با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

ادبیات عرفانی

.
 

سوفیا: سوفیا واژه‏اى یونانى است. در ترجمه یونانى كتابِ مقدسِ عبرى، سوفیا همان حكمت است. در ترجمه یونانى كتاب آپوكریفایى حكمت سلیمان كه در اسكندریه و در آغاز تاریخ مسیحى نگاشته شده، آمده است كه سوفیا تجلى شكوه خداوند یا روح القدس است و مرآت پاك خداوند است. در بن سیرا(55) سوفیا زنى است كه مادرى مهربان براى انسان‏هاى حكیم است. سوفیا بسیار شبیه به الهه‏هاى مادر اشْتَر،(56) ایزیس(57)، كوبه(58) و آتار گاتیس(59) است كه در اسطوره‏هاى بابلى به اعماق زمین هبوط مى‏كنند و در زمین محبوس مى‏شوند.


با سقوط سوفیا، نور در ظلمت اسیر مى‏شود و او واسطه بین مینو و گیتى است. او محافظ نور هم هست تا نجات دررسد. با هبوط سوفیا خلقت آغاز مى‏گردد. صانعِ گیتى دمیورگ است كه معمولاً پسر سوفیاست. او از ملأ اعلى خبر ندارد و حاكم جهان مادى است و تصور مى‏كند كه خداى حقیقى و متعال خود اوست. او ناآگاهانه عناصر نورى را، كه از طریق مادرش به سوى او مى‏آید، از خود انتقال مى‏دهد. خداى عهد عتیق از نظر گنوسیان همان دمیورگ است.

سقوط سوفیا هماهنگى و نظم ملأ اعلى را درهم مى‏ریزد و این هماهنگى دگربار به هنگامى ایجاد مى‏گردد كه این نور از ظلمت رها شود. ائونى از مرتبه بالا كه همان سوتر یا كریستوس باشد عهده‏دار این نجات است. او از عالم آرخون‏ها عبور كرده، در هر عالمى روح آن عالم را به خود مى‏گیرد تا به عالم ظلمت برسد. در اینجا ذرات نور الهى را با خود جمع مى‏كند و بالاخره با خود به ملأ اعلى مى‏برد.

منشا گنوسیه: سنت كلیسا شمعون مجوسى(60) را مسبب، و ساماریا(61) را مركز این بدعت مى‏داند. اما به نظر مى‏رسد كه كل جریان را نمى‏توان به فردى خاصّ نسبت داد. این تفكر حاصل افكارى است كه در آن زمان رایج بوده است. براى تبیین حركت گنوسیه باید به جریان تركیب‏گرایى ادیان توجه داشت. این امتزاج و اختلاط انواع گوناگون عقاید بیشتر در شروع هر قرن نخست مسیحى بوده است؛ اما رد پاى آن را پیش از این زمان هم مى‏توان یافت. همجوشى عقاید در مناطق شامات، فلسطین، مصر و بین‏النهرین تا حد زیادى از اندیشه ثنوى ایران قدیم متأثر بوده است. پس از اسكندر تمایل به این امتزاج بیشتر شد. سرانجام این جریان در امپراطورى روم كامل شد و مرزها گسسته گشت و نه تنها نژادهاى شرقى با هم درآمیختند، بلكه با غربى‏ها نیز امتزاج یافتند.(62)

ادبیات‏مكاشفه‏اى یهودیان مشحون ازتأثیرات بیگانه درالهیات یهودى دردوران تبعید است. درزمان مسیح حتى در فلسطین فرقه‏هایى مانند اسنى‏ها وجود داشته‏اند كه جا را براى عقاید و آیین‏هاى بیگانه در كنار یهودیت ارتدوكس باز كردند.(63) گنوسیه با خاستگاه عرفان یهودى، صرف‏نظر از این‏كه كدام علت و كدام معلول باشد، ارتباط داشته است.


