاری به این مدرنی و به
روزی گرفتید.
الیاتی: به دل نمیگیرم که دارید سن و سال مرا به رخم میکشید. اما از شوخی
گذشته من فکر میکنم که هنرمند مثل آبی است که اگر یکجا بماند، میگندد.
چند سال پیش روزی تصمیم گرفتم از قافله عقب نمانم و به روز باشم. به سراغ
اینترنت رفتم. سایت جن و پری حاصل کشف و شهود من از فضای بیکران اینترنت
است. محلی برای ایجاد رابطه و بده بستانهای ادبی.
رودکی: اولین شمارهی مجله چه زمانی چاپ شد؟
الیاتی: سال 83 بود. به صورت روزانه مطلب میگذاشتم. بعد شد هفتهنامه. کم
کم شکل ماهنامه را بخود گرفت. حالا هم دوماهنامه اش کردیم که توان پرداختن
به آن را داشته باشیم.
رودکی: راجع به نامهنگاریهایتان با آقای جمالزاده توضیح کوتاهی بفرمایید.
الیاتی: سال 84 با آقای دهباشی تصمیم گرفتیم که همزمان با جشن تولد آقای
جمالزاده برای جن و پری هم که یک ساله شده بود تولد برگزار کنیم. این
اولین بار است که دارم جایی این را بازگو میکنم. اما نامهی من خطاب به
جمال زاده کاملا جعلی و زاییدهی ذهنم بود.
رودکی: شما از سال 1357 کار در عرصهی شعر نو را شروع کردید، چه شد که بعد
از بیش از 10 سال کار در این زمینه به داستان رو آوردید؟
الیاتی: من در همهی عمرم هیچ گاه از شعر و ادبیات غافل نبودم. در دورهی
نوجوانی هم استادانی چون نصرت رحمانی بودند که مرا تشویق به چاپ دفتر شعر
میکردند. شاید همین تشویقها به من جسارت داد دفترم را به انتشارات
امیرکبیر بسپارم. انتشارات امیر کبیر موافقت کرده بود که مجموعه شعرم را
چاپ کند. اما پایین موافقتنامه اشاره شده بود که خانم الیاتی شما به شدت
تحت تاثیر فروغ فرخزاد شعر میگویید. شاید همین امر باعث شد شعر گفتن را
کنار بگذارم. چرا که دلم میخواست اگر قرار است شعر بگویم، متفاوت از فروغ
شعر بگویم. اما اولین داستانم را در سال 1374 نوشتم. برای محمدعلی سپانلو
خواندم. تشویقم کرد بنویسم. از آن سال کم کم شروع به نوشتن کردم تا این که
حاصلاش در سال 1380 مجموعه داستان مادمازل کتی شد.
رودکی: چرا همیشه در پایان داستانهایتان با یک نوع حزن عمیق و لطافتی
زنانه روبرو میشویم؟
الیاتی: منظورتان تاثیر محتوایی کارهایم است یا شیوه گفتنم؟
رودکی: محتوا.
الیاتی: شاید تاثیر نوستالژیهاست: چیزی بوده که دیگر نیست و حسرتش مانده.
یا به تعبیری همیشه در زندگی چیزی کم است که کمبودش غم میآورد. آبشخوراکثر
داستانهای من یادآوری است. یادآوری آنچه که بوده است و حالا دیگر نیست.
رودکی: بیشتر منتقدها مضمون اصلی مادموزل کتی را عشق و مهاجرت دانستند، در
حالی که در کافهی پری دریایی ظاهرا این دو مضمون کمتر بوده. آیا با این
نظر موافقید؟
الیاتی: لزوما مهاجرت به معنای کوچ از این کشور به آن کشور نیست. معناهای
دیگری هم میتوان بر آن متصور شد. کندن؛ دل کندن؛ ناچاری؛ لاعلاجی. اگر در
مجموعه داستان مادمازل کتی شخصیتهایم را به خارج از ایران میبرم تا درد
غربت را به تصویر بکشم در مجموعه دومم "کافهی پری دریایی" شخصیتهایی را
بازنمایی میکنم که در کشور خودشان در غربتند. در مجموعه داستان "مادمازل
کتی" شخیصت داستان "پناهنده" و خود "مادمازل کتی" در داستانی به همین نام
در خارج از مرزهای کشورشان از بی همزبانی رنج میکشند. اما در مجموعه دومم
"کافهی پری دریایی" شخصیتها در زادگاهشان از درد بیهمزبانی در عذابند.
