قبالا روح گنوسى دارد؛ زیرا تمایل مجدد به چگونگى
پیدایش و زایش عالم(87) را مطرح مىكند. در ادبیات نخستین عرفان یهودى
مسائل نظرى جایى نداشته و روح آن توصیفى است نه نظرى. مسلما در میان گروههاى
خاصى از گنوسىهاى یهودى كه سعى مىكردند درون جامعه دینى یهودیت ربانى
بمانند، تفكر گنوسى و اندیشه نیمهافسانهاى مربوط به آن زنده ماند.
عباراتى كه چنین اندیشههایى در آن وجود دارد، در نوشتههاى آگادایى به
ندرت موجودند؛ مثلاً از معلم بابلى راو،(88) كه در قرن سوم مىزیسته، نقل
است كه عالم با صفاتِ حكمت، بصیرت، معرفت، قدرت، عدالت، راستى، عشق، رحمت و
مانند آنها خلق شده است. این اسامى شبیه همان آرخونها و ائونهاى گنوسىاند.
بقایاى اندیشه مربوط به ائونها در كهنترین متن قبالایى حفظ شده است. در
بخشهایى از این متن تألیفات و تصحیحات متون بسیار قدیمتر هم وجود دارد كه
با آثار دیگر مكتب مركبه از شرق به اروپا رفته است. برخى از نویسندگان شرقى
قرن دهم میلادى در میان مهمترین آثار باطنى، كتابى موسوم به راز ربّا(89)
به معنى راز بزرگ را ذكر كردهاند كه عبارات طولانى آن در آثار عرفاى یهودىِ
قرن سیزدهم در جنوب آلمان به جاى مانده است. بدون شك كتاب بهیر (Bahir)تا
حد زیادى بر آن مبتنى است.
بدینگونه ملاحظه مىگردد كه چگونه قبالاییان اولیه در پروانسِ (Provence)
اسپانیا اصطلاحات، نهادها و اسطورههاى گنوسى را در قرن دوازدهم در آثارشان
وارد كردند. بدین ترتیب، بقایاى اندیشههاى گنوسى از طریق كتاب بهیر وارد
جریان اصلى تفكر عرفانى یهود شد و بر تشكیل عرفانِ قبالا در قرن سیزدهم
تأثیرات بسزایى نهاد.(90)
معسه برشیت هم از تمایلات نظرى گنوسى متأثر بوده است. سِفرِ یصیرا(91) یا
كتاب آفرینش كه به مسائل كیهانشناختى و چگونگى خلقت و پیدایش عالم مىپردازد،
شامل الحاقاتى است كه مربوط به یك دوره متأخرتر است؛ اما حداقل به لحاظ
اصطلاحات و سبك با ادبیات مركبه ارتباط دارد و اثرى موجز و رمزى و مربوط به
قرون سوم تا ششم بوده و به لحاظ تاریخى نمایانگر قدیمترین متن نظرى موجود
است كه به زبان عبرى نگاشته شده است. موضوعات اصلى آن عناصر جهاناند كه در
ده عدد اصلى سفیراها و بیست و دو حرف الفبایى وجود دارند. مجموعه این اعداد
نیروهاى مرموزىاند كه با هم عالم را مىسازند.
نویسنده در این اثر معنى و راز هر حرف را در سه قلمرو یعنى انسان، عالم
ستارگان و افلاك و جریان موزون زمان، مكشوف مىسازد. در این اثر، تأثیر
هلنیزم متأخر یا حتى عرفان مبتنى بر علم الاعداد نوافلاطونىِ متأخر به طرز
استادانهاى با اندیشههاى یهودیان در باب رموز حروف و ارقام آمیخته شده
است. این اثر خالى از عرفان مركبه هم نیست. حیّوت كه به معناى ?مخلوقات
زنده? است و در مركبه، حامل مركبه است، به نظر نویسنده مذكور به عنوان ?مخلوقات
معدوده زنده? با سفیروت مرتبط است. در واقع اینها اعداد خاصىاند كه
ظاهرشان مانند جرقه نور است و كلام خدا در آنها قرار دارد و هنگامى كه امر
كند، همانند گردبادى مىشتابند و در پیشگاه عرش او به خاك مى افتند. در هر
حال، سفیروت كه مانند سپاه فرشتگان در ادبیات مركبه، خداوند را در پیشگاه
عرش او ستایش مىكنند، عنصرى كاملاً جدید است كه براى مكاشفات مركبه سابق،
غریب است.
از سوى دیگر، كتاب خلقت با سحر و جادو كه در عرفان مركبه وجود دارد، هم
مرتبط است. تنها عامل عروج وجدآمیز به عرش، عرفان نیست، بلكه شیوههاى
مختلفى، كه اعمال جادویى را هم شامل مىشوند، مطرح هستند؛ مثلاً ?پوشیدن
نام? یكى از این موارد است. ?پوشیدن نام? آیینى است كه گویى سالك خود را با
نام عظیم خداوند پر مىكند. بدین ترتیب فرد به مكاشفه مركبه نایل مىشود و
به كل حقایق جهان دست مىیابد. این آموزههاى سحرى تلاقى جادو و جذبه
گرایىاى هستند كه برخى از آنها در زندگى و فولكلور یهودیان تأثیر بسزایى
داشتهاند.
