با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

احمد شاملو


 

اشعاری منتخب از مجموعه شعر مرثیه خاک



مرثیه

به جست و جوی تو
بر درگاه ِ كوه میگریم،
در آستانه دریا و علف.

به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول،
در چار چوب شكسته پنجره ئی
كه آسمان ابر آلوده را
قابی كهنه می گیرد.
. . . . . . . . . . . .
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تاچند
تا چند
ورق خواهد زد؟
***
جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
كه خواهر مرگ است.-

و جاودانگی
رازش را
با تو درمیان نهاد.

پس به هیئت گنجی در آمدی:
بایسته وآزانگیز
گنجی از آن دست
كه تملك خاك را و دیاران را
از این سان
دلپذیر كرده است!
***
نامت سپیده دمی است كه بر پیشانی آفتاب می گذرد
- متبرك باد نام تو -

و ما همچنان
 دوره می كنیم
شب را و روز را
هنوز را...

 

هملت

بودن
 یا نبودن...

بحث در این نیست
وسوسه این است.
***
شراب ِ زهر آلوده به جام و
شمشیر به زهر آب دیده
در كف دشمن.-

همه چیزی
از پیش
روشن است و حساب شده
و پرده
در لحظه معلوم
فرو خواهد افتاد.

پدرم مگر به باغ جتسمانی خفته بود
كه نقش من میراث اعتماد فریبكار اوست
وبستر فریب او
كامگاه عمویم!

[ من این همه را
به ناگهان دریافتم،
با نیم نگاهی
از سر اتفاق
به نظاره گان تماشا]
اگر اعتماد
چون شیطانی دیگر
این قابیل دیگر را
به جتسمانی دیگر
به بی خبری لا لا نگفته بود،-
خدا را
خدا را !
***
چه فریبی اما،
چه فریبی!
كه آنكه از پس پرده نیمرنگ ظلمت به تماشا نشسته
از تمامی فاجعه
آگاه است
وغمنامه مرا
پیشاپیش
حرف به حرف
باز می شناسد
***
در پس پرده نیمرنگ تاریكی
چشمها
نظاره درد مرا
سكه ها از سیم وزر پرداخته اند.
تا از طرح آزاد ِ گریستن
در اختلال صدا و تنفس آن كس
كه متظاهرانه
در حقیقت به تردید می نگرد
لذتی به كف آرند.

از اینان مدد از چه خواهم، كه سرانجام
مرا و عموی مرا
به تساوی
در برابر خویش به كرنش می خوانند،
هرچندرنج ِمن ایشان را ندا در داده باشد كه دیگر
كلادیوس
نه نام عــّم
كه مفهومی است عام.

وپرده...
در لحظه محتوم...
***
با این همه
از آن زمان كه حقیقت
چون روح ِ سرگردان ِ بی آرامی بر من آشكاره شد
و گندِِِ جهان
چون دود مشعلی در صحنه دروغین
منخرین مرا آزرد،
بحثی نه
كه وسوسه ئی است این:
بودن
 یا
 نبودن

 

تمثیل

در یكی فریاد
زیستن -
[ پرواز ِ عصبانی‌ ِ فـّواره ئی
كه خلاصیش از خاك
نیست
و رهائی را
تجربه ئی می كند.]
و شكوهِ مردن
در فواره فریادی -
[زمینت
دیوانه آسا
با خویش می كشد
تا باروری را
دستمایه ئی كند؛
كه شهیدان و عاصیان
یارانند
بار آورانند.]
ورنه خاك
از تو
باتلاقی خواهد شد
چون به گونه جوباران ِ حقیر
مرده باشی.
***
فریادی شو تا باران
وگرنه
مرداران!

 

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