شما به مضمون عشق نیز اشاره کردید که گویا در مجموعهی دومم جایشان خالی
است یا کمتر دیده شده. باید بگویم داستانهای "کافهی پری دریایی" پر از
ابرازهای عاشقانه است. مثلا داستان "نامه به یک دوست قدیمی" عشق زنی است
خیانت دیده به شوهرش که با تمام بلاهایی که سرش آمده هنوز نمیتواند از
همسرش دل بکند. نامهیی را هم که به دوست خیانت کردهاش مینویسد گرچه از
روی خشم است اما همهی گفتههایش نسبت به مرد زندگیش خطابهای عاشقانهیی
است از سر درد و حسرت. یا خود داستان "کافهی پری دریایی" که کاملا بر پایه
عشق بنا شده: پسرک نوجوانی که عاشق پری دریایی میشود و حاضر است در این
راه جان ببازد. یا مثلا داستان "بالابر" که نشاندهندهی رابطهی عاطفی بین
پیرمردی است که شاگرد جوانش دارد او را ترک میکند. یا داستان "زیر باران"
حکایت عاشقانهی مادری است به کودکش.
تصور میکنم برای بازگویی عشق لازم نیست سراغ کلیشههای عاشقانه برویم: عشق
گونههای مختلفی دارد. به نظر من دورهی بازگویی عشقهای لیلی و مجنون و
شیرین و فرهاد گذشته است.
رودکی: در حالی که ما هنوز داستان مدرن را به سرانجامی نرساندهایم، مورد
هجمهیی از ترجمهی آثار پست مدرن قرار گرفتهایم. آیا این روند را میپسندید؟
الیاتی: ترجمه این آثار که فی النفسه بد نیست چون ما را در جریان پدیدههای
نوظهور ادبیات و هنر جهان قرار میدهد. اما اشکال قضیه در این جا ست که ما
بلافاصله تصمیم میگیریم همین جور الابختگی و دیمی برویم سراغ "ایسم"ها تا
از آن پدیدهها الگوبرداری کنیم؛ آن هم به شکل بدش: نعل به نعل. (مکانها
غربی. اسم شخصیتها غربی. حال و هوای داستانها غربی) . در اینجا هم
متاسفانه ما مصرف کنندهایم و پیرو مد، غافل از اینکه ادبیات و هنرِ غرب
بنا به مقتضیات زمانهی خودشان (اجتماعی- سیاسی- مذهبی...) تغییر "ایسم"
داده و بیشک پروسههایی را از سر گذرانده، روندی را طی کرده است تا به
تکامل برسد. مگر پست مدرنیسم پیآمد و زاییدهی یک سری تحول و رویداد ادبی-
هنری نیست که از دل همین "ایسم" ها، بهوجود آمده. هر اتفاقی از این دست به
یقین تفکر و فلسفهیی پشت سر دارد. نهضت سورئالیست در دورهیی ظهور و روایج
پیدا میکند و اوج میگیرد که جنگ جهانی اول را پشت سر گذاشته. نیازهای
جامعهاش عوض شده. نگاهش به سیاست تغییر کرده و مهمتر اینکه تفکر نهضت
دادایسیم را پشت سر دارد. ما این پیشینهی تاریخی فرهنگی را پشت سر نداریم.
عقبیم هنوز. شاید در ابتدای راه مدرنیسم. تئوریهای جدید ژانرهای گوناگون
ادبی- هنری را آموخته و به کار بستهایم. اما بی پشتوانهی فلسفی و جهان
بینی درونی "ایسم" ها. از این منظر ناچار میشویم ایز گم کنیم. تکنیکی اما
پیچیده بنویسم. در نتیجه خوانندگانمان با متن ما به سختی ارتباط برقرار میکنند.
خوانده نمیشویم. تیراژ کتابهایمان روز به روز افت پیدا میکند. ظاهرا
علاجی نداریم. گویا ناچاریم کمی به عقب برگردیم. به خودمان. به آنچه که
هستیم. به درون جامعه. جامعهی ما جامعهیی مصرف گراست. خرده بورژوا؛
روستازادههایی تازه به دوران رسیدهایم که استفاده از تلفن و اینترنت و
ماهواره، بیشتر از آنکه مشکلاتمان را رفع کند بلای جانمان شده. کالاهای
مصرفی بیش از آنکه در خدمت نیازهایمان باشد صرفا برایمان جنبهی لوکس و
تزینی دارد. این روزها تلفن همراه را دست هر بچهی شش هفت سالهیی میشود
دید بی آنکه نیاز واقعیاش را حس کند. آن هم فقط از روی چشم و هم چشمی
خانوادهاش. این مثال مشتی نمونهی خروار است از که اغلب با آن مواجهیم.
چرا نباید همینها رو روی کاغذ آورد. چرا باید رفت سراغ فضاها و مکانها و
اسمهایی که به ما ربطی ندارد... ادبیات امریکای لاتین از تکنیک "فراواقعیت"
استفاده میکند تا شرایط اقلیمی خودش را بنویسد. بهنظر، ما نیز ناچاریم
طبق شرایط و مقتضیاتی که با آن درگیریم بنویسم تا به ادبیات چیزی اضافه
کنیم: از اقلیم خودمان. با زبان و تکنیکی که مخاطب قادربه درک آن باشد.
مرجع : این مطلب در شماره
ی 15 و 16 هفته نامه
ی ادبی رودکی،نیمه ی نخست آبان
1389چاپ شده است