ما نمی بینیم خیال می کنیم که می بینیم!
برای لحظاتی چشم هایتان را ببندید، پلک ها را روی هم بگذارید و بیاندیشد. حالا
تصور کنید که کور شده اید و دیگر نمی بینید، آری همین طور که چشم هایتان را
بسته اید، به آخرین تصویری که دیدید فکر کنید و با خود بگویید که:" من کور شده
ام و دیگر هیچ چیز و هیچ کس را نخواهم دید". ادامه بدهید، نترسید و خود را به
دست اوهامی که به شما هجوم می آورند بسپارید، شما کور نشده اید، تنها در حال
تصور کوری هستید، پس همچنان ادامه بدهید. حالا همین طور که در کابوس کوری به سر
می برید و دارید نابینایی را تصور می کنید اندکی بیشتر ذهنتان را رها کنید و
این بار بیاندیشید که در جامعه ای زندگی می کنید که همه مردم آن نمی بینند، در
ذهنتان کشوری را با مردمانی تصور کنید که هیچ کدامشان نمی بینند. خیال کنید در
کشور کورها زندگی می کنید، در کشوری که از رئیس جمهور گرفته تا بقّال و پزشک و
سپور و همه و همه کورند.
آری، می فهمم. الان خوشحالید از اینکه تمام چیزهایی که دیدید، کابوس بوده و جز
خیالی سخت و دردناک، هیچ. " ژوزه ساراماگو" نویسنده چیره دست پرتقالی در رمان
برنده جایزه نوبل ادبی ۱۹۹۸، "کوری"، این دنیا را برای خواننده ترسیم کرده و
حکایت زندگی در کشور کورها را تعریف می کند. "کوری"، حکایت بازگشت به توحش و
بربریت، بلکه ماقبل آن و بدتر از آن است."کوری"، حدیث بازگشت از همه به هیچ، از
عزیز به حزیز و از اوج قله به عمق دره است.
ساراماگو در این رمان خواننده را در سفری از یک جامعه متمدن و امروزی به یک
جامعه حیوانی با خصوصیات و جنبه های حیوانی می برد. او خواننده را در این سفر
با ارزشهای انسانی بیش از پیش آشنا می کند، مقدمه و لازمهء این آشنایی، شناخت
بعد حیوانی و خلق و خوی وحشی گری در انسان است. نویسنده با بردن خواننده به عمق
توحش، او را با وحشی گری و خلق و خوی حیوانی مستتر در قید و بندهای هنجارهای
اجتماعی امروز آشنا می کند. خالق اثر، شما را با خود به جایی می برد که در آنجا
هیچ چیز مایه فخر و مباهات نیست. پزشک و دزد و فاحشه و فیلسوف در آنجا با هم
برابرند چراکه این خصوصیات خوب یا بد، تنها متعلق به جامعه متمدن انسانی می
باشد نه جوامع حیوانی. در جوامع حیوانی تنها یک نفر با آلت و ابزاری خاص که
عمدتاْ نامش، قدرت است، رهبری گروه یا دسته را به عهده می گیرد. در دنیایی که
ساراماگو برای خواننده ترسیم می کند دقیقاْ به مثابه جامعه ای حیوانی، قدرت
مطلقی وجود دارد که گروه برای بهره مند شدن از امکانات اولیه ای مثل غذا و
پوشاک باید فرمان پذیر صرف آن قدرت برتر باشد.
در چنین جامعه ای، دیگر نه پیوند خانوادگی معنی دارد، نه تعهدات اخلاقی و نه
حتی رعایت شئونات اولیه انسانی. در جامعه ای که برای به دست آوردن قوت لایموتی،
دیگر پول و دارایی مالی ارزشی ندارد و زنان مجبورند که برای سیر کردن شکم خود و
همسرانشان خویشتن را به قدرت گروه عرضه کنند و مردان باید که دم در کشند و بر
غیرت خویش پانهند، تا زندگی ادامه یابد. و لی آیا بر این نوع زیستن، می توان
نام زندگی نهاد؟ بله! اما نه زندگی انسانی! زندگی حیوانی تنها نام ممکن برای
این نوع از ادامه حیات است.
ساراماگو با تکیه و تأکید بر روی این نوع از ادامه حیات سعی می کند تا با بزرگ
کردن و شناساندن عمق توحش و لا ابالی گری مستور در وجود انسان ابعاد وجوه
انسانی و متعالی انسان و انسانیت را بیش از پیش به ما بشناساند. او با نمایاندن
چینین ورطه هولناک و مهیبی ارزش آدمیت، وجوه پاک بشری و ارزش های انسانی را به
رخ می کشد. ساراماگو سعی می کند تا با تصویر جامعه ای متوحش، ارزش بدیهی ترین و
دم دست ترین نعمات خداوندی و ساخته های بشری را که ما هر روز از کنارشان، به
سادگی و بی توجه عبور می کنیم، نشان دهد. او تلاش می کند، با بستن چشم سر
قهرمانانش، چشم دل ما و آنها را به روی معنویات متعالی بشر باز کند تا با حقایق
جاری در بطن وجود انسان، بیشتر آشنا شویم و در یابیم که آدم سوای وجود روحیات
معنوی چیزی جز حیوانی دو پا نیست.
نوع نثر و شیوه نگارش این داستان بسیار عجیب، نو و ساختار شکن است. پاراگراف
های طولانی، عدم استفاده از ساده ترین قوانین نگارش و نادیده گرفتن استفاده از
علائم نگارش، باعث شده تا خواننده صریح تر و بی واسطه با شخصیتهای داستان
ارتباط برقرار کند. عدم استفاده از نامها و اسامی و تنها، معرفی شخصیتها با
خصوصیات و صفاتشان، به شدت در خدمت فضای سور رئال و وهم انگیز اثر می باشد.
توصیف های نه چندان دقیق و شرح مکان و زمان های نا معلوم و نامشخص باعث شده تا
خواننده در فضایی عجیب و کابوس وار دچار توهم و تشویش شود. نویسنده سعی کرده تا
این وهم و نگرانی را با خلق کردن محیطی ملبس به طنز تعدیل کند، اما وجود همین
طنز که بسیار تلخ و گزنده است، کاملاْ به خدمت اثر درآمده و خالق آن را در
توصیف فضایی مالیخولیایی، غیر واقعی و آزار دهنده کمک کرده.
نوشتن درباره "کوری" و نادیده گرفتن ترجمه فصیح و روان "اسدالله امرایی" به
خیانتی غیر قابل بخشش می ماند. ترجمه عالی امرایی به طرز عجیب و خارق العاده ای،
همخوان و همسو با متن ساده و روان داستان است. هرچند به دلیل نوع روایت و
نگارش،خواننده در ابتدا با اندکی سختی مواجه می شود اما نثر ساده و بی تکلّف
ساراماگو، که با ترجمه سلیس و ساده امرایی همراه شده، خواننده را به جایی می
رساند که کنار گذاشتن کتاب برایش به شدّت مشکل می شود. در باب ترجمه عالی
امرایی همین اشاره بس که تمام ضرب المثل ها و استعاره های استفاده شده توسط نویسنده
با چنان دقت و وسواسی به فارسی ترجمه شده که نه تنها این همه مثل، فهم خواننده
را مشکل نمی کند، بلکه درک داستان را برایش ساده تر، هم می کند.
در پایان تمام دوستان عزیز را به خواندن این اثر زیبا و بی بدیل دعوت می کنم،
تا شما نیز به اندازه ای که باید، از مطالعه این کتاب و مکاشفات موجود در آن
لذت ببرید
منبع اینترنت