با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

ادبیات عرفانی

.
 

میان تصوف و تشیع چه ربط و نسبتى وجود دارد؟ چرا اغلب سلسله‏هاى صوفى سنى مذهب‏اند؟
واقعا ما نمى‏دانیم كه تصوف یا مذاهب مختلف عرفانى چگونه آغاز شدند. ما تنها مى‏دانیم كه در قرن سوم چه كسانى صوفى بودند; ولى در مورد قرن دوم چیز زیادى نمى‏دانیم. مثلا ابوهاشم را صوفى مى‏گویند ولى وى چطور صوفى‏اى بوده است؟ صوفى‏اى كه صوف (لباس پشمى) مى‏پوشید یا به معنایى دیگر صوفى بوده است؟ در تذكره‏ها افراد بسیارى حسن بصرى را از مشایخ خودشان شمرده‏اند. اصلا در آن زمان عنوان صوفى به كار نمى‏رفته است كه بگوییم آنها صوفى بوده‏اند، و ما هنوز اطلاع دقیقى در این زمینه نداریم تا قضاوت درستى راجع به این مباحث داشته باشیم. به همین دلیل، ما نقش حضرت امام جعفر صادق (ع) را هم درست نمى‏شناسیم. ما تفسیرى عرفانى داریم كه به امام صادق (ع) نسبت داده شده و سلمى آن را آورده است. در جاهاى دیگر هم نامى از این اثر هست. این تفسیر را از قول امام رضا (ع) هم نقل كرده‏اند. در بسیارى از كتاب‏هاى عرفا یا صوفیان نقل‏قول‏هایى از امام صادق (ع) وجود دارد. به نظر من، به امام صادق (ع) ظلم شده است; زیرا از بعدهاى عرفانى ایشان غفلت‏شده است، در حالى كه من معتقدم كه اگر نگوییم بنیانگذار عرفان اسلامى امام صادق (ع) بوده، لااقل سهم مهمى از عرفان مربوط به امام صادق (ع) است. از تحقیقات ماسینیون، پل نویا و كسانى كه درباره قرون اولیه تحقیق مى‏كنند، نكات درخور توجهى در این زمینه روشن مى‏شود.
پل نویا براساس آن تفسیر منسوب به امام صادق (ع) آن تحلیل را مى‏آورد. اگر آن تفسیر مورد تردید واقع شد، آن وقت آیا این تحلیل همچنان باقى مى‏ماند؟
فقط به تفسیر استناد نمى‏كنیم. در جاهاى دیگر هم از امام صادق (ع) نقل كرده‏اند. مصباح‏الشریعة به امام صادق (ع) منسوب است. همه این نكات عرفانى را شیعه و سنى به امام جعفر صادق (ع) نسبت مى‏دهند. این‏همه تاكید در كتاب‏هاى بیشتر اهل سنت سبت‏به امام صادق (ع) دلالت‏بر نقش عرفانى ایشان دارد. ما هنوز بسیارى از مسائل تاریخى قرن دوم را نمى‏شناسیم و واقعیت امر و نسبت تشیع و تصوف براى ما روشن نیست.
اساسا تصوف در جامعه سنى پیدا شد و رشد كرد و تا چندین قرن وضعیت این‏گونه بود. شیعه قبل از این‏كه رو به تصوف بیاورد، جنبه‏هاى باطنى و تعالیم خودش را داشت. نقش تعالیم ائمه به ویژه امام جعفر صادق (ع) را در مورد جنبه‏هاى باطنى و معنوى نباید از نظر دور داشت. به همین دلیل، شیعه از درون خودش تغذیه مى‏شد. اصولا شیعیان دوازده امامى دید بازى داشته‏اند و اگر فكرى را با دید خودشان موافق مى‏دیدند، از آن استفاده مى‏كردند و آن را با مقدارى دخل و تصرف با تشیع سازگار مى‏كردند. مثلا پذیرش بحث ولایت‏براى شیعه پدیده خوبى بود كه آن را از دیگران گرفتند.
من در مقاله‏اى كه به انگلیسى در كنفرانسى در خارج از كشور ارائه كردم، این مدعا را طرح كردم كه تشیع در دوره‏اى نسبت‏به تصوف برخورد دوگانه‏اى پیدا مى‏كند; به‏خصوص از قرن هفتم به بعد، یعنى از زمان خواجه نصیر به بعد، این دوگانگى ملموس‏تر مى‏شود. شیعه با جنبه‏هاى اجتماعى و علمى صوفیه مخالفت مى‏كند ولى بحث‏هاى نظرى و تعالیم عرفانى آنها را اسلامى مى‏داند و مى‏پذیرد. حتى ملاصدرا نیز بحث‏هاى نظرى صوفیه را رد نمى‏كند ولى به بعضى از جنبه‏هاى عملى و اجتماعى آنها انتقاداتى مى‏كند كه بیشتر به اباحى‏گرى و یا شبه‏اباحى‏گرى و چیزهایى كه بدعت‏شناخته مى‏شد، برمى‏گردد. البته كسانى نیز هیچ شانى براى مباحث عقلى و عرفانى قائل نبودند، مثل بعضى از اهل حدیث و قشریون.
