عشق عرفانی، یک عشق دو سره است که"یحبهم و یحبونه"
چنانکه دیدیم همین عشق حق به جمال خویش، عامل تجلی وی ودر نتیجه عامل
پیدایش جهان است. و عشق همانند وجود، از ذات حق به عالم سرایت کرده است.
البته عشق علت، در مرحله ی اول به ذات خویش است و ذات علت،عینأ همان کمال
ذات معلول است و ذات معلول لازم ذات علت است. پس عشق به ملزوم، همان عشق به
لازم است، پس هر علتی نسبت به معلول خود عشق دارد و از این طرف هم، هر
موجودی عاشق ذات و کمالات ذات خویش است و کمال وجودی هر معلولی، همان مرتبه
ی وجودی علت اوست، پس هر معلولی عاشق علت خویش است و چنانکه وجود دارای
مراتب مختلف است از واجب الوجود تا اضعف موجودات عالم، عشق هم دارای مراتبی
است از عشق ضعیف ترین مرحله ی هستی تا عشق واجب الوجود. پس هر موجودی طالب
کمال خویش است و هر مرتبه ی پایین طالب مرحله ی بالاتر از خویش است و چون
بالاترین مرتبه ی هستی ذات حضرت واجب الوجود است،پس معشوق حقیقی سلسله ی
هستی، ذات مقدس حضرت حق است،چنانچه در بیان جامی گذشت.
پس همین عشق به کمال و عشق به اصل خویش، عامل و محرک نیرومند حرکت و سیر
همه ی پدیده ها و از جمله انسان است.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
مرحوم جلال الدین همایی گوید:
"همین جاذبه و عشق ساری غیر مریی است که عالم هستی را زنده و برپا نگه
داشته و سلسله ی موجودات را به هم پیوسته است. به طوری که اگر در این
پیوستگی و به هم بستگی سستی و خللی روی دهد، رشته ی هستی گسیخته خواهد شد و
قوام و دوام از نظام عالم وجود، رخت بر خواهد بست."
"دور گردون ها ز موج عشق دان گر نبودی عشق بفسردی جهان
کی جمادی محو گشتی در نبات کی فدای روح گشتی ، نامیات"
3.عشق درپرستش:
در ضمیر ما نمی گنجد بغیر از دوست کس هردوعالم رابه دشمن ده که ماراذوست بس
چنانکه در فرق عابد وزاهدوعارف بیان شد،یکی از ویژگی های عرفا، پرستش
خداوند است،به خاطر عشق به او، نه به خاطر طمع بهشت، یا ترس از دوزخ. رابعه
عدویّه می -گفت:
"الهی، ما رااز دنیا، هر چه قسمت کرده ای،
به دشمنان خود، ده
و هر چه از آخرت قسمت کرده ای، به دوستان خود،ده،
که مرا، تو، بسی
خداوندا،اگر ترا،از بیم دوزخ، می پرستیم،در دوزخم بسوز
واگر برای تو ،ترامی پرستیم،جمال باقی دریغ مدار".
خبرت هر سحر از باد صبا می خواهم هر شبی خیل خیالت، به دعا میخواهم
سینه رابهر وفای تو، صفا می جویم دیده را بهر جمال تو، ضیا می خواهم
بر در تو، کم وبیش وبدونیک ودل وجان همه بر خاک زدم،از تو ترا می خواهم
در این باره، بیان بسیار زیبا وشکوهمندی از علی بن ابیطالب(ع) نقل است که
در ضمن مناجاتی چنین می گوید:
" ما عبدتک خوفأ من نارک و لا طمعأ فی جنتک، لکن وجدتک اهلأ للعبادة فعبدتک."
این گونه پرستش(نه به خاطر بیم آتش، یا امید بهشت، بلکه تنها به خاطر حق
واستحقاق وشایستگی وی برای پرستش) در کتاب وافی فیض کاشانی از امام صادق
علیه السلام نیز با بیان دیگر نقل شده که ترجمه ی روایت از این قرار است:
"عابدان بر سه گروهند: گروهی خدای عزّوجلّ را، از ترس، می پرستند،که بندگی
اینان بندگی بردگان است.وگروهی دیگر برای پاداش اخروی،عبادت می کنند،که این
خودعبادت مزدوران است.وگروه سوم آنانند که به خاطرعشق ومحبتی که به خدا
دارند، او رامی پرستند،نه بر اساس بیم و امید که عبادت این گروه،عبادت
آزادگان است،وبهترین نوع پرستش هم همین است."
