با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

ادبیات عرفانی

.
 

اگر بپذیریم كه عرفان امر مستقلى است، در این صورت مسئله اتصال و تسلسل، كه سالك حتما باید ذكر را از شیخ بگیرد و شیخ هم از شیخش و همین‏طور تا برسد به رسول‏الله، كاملا بى‏معنا مى‏شود، چون در حقیقت انسان رخ‏به‏رخ و یك‏به‏یك با خدا روبه‏رو مى‏شود. البته دین هم راه را نشانش مى‏دهد. اگر واقعا ذكر كارساز است، دیگر اتصال چه جایگاهى دارد؟
به نظر مى‏رسد كه در دین پیامبر خاتم مسئولیت همه كارها بر دوش فرد گذاشته شده است. اگر در برخى ادیان گذشته كاهنى یا كشیشى وجود دارد، به نظر مى‏آید در دین پیامبر خاتم این وساطت میان آسمان و زمین به پایان مى‏رسد و حتى اولیایى كه بعد مى‏آیند كارشان تنها راهنمایى است، نه راهبرى; اما عرفان به این راهبرى گره خورده است.
این مسئله كه در تصوف ذكر را از پیر یا مرشد مى‏گیرند و آن هم از پیرى دیگر و درنهایت‏به پیامبر اكرم متصل مى‏شود، یك امر تاریخى است و نمى‏دانم تا چه اندازه قابل اثبات است; زیرا مفهوم ذكر به این معنایى كه الان در تصوف گفته مى‏شود، معلوم نیست كه اصلا موردنظر قرآن هم همین است، آیا در قرن دوم و سوم هم به این معنا بوده است; چون ما هنوز در این زمینه كارى نكرده‏ایم.
از نظر تاریخى ما نمى‏توانیم چنین چیزى را ثابت كنیم كه ذكرى را كه مثلا الان شیخى به مریدش تلقین مى‏كند، آیا این مرید با این ذكر متصل مى‏شود؟ به نظر من این نتیجه حركت اهل حدیث است. اهل حدیث در مقابل عقلیون و معتزله بودند. صوفى‏ها هم در آغاز سنى و سخت تحت‏تاثیر اهل حدیث‏بودند. ما از نظر تاریخى نمى‏توانیم هیچ‏كدام را به پیامبر (ص) یا حضرت على (ع) متصل بدانیم. ما در قرن دوم و سوم كه اهل دیث‏خیلى در تاریخ مؤثر بوده‏اند، از نظر تاریخى در سایه روشن هستیم.
گذشته از جنبه تاریخى، من شخصا اعتقاد دارم كه كسى كه نفسى پاك داشته باشد و به گناه و دروغ و تزویر و ریا آلوده نباشد، ذكر تلقینى او باعث پاكى و طهارت فرد مى‏شود. این تاثیر در جایى كه مرشد چنین نباشد یا فرد خودش ذكرى را انتخاب كند حتما وجود ندارد.
قطعا همین‏طور است. اگر مطلبى را معلمى به من تعلیم دهد، قطعا به فهم عمیق‏ترى مى‏رسم تا این‏كه خودم آن را مطالعه كنم. اینها هیچ مشكلى ندارد; اما مشكل این است كه اگر در ظاهر دین عمل را بدون رجوع به فتوا درست انجام دادید، از شما پذیرفته مى‏شود. در قلمرو باطن نیز روشن است كه در پیدا كردن آن ذكرى كه در ما كارساز و با روح سازگار باشد، پیدا كردن آن لحظات و حالاتى كه بتوانیم بیشتر به باطن توجه پیدا كنیم و در حل مشكلات راه دست‏گیرى شویم، یك راهنماى راه‏رفته خیلى مى‏تواند كمك كند; اما این‏كه نیل به مقامات متوقف است‏بر این‏كه حتما این ذكر از دهان مرشد خارج شود، با رویكرد دین خاتم و این‏كه انسان سرنوشتش به ست‏خودش رقم زده مى‏شود سازگارى ندارد.
مشكل دیگر این است كه قائلان به اتصال تاریخى سلسله‏شان به لحاظ عقلى هم سعى مى‏كنند نشان دهند كه بدون اتصال كار پیش نمى‏رود.