براى نشان دادن خاستگاه شیعى تصوف از چه منابعى مى‏توان بهره گرفت؟
ما اصلا معارف اسلامى‏مان را از نظر تاریخى نمى‏شناسیم; تصوف یكى از این زمینه‏هاست. ما تفاسیر زیادى داریم كه چاپ نشده است. باید متون و منابع را در دسترس داشته باشیم، سپس روى آنها مطالعات دقیق تاریخى انجام دهیم. تاریخ تصوف به نوعى به تاریخ حدیث‏برمى‏گردد. تا آن‏جا كه من اطلاع دارم، هنوز تاریخ حدیث‏به طریقه علمى در كشور ما نیامده است. من كسى را نمى‏شناسم كه واقعا در تاریخ حدیث محقق باشد.
در این دوره، بیشترین تاویل‏ها و نكات راجع به امامت و ولایت‏باطنى از آن اسماعیلیه است. در مقابل، در آثار تشیع دوازده‏امامى این رویكردها خیلى كم به چشم مى‏خورد. در كتاب‏هاى روایى قرن چهارم و پنجم به جز كافى از این نوع اشارات وجود ندارد. تنها اسماعیلیه در این زمینه حرف‏هاى فراوانى دارند. اما در قرن هفتم مى‏بینیم كه بخش عظیمى از تاویلات اسماعیلیه به كتاب‏هاى عرفا راه پیدا مى‏كند. بعد شیعه اثناعشرى هم تحت‏تاثیر اینها قرار گرفته و به‏خصوص در بحث امامت و ولایت‏باطنى تحلیل آنها را پذیرفته است.
متاسفانه در مورد تاریخ تاویل هم كار نشده است. اسماعیلیه برداشتى خاص از تاویل داشتند، اما نظریه تاویل فقط منحصر به آنها نیست. دیگرانى هم بوده‏اند كه روى این موضوع بحث مى‏كردند. ما در این زمینه منابعى داریم. نمى‏شود تاویل شیعى را فقط به اسماعیلیه ربط داد. قبول دارم كه شیعه از قرن هفتم و هشتم به بعد خیلى عرفانى مى‏شود، اما این اثرپذیرى را راجع به تاویل قبول ندارم. كتاب ابن‏ابى‏جمهور احسائى در این زمینه نمونه خوبى است.
معناى امامت و نقش و كاركرد امام در جامعه چیست؟ ما خیلى وقت‏ها سربسته بحث امامت را مطرح مى‏كنیم و از آن مى‏گذریم. در متون مختلف كلامى تكلیفمان روشن نمى‏شود. امام در چه شانى خلیفه پیامبر است؟ از آیة‏الله بروجردى نقل شده كه براى ائمه دو شان مرجعیت دینى و حكومت ظاهرى متصور است. حكومت ظاهرى كه تحقق نیافت و امروزه دیگر جاى بحث آن نیست; بروید روى مرجعیت دینى بحث كنید. شان دیگرى كه در ابتدا متصوفه مطرح كردند و شیعه هم آن را پسندید; شان ولایت تكوینى و نیز لایت‏باطنى به معناى دست‏گیرى و راهنمایى سالكان طریق است. با ولایت‏باطنى مسئله مهدویت نیز بهتر توجیه مى‏شود.
پرسش این است كه آیا بحث ولایت‏باطنى در تشیع بحث اصیلى است، یا بعدها براى حل مشكلاتى كه براى تشیع پیش مى‏آید طرح مى‏شود.
من نمى‏توانم در مورد تشیع از نظر تاریخى خیلى اظهارنظر كنم، چون واقعا تخصص من نیست. هستند كسانى كه در تاریخ تشیع در قرون اولیه كار مى‏كنند; اما مى‏توانم بگویم كه خیلى از اینها جنبه تاریخى دارد; مثلا بحث ولایت‏بحثى است كه در قرن سوم در عالم اسلام شروع مى‏شود. ابن‏عربى مطالب خودش را در بحث ولایت از حكیم ترمذى گرفته است; بعد از این هم صوفیه راجع به این مسئله خیلى بحث كرده‏اند. به قول شما باید در متون شیعه نگاه كنیم تا بفهمیم كه از چه زمانى بحث ولایت در تشیع مطرح شده است. بحث امامت مطرح بوده، ولى بحث ولایت از چه زمانى مطرح شده است؟ حتى بحث عصمت‏باید از نظر تاریخى روشن شود. لذا راجع به قرن دوم و سوم خیلى مشكل است كه انسان بتواند با قاطعیت‏یك مطلبى را از نظر تاریخى بپذیرد. كمتر چیزى از آن دوره مانده است، مگر این‏كه در دوره‏هاى بعدى آنها را نقل كرده باشند. مثلا همین تفسیرى كه از امام صادق (ع) به دست ما رسیده است، كسى در قرن چهارم، یعنى پس از گذشت دویست‏سال، آن را در تفسیرش نقل كرده و به ما رسیده است.

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