محمد مدبر
محمد
در هفت سالگی یتیم شد. در خردسالی در تعزیه خوانیهای تکیه دولت به نقش یکی از طفلان
مسلم در می آمد. ده- دوازده ساله بود که به شاگردی نزد استاد علی رضا قوللر رفت. در
کارگاه کاشی سازی استاد علی رضا با پسر او، حسین، آشنا شد. هر دو در این کارگاه به
آموختن راز و رمز نقاشی و رنگ آمیزی روی کاشی پرداختند و با یکدیگر در هنر نقش
پردازی رقابت می کردند.
کار نقاشی روی بوم و
پرده را در قهوه خانه و به تشویق و سفارش حسین قوللر، دوست دوران کودکی و یار همراه
قلم نقاشیش آغاز کرد. در قهوه خانه های سر پل دربند، قهوه خانه مش صفر در میدان سید
اسماعیل و قهوه خانه عباس تکیه، به سفارش قهوه چیان تابلو و پرده می کشید و از این
راه زندگی را می گذراند.
استاد محمد مدبر
دومین بنیانگذار مکتب نقاشی به شیوه قهوه خانه ای بود. قلمی پرتوان و شکوهنده در
هنر تصویر سازی در زمینه وقایع کربلا و حماسه های مذهبی بر پرده درویشی و بوم نقاشی
داشت. در ساخت و پرداخت چهره خاندان پیامبر و اولیاء و اهل حق و معصومیت شهیدان
کربلا، و آشکار نمودن شقاوت و خشونت و سنگدلی اشقیا و دشمنان اهل بیت رسالت، هنری
والا و بی همتا نشان داده است.
هادی سیف در کتاب
نقاشی قهوه خانه می نویسد:
وقتی استاد محمد
عاشورا و روز محشر را نقاشی می کرد، در یک دستش قلم موی نقاشی بود و در دست دیگرش
دستمالی خیس از اشکی که می ریخت. در این اوقات، غالبآ با صدای خوشی که داشت، نوحه
ای می خواند. آدم قبول می کرد آنچه را که می خواند دارد نقاشی می کند. به سبب همین
شیفتگی و اخلاص بود که او را نقاش عاشورا می خواندند.
استاد محمد مدبر وقتی
که در هنر نقاشی خیالی به قله رسید، از سنت معمول در هنر نقاشی قهوه خانه ای که خود
از بنیانگذاران آن بود، کمی دوری جست و با نوآوری در هنر سنتی به طبیعت سازی
پرداخت. نقاشی بعضی از تابلو هایش، مانند "مصیب کربلا"، ذوق و گرایش او را به طبیعت
سازی نشان می دهد. مدبر سبب این بدعت گذاری را به شاگردانش چنین بیان می کرده است:
به من می گویند تو
طبیعت سازی می کنی. می گویم اگر همه اش خیال سازی باشد، این خیال سازی که عاقبت
کار دست نقاشی ما می دهد. یک وقت کفگیرمان به ته دیگ می خورد. یک جوری هم باید
قواعد را رعایت کرد.
زندگی محمد مدبر به
تنهایی و در فقر و تنگدستی گذشت. در زندگی زناشویی بخت یارش نبود و عشق و ازدواجش
به ناکامی کشید. تا مادرش زنده بود با او در خانه ای کوچک و قدیمی در محله عربها می
زیست. بعد از او هم آواره بود و در دکه و کارگاهش می خوابید. سالهای آخر عمر چند
سالی از راه تراشیدن نقش و نگار بر سنگ گورها زندگی می گذراند. سبب اشتغالش را به
سنگ مزارسازی و مردگان چنین بیان کرده است:
از گرسنگی و
بدبختی به گورستان و مردگان رو کردم. جای آدم بی پناهی مثل من فقط گورستان بود.
آن روزها از همت مردگان می توانستم شکم را سیر کنم. آدم وقتی قادر نباشد برای دل
زنده ها نقاشی کند ، چرا نباید ذوقش را به پای مرده ها بریزد.
این استاد بزرگ مکتب
نقاشی قهوه خانه و نقاش دل سوخته عاشورا، در یک شب سرد و برف ریزان زمستان سال 1346
، یک سال پس از مرگ یار غار هم قلمش، استاد حسین قوللر، در دکه اش جان سپرد. این
دکه، بنا به گفته آقا سید داود جعفر پور شاهنامه خوان، کارگاه کوچکی بود متعلق به
حاج علی آقا، معروف به حاج علی سیاه. کارگاه نقاشی ساختمان بود و در خیابان شاهپور
قدیم، رو به روی بیمارستان رازی قرار داشت. پیکر نحیف این هنرمند را حاج علی آقا با
چند تن دیگر به مسگرآباد بردند و به خاک سپردند. از مدبر تابلوهای فراوانی باز
مانده است. از جمله آثار خوب او می توان به "مصیبت کربلا"، "گودال قتلگاه"،
"دارالانتقام مختار"، "عزیمت حضرت مسلم به کوفه" و "کشته شدن سیاوش" اشاره کرد.