به گرت قرینی هست در بارگاه خلعت مشو غافل از پادشاه
خلاف طریقت بود، کاولیا تمنّا کنند از خدا، جز خدا
گر از دوست، چشمت به احسان اوست تو در بند خویشی،نه در بند دوست
4.عشق در رابطه با دیگران:
از آنجا که عرفا،معشوق حقیقی عاشقان را ذات حضرت حق دانسته ومعشوق های دیگر
را،همه از مجالی ومظاهر او می دانند وعشق به مظاهر را عشق مجازی و درطول
عشق به ذات حق می دانند که عشق حقیقی است ونیز چنانکه خواهد آمد،عرفابه
وحدت وجود
معتقدند،به این معنی که در حقیقت، جز وجودوموجود واحد، تحقق ندارد، ماسوا
چیزی جز جلوه وظهور آن وجود واحد نیست.
دکتر قاسم غنی می نویسد:
بزرگترین عامل قوی،که تصوف رابر اساس عشق ومحبت استوار ساخت،عقیده به "وحدت
وجود" بود.زیرا همین که عارف خدا را حقیقت ساری در همه ی اشیاء شمرد وما
سوی الله راعدم دانست، یعنی جز خدا، چیزی ندید، وقائل شد به اینکه:
جمله معشوق است وعاشق پرده ای زنده معشوق است وعاشق مرده ای
طبعأ نسبت به هر چیزی عشق می ورزد ومسلک ومذهب او صلح کل ومحبت به همه
موجودات می شود. شیخ سعدی می گوید:
"به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم ازوست عاشقم برهمه عالم که همه عالم
ازوست"
ولی عالم محبت وعشق خواص صوفیّه وسیع تر و بالاتر از عشقی است که سعدی
فرموده است.زیرا فرق است بین معشوقی که:همه عالم ازوست،ومعشوقی که:"همه
عالم اوست.
جامی گوید:
ترا دوست بگویم حکایتی بی پوست همه از"او"ست وگر نیک بنگری همه اوست
جمالش از همه ذرّات کون مکشوف است حجاب تو، همه پندار های توبرتوست
و_راز ورمز:
عرفان با اشکال گوناگونش، در تمام ادوار، ودر میان همه ی اقوام وملل با
مسئله ی "باطن" و"تعالیم باطنی"و"اسرارورموز" همراه بوده است.وهمین تعالیم
باطنی و اسرار آنان را بانتخاب مجامع اختصاصی وتشکیل گروه ودسته های خاص
اجتماعی مجبور کرده است،که مبادا اسرار و رموز مکتب وطریقت در اختیار
بیگانگانی قرار گیرد که شایستگی دریافت آنها را نداشته باشند.
در عرفان اسلامی هم، حفظ اسرار از واجبات طریقت است وافشای اسرا به منزله ی
کفر بوده و مستلزم تنبیه و مجازات است. عین القضاة می گوید:" بیشتر سبب
هلاک عاشق در این راه از افشاء سر معشوق است، زیرا که در عالم
طریقت"افشاءسر ربوتیه کفر" ثابت است و کفر بعد از ایمان به غیرت معشوق
ارتداد بود و ارتداد موجب قتل:"من بدل دینه فاقتلوه" شبلی قدس الله روح گفت:
در آن روز که حسین منصور را قدس الله روح بباب الطاف، ان جلوه بوم، در
مقابله ی آن بماندم تا شب و بعضی از اسرار در نظر آوردم، چون شب در آمد،
آنجا توقف نمودم تا بر باقی اسرار واقف شوم به جمال ذوالجلال مکاشف شدم، بی
ناز عرضه داشتم و گفتم:بار خدایا این بنده ای بود از اهل توحید مکاشف به
اسرار عشق و مقبول درگاه،حکمت در این واقعه چه بود؟ خطاب آمد که:
یا دلق کوشف بسّر من اسرارنا فافشاهأ فنزل به ما تری.
حافظ علیه الرحمه چه نیکو می گوید:
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
ومولوی می گوید:
بر لبش قفل است وبر دل راز ها لب خموش ودل، پر از آواز ها
عارفان که جام حق نوشیده اند رازها دانسته و پوشیده اند
هر که را اسرار حق آ موختند مهر کردند و دهانش دوختند