عرفان مركبه

نخستین مرحله رشد و شكل‏گیرى عرفان یهودى، قبل از پیدایش قبالا در قرون وسطا(64) بوده است و ادبیات آن را از قرن اول قبل از میلاد تا قرن دهم میلادى مى‏توان تعقیب نمود. هویت افرادى كه نخستین بار مساعى خود را به كار بردند تا دین یهود را با عرفان مزین سازند، در پرده ابهام است. البته اسامى برخى از عرفاى دوره بعد مثل یوسف بن آبّا(65) رئیس مدرسه عرفانى پومبدیتا(66) یا هارون بن ساموئل بغدادى(67) مشهور به ?پدر اسرار? كه ناقل نوعى معرفت عرفانى سنتى به اروپا بود ثبت است؛ اما این افراد در قرن نهم مى‏زیستند؛ دوره‏اى كه رشد و تحول شكل خاصى از عرفان و حتى افول برخى از جنبه‏هاى آن را مى‏توان مشاهده نمود. اما دوران كلاسیك عرفان یهودى همچنان در پرده ابهام است. با این‏كه از اسامى تلمودى قرن چهارم مانند راوا(68) و معاصرش آحا بن یعقوب(69) كه به آموزه‏هاى سرى و رازآمیز مى‏پرداختند، باخبریم، ولى این‏كه آیا اینان با یهودیان گنوسى‏مشربى كه تألیفاتشان موجود است مربوط‏اند یا نه، مبهم است. این اشخاص معتبر و موثق را قهرمانان حركتى عرفانى و حافظان و متولیان حكمت رازآمیز مى‏دانند.

بر طبق شواهد موجود، ارتباطات پنهان و مؤثرى در میان عرفاى بعد و پدیدآورندگان كتب مكاشفاتى و سوداپیگرافایى(70) قرون اول قبل و بعد از مسیح وجود داشته است.(71) مى‏دانیم كه در دوره معبد دوم در میان حلقه‏هاى فریسى، آموزه‏هاى باطنى وجود داشته است. موضوعات مورد بحث آنها، بخش اول سفر پیدایش، داستان خلقت (معسه بر شیت) و فصل اول حزقیال و مكاشفات ارابه عرش خدا (مركبه) بوده و ظاهرا آشكارشدن این مباحث براى عامه مردم خلاف مصلحت بوده است.(72)

سئوالى كه در اینجا مطرح مى‏شود، این است كه موضوع محورى این آموزه‏هاى عرفانى كهن چه بوده است؟ بدون شك شكل اولیه عرفان یهود، ?عرفان عرش? بوده كه نه تأمل در ماهیت و ذات خداوند، بلكه مشاهده حضور او در عرش، چنان‏كه حزقیال توصیف نموده، بوده است. از منظر عارف یهودى، عالم عرش چیزى شبیه ملأ اعلاى گنوسیه بوده است. از نظر گنوسى‏ها و هرمسى‏ها، ملأ اعلى فلك نور خدا با نیروها، ائونها، آرخون‏ها و قلمرو سلطنت الهى است.


اما عارف یهودى مكاشفات خود را با اصطلاحات مبتنى بر پیشینه دینى و اعتقادى خودش تبیین مى‏كند. هدف و موضوع مكاشفه عارف یهودى، رؤیت عرشِ از پیش موجودِ خداوند است كه تجسم و نمونه همه اشكال و گونه‏هاى خلقت است. در فصل چهاردهم كتاب اخنوخ حبشى(73) قدیمى‏ترین وصف عرش موجود است. در این اثر، عالم عرش محور همه مراقبات عرفانى است كه شاید بتوان بیشترین مفاهیم و آموزه‏هاى این عارفان قدیم را از آن استنتاج نمود.

ظاهرا اصلاح مدارك مهم این حركت عرفانى در سده‏هاى پنجم و ششم، هنگامى كه هنوز جریانى زنده و منسجم بوده، صورت گرفته است، بیشتر این آثار به ?كتب هیكلوت? موسومند؛ یعنى در وصف هیكلوت یا قصرها و دالان‏هاى آسمانى‏اى هستند كه عارف از میان آنها مى‏گذرد و به هفتمین، كه عرش الهى است، مى‏رسد.

كتاب اخنوخ یكى از این كتب است كه متعلق به زمان دورى است. دو كتاب هیكلوت اكبر(74) و هیكلوت اصغر(75) هم كتاب‏هاى مهمى‏اند؛ حتى مهم‏تر از كتاب اخنوخ. سخنگوى هیكلوت اصغر، ربى عقیبه(76) و سخنگوى هیكلوت اكبر ربى اسماعیل(77) است.