ناگفته نماند كه اگر عرفان مركبه در برخى مراحل به سوى جادوى صرف راه افول
و زوال پیموده، در مراحلى نیز موضوع تفسیر اخلاقى مىگردد؛ در ابتدا عروج
روح ابدا توبه پنداشته نمىشد، اما در روزگاران بعد، مثلاً این عبارت را كه
?عظیم است توبه... زیرا به عرش شكوه رهنمون است?، گائون بابلى (قرن هشتم)
به عروج به سوى خداوند تعبیر مىكند و عمل توبه را با عروج وجدآمیز از طریق
آسمانهاى هفتگانه یكى مىگیرد.
در یكى از مقالات هیكلوت، از نخستین قصرهاى هفتگانهاى كه روح از آنها
عبور مىكند، پنج قصر با درجات خاصى از كمال اخلاقى مطابقند. لذا ربى عقیبه
به ربى اسماعیل مىگوید: ?هنگامى كه به نخستین قصر عروج نمود، hasid
(پارسا) بودم در قصر دوم tahar (پاك) بودم، در قصر سوم yashar (صادق) بودم،
در قصر چهارم tamim (به كلى با خدا) بودم، در پنجمین قصر تقدس را در پیشگاه
خدا ابراز نمودم، در ششمین قصر گونهاى از Kedusha را در پیشگاه وى تكلم
نمودم كه او خود تكلم نموده و خلق كرده بود... اینكه مراحل صعود روح را
درجات كمال مىگیرند این سؤال را به وجود مىآورد كه آیا باز در اینجا از
خود مركبه تفسیر عرفانى مجدد نمىشود؟ آیا خود انسان نماینده الوهیت، و روح
او عرش شكوه نیست؟ باید تأكید نمود كه این تمایلات و تفاسیر با روح ادبیات
هیكلوت بیگانه است. در آن هیچكدام از تفاسیر نمادین مركبه را كه بعدا توسط
قبالاییان احیا و تكمیل شدند، نمىتوان یافت.(92)
مكتب قبّالا
مكتب قبالا از بدو پیدایش دو خط سر جداگانه عملى و نظرى را دنبال كرد كه
یكى، مكتب آلمان و دیگرى مكتب پروانس اسپانیا بود. قبالاى نظرى ظاهرا ریشه
در بابل دارد. در قرن 12 میلادى در پروانس رشد كرده و در اسپانیا در قرن 14
میلادى به اوج خود رسید. از نخستین نمایندگان قبالاى نظرى در پروانس، یعقوب
نازیر(93) (اوایل قرن 12 میلادى) بوده كه رسالهاى در باب ?تجلى و صدور?
نگاشت كه از متون كلاسیك قبالا است. او در این كتاب براى نخستین بار آموزه
عوالم چهارگانه را كه از طریق آنها امر نامتناهى در متناهى متجلى مىشود،
مطرح نمود. این عوالم چهارگانه عبارتند از:
1. عالم فیض و صدور(94)
2. عالم خلق و آفرینش(95)
3. عالم شكلگیرى(96)
4. عالم فعل و عمل(97)
عوالم فوق چهار مرحله از فرایند خلقت هستند. سه مرحله اولى قبلاً در سفر
بصیرا ذكر شده، اما چهارمى جهانى است كه ما در آن زندگى مىكنیم. در این
رساله، سفیراها، برخلاف آنچه در سفر بصیرا به عنوان عناصر یا جهات فضا
آمده، صفات و عوامل خداوند هستند.
تثبیتكننده مكتب پروانسى قبالا اسحق نابینا(98) بود كه در اواسط قرن
نوزدهم میلادى مىزیست، و شاگرد وى به نام عزرئیل بن مناحم(99) نظریات وى
را تكمیل نمود. از نظر وى، خداوند این سوف (Ein Sof) یعنى نامتناهى و مطلق
است. هیچ چیز خارج از این نامتناهى وجود ندارد. لذا جهان با همه تكثراتش
بالقوه در اوست؛ اما چون عالمِ محدود و ناقص نمىتواند مستقیما ا ز این
نامتناهى صادر شود، سفیراها به عنوان واسطه از خداوند متجلى مىشوند. اما
آنچه باعث شد تا قبالا در حیات دینى یهودیان، برجسته شود، ظهور كتابى
موسوم به زوهر(100) یا كتاب شكوه بود. زوهر در حدود سال 1300 میلادى توسط
موساى لئونى(101) نگاشته شد. این كتاب خلاصه جنبههاى علمى و نظرى عرفان
یهودى است.