در فلسفه خیلى‏ها هستند كه سعى مى‏كنند خودشان را مثلا به ابن‏سینا برسانند، حال آن‏كه فلسفه نوعى تفكر عقلى است و اتصال در آن معنایى ندارد. اما در تصوف عده‏اى كه تحت‏تاثیر روش اهل حدیث‏اند اتصال را لازم مى‏شمارند.
پس اتصال در عرفان اصالتى ندارد.
از نظر تاریخى هیچ‏كدام از این سلسله‏ها و اتصال‏ها را نمى‏توان قطعى تلقى كرد. شكل‏گیرى همه این سلسله‏ها در قرن پنجم و بعد از آن بوده است.
این فرموده شما نوعى نقد تصوف است. مناسب است در این‏جا متعرض نقدهاى مختلفى شویم كه بر تصوف از درون و بیرون آن متوجه شده است. آیا اساسا تصوف را نقدپذیر مى‏دانید؟ فقها، فلاسفه و حتى خود صوفیه نقدهایى را در طول تاریخ بر تصوف وارد كرده‏اند; آیا این نقدها را وارد مى‏دانید؟
بزرگ‏ترین كسانى كه تصوف را نقد كرده‏اند، خود صوفیان بوده‏اند، مثل لمع یا غلطات السالكین یا نقدهاى غزالى. به نظر من الان مهم‏ترین وظیفه ما تحقیقات دقیق و علمى تاریخى است. ما در تاریخ تصوف هنوز به چند تذكره مشخص مثل نفحات الانس متكى هستیم. بعد هم دیگران همین‏ها را تكرار كرده‏اند. واقعا دریایى از كتاب و رساله وجود داشته است كه باید آنها را جمع‏آورى كنیم و با روش‏هاى علمى دقیق مطالعه كنیم; مثلا انتقادهاى فقها اغلب زاییده عوامل اجتماعى و تاریخى در چهار پنج قرن اخیر است. مى‏دانیم كه حافظ نسبت‏به صوفیه با دیدى انتقادى نگاه مى‏كرده است. در مورد نقد حافظ باید ببینیم كه صوفى در زمان حافظ به چه معنا بوده و كاركرد تصوف از لحاظ اجتماعى چه بوده است و اصلا چهره‏هاى بارز صوفى در آن زمان چه كسانى بوده‏اند و همین‏طور در دوره‏هاى دیگر. مثلا در قرن سوم در بغداد افراد معتبرى بودند كه با آن كسانى كه دردوره‏هاى متاخردرشیراز واصفهان خودرا صوفى مى‏نامیدند، فرق داشته‏اند.
نگرش علما و فقها كه عمدتا در دوران صفویه بودند، نگرشى ظاهرى است و اما انتقادهایى كه از درون تصوف در قرن چهارم و پنجم برآمده، قدرى عمیق‏تر است، آیا كارى در قبال آنها انجام شده است؟
مقدارى كار شده است. كتاب‏هایى هم وجود دارد. من خودم در این زمینه مقدارى تحقیق كرده‏ام; مثلا نقدهاى بزرگان شیعه نسبت‏به تصوف عمدتا بر كتاب تلبیس ابلیس ابن‏جوزى مبتنى بوده است. نویسنده كتاب تبصرة العوام مطالب خود را از ابن‏جوزى گرفته است. ابن‏جوزى هم خودش مقدارى را از صوفیه و مقدارى را هم از غزالى گرفته است. ملاصدرا نیز مطالب انتقادى خود را نسبت‏به صوفیه اغلب از دیگران، به‏خصوص غزالى گرفته است. بعضى فكر مى‏كنند مطالبى كه ملاصدرا گفته است مربوط به صوفیه زمان خودش است، در حالى كه چنین نیست; اگر شما بررسى كنید، مى‏بینید كه مثلا غزالى هم همین مطالب را درباره صوفیه زمان خودش گفته است. حتى بعضى از اشارات ملاصدرا اساسا به صوفیه آن زمان مربوط نمى‏شود، یعنى ملاصدرا عینا آنها را از دیگران گرفته و نقل كرده است.

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