در این‏جا نكته مهم و شایان توجه این است كه مهم‏ترین این تألیفات، مانند هیكلوت اكبر و اصغر، دقیقا همان‏هایى‏اند كه عارى از عنصر تفسیرى‏اند. این متون، مدراش یعنى شرح وتفسیر متن كتاب مقدس نیستند، بلكه ادبیات بى‏نظیرى هستند كه هدف‏خاصى را دنبال مى‏كنند و وصف یك‏تجربه دینى‏اند وخلاصه این‏كه متعلق به نوعى آثار مكاشفه‏اى و اپوكریفایى(78) هستند تا مدراش سنتى. واقعیت این است كه مكاشفه عوالم آسمانى، كه دستمایه اصلى این آثار است، در اصل، كوششى براى انتقال آن‏چه اتفاقا در كتاب مقدس آمده، به تجربه شخصىِ مستقیم بوده است. مقولات اصلى وصف مركبه از خود كتاب مقدس سرچشمه مى‏گیرد، اما درهمه این‏ها اعتقاداتى مستقل و نوین وجود دارد.


بعدها در آثار هیكلوت به مكاشفه مركبه برمی‏خوریم یا مشاهده این‏كه فلك عرش از تالارها یا قصرهایى مى‏شود؛ حال آن‏كه این عبارات براى خود حزقیال و نگارندگان اولیه این آثار به طور كلى غریب بوده است. تجربیات مكاشفاتى در زمان‏هاى مختلف تفسیرهاى متفاوتى به دنبال داشته است. عارف مركبه خود را ?یورْده مركبه?(79) یعنى ?نازل شوندگان به مركبه? می‏خواند. در هیكلوت اكبر آمده كه یوردین مركبه گروهى سازمان‏یافته و در واقع حلقه یوحنان بن زكایى و مریدان وى بوده‏اند. هیكلوت اكبر هم در موضوع و هم در سبك، از فلسطین تأثیر پذیرفته است و باید در سرزمین فلسطین و در دوران‏هاى تلمودى متأخر (قرن چهارم یا پنم میلادى) سازمان داده شده باشد.(80)

پس تا اینجا با یك حركت دینى سازمان‏یافته كه با یهودیت ربانى هم مغایرت داشته است، روبه‏رو هستیم؛ اما به نظر مى‏رسد كه این نگارندگانِ ناشناخته مى‏خواستند، روح عقیده جدید خود را با یهودیت هلاخایى سازگار كنند. اما این امر نتایج كاملاً متفاوتى با ارتدوكسى یهود به دنبال داشت. یكى از این نتایج، تأسیس شرایط خاص ورود به حلقه عرفاى مركبه بود؛ مثلاً در تلمود آمده كه فردى كه مى‏خواهد به تعالیم عرفانى بپردازد، باید كیفیات خاصى داشته باشد و یا از طبقاتى باشد كه در اشعیا ذكر شده است، اما در بخش سیزدهم هیكلوت اكبر هشت شرط براى ورود ذكر مى‏شود كه معیارهاى ظاهرى و فیزیكى هم جزو آنهاست. داوطلبانِ ورود بر اساس قیافه‏شناسى و كف‏شناسى هم داورى مى‏شدند. به نظر مى‏رسد ظهور این معیارها به موازات رشد عرفان نوافلاطونى شرق (در قرن چهارم میلادى) بوده است. گویا از آیه 9 باب 3 اشعیا كه مى‏گوید: ?چهره آنان راز درونشان را فاش مى‏سازد و نشان‏دهنده گناهشان است...? تفسیرى مبتنى بر قیافه‏شناسى مى‏كنند و این فقره از تلمود مرجعى براى نشانه‏هاى فردى مى‏شود. افرادى كه از این آزمایش، موفق به در مى‏آمدند، شایستگى فرود به مركبه را داشتند. فرود به مركبه منجر به آزمایش‏ها و خطرهایى است كه همراه با آماده‏سازى سالك و مهارت وى و وصف این سفر، موضوع این آثار را تشكیل مى‏دهد كه مشابه آن پیش از یهودیان در میان گنوسى‏ها و هرمسى‏هاى قرون دوم و سوم میلادى وجود داشته است.


در هیكلوت اكبر از صعود روح از زمین و گذر از میان افلاك فرشتگان جنگجو و فرمانروایان كیهانى و رسیدن به ملأ اعلاى نور خدا كه همان نجات گنوسیه است، سخن به میان آمده است. این صعود عرفانى در عرفان یهود، مسبوق به اعمال زاهدانه‏اى است كه دوازده یا چهل روز طول مى‏كشد. حى‏بن شریرا،(81) رئیس مدرسه بابلى در حدود سال هزار میلادى گزارش مى‏كند كه بسیارى از علما بر این باورند كه كسى كه خصوصیات فوق را داشته و مشتاق مشاهده مركبه و قصرهاى فرشتگان افلاكى بوده