موساى لئونى زوهر را به یك معلم تلمودى موسوم به شمعون بن یوحاى(102) كه در
قرن دوم میلادى مىزیست، منسوب كرد. ربى شمعون پس از شورش باركوكبا(103) و
درگیرى با رومىها همراه با پسرش به غارى پناه برد و مدت سى سال در آنجا
خلوت گزید و اسرار تورات را از خداوند آموخت. همین اسرار است كه مطالب زوهر
را تشكیل مىدهد. موضوعات اصلى زوهر عبارتند از: ماهیت خداوند، طریقه ظهور
او در عالم، اسرار اسماء الهى، روح انسان، طبیعت و سرشت او، ماهیت خیر و
شر، اهمیت تورات شفاهى و مكتوب، مسیحا، فدیه و رهایى.(104)
بنابر زوهر، ذات الهى داراى دو وجه است: وجه عدمى كه نامحدود، بحت و بسیط،
ناشناختنى و ?نهانترین نهانها? است (این سوف) و وجه وجودى كه شامل صفات،
اسماء و افعال بىشمار و بىنهایت است. وجه وجودى در ده اصل روحانى یا ده
جلوه نور یا سفیروت از وجه عدمى یا این سوف صادر مىگردد. مجموعه این
جلوهها در ترتیب عمودى به سه گروه عمود راست، عمود میانه، عمود چپ و در
ترتیب افقى به سه گروه عقلى، حسى و طبیعى تقسیم مىگردند.
در میان این جلوهها، نوعى ثنویت جنسى (كنایه از دو جنبه فعاله و منفعله
آنها) برقرار است؛ بدین معنا كه دیهیم و حكمت و قدرت و نصرت مذكراند و تمیز
و محبت و جلال و ملكوت مؤنثاند. از پیوستن حكمت و تمیز، علم و از دو زوجِ
دوم، رحمت واز دو زوجِ سوم، بنیاد پدید مىآید. آنچه در حكمت و تمیز است
در علم، آنچه در قدرت و محبت است در رحمت و آنچه در نصرت و جلال است در
بنیاد تحقق و فعلیت مىپذیرد. دیهیم و ملكوت آغاز و انجام این مجموعه است.
دیهیم نمودار وجد عدمى در عالم صفات و تجلیات است و ملكوت كه از آن به
شكینا (حضور الهى) نیز تعبیر مىشود، نمودار حضور و وجود صفات خداوند در
عالم خلقت است. وجه وجودى كه عالم صفات و اسماء و افعال الهى است، وجه
ایجادى و كلمات خلاقه خداوند است.
این عالم گاهى به صورت درخت (شجره الهى) كه ریشههاى آن در وجه عدمى
(اینسوف) است، تصویر مىشود و گاهى به صورت انسانى تصویر مىشود كه دیهیم
بر بالاى سر، و ملكوت در زیر پاى اوست و جلوههاى دیگر اندامهاى او را
تشكیل مىدهند.
این صورت انسانى كه جامع اسماء و صفات الهى است، آدم قدیم(105) نام دارد كه
گاهى آدم علوى(106) یا آدم قدیم علوى نامیده مىشود، و واسطه و وسیله
آفرینش عالم است. عالم خلقت در حقیقت، عالم ظهور و تجلى صفات و افعال در
قالب اشكال و صور است و از این رو ?عالم تفریق? نامیده مىشود؛ در مقابل
عالم صفات و تجلیات كه عالم توحید است.
عالم خلقت براساس عالم صفات آفریده شده و هر چه در عالم خلقت روى مىدهد،
هستى و حیات خود را از عالم صفات و تجلیات، یعنى از ?آدم قدیم? مىگیرد و
اوست كه اساس این عالم است و اجزا و عناصر این عالم، اجزا و عناصر پیكر
اوست. به این اعتبار، عالمْ آدم كبیر است وآدمْ عالم صغیر، آدم یعنى انسان
اول در این عالم كه مظهر آدم قدیم است، عالىترین و كاملترین مصداق و
مجلاى صفات و اسماء خدایى است و جمیع عوالم و مراتب وجود (عقلى، حسى و
طبیعى) را در بر دارد. در مكتب قبالا مقصود از آفرینش آدم به صورت خدا، كه
در سفر پیدایش آمده، اشاره به همین مظهریت و جامعیت اوست. جهان خلقت در
آغاز، غیر مادى و روحانى بوده است، ولى آدم كه در عالم تفریق، مجذوب آفرینش
شده و از اصل خود غافل مانده بود، نافرمانى كرد و با گناه و سقوط او تمامى
عالم خلق روحانى سقوط كرد و مادى و جسمانى شد (بیرونشدن آدم از بهشت كنایه
از این امر است). در نتیجه این سقوط، وحدت و همبستگى اولیه آفرینش در هم
شكست، عالم جسمانى از عالم روحانى جدا افتاد و شكینا (حضور الهى) غریب ماند
و شر و فساد و ظلم جهان را فراگرفت. لیكن انسان، از آنجا كه اصل الهى دارد
و مظهر اعلا و مجلاى كامل صفات خداوند است، سرانجام از راه تقوا و با پیروى
از شریعت (تورات) به كمال عقلانى و اخلاقى خود باز خواهد رسید و به یارى
مسیحا به اصل خود باز خواهد گشت و عالم هستى وحدت و همبستگى اولیه خود را
باز خواهد یافت؛ چنانكه زكریاى نبى گفته است: ?در آن روز، یهوه واحد خواهد
بود و نام او واحد?.(107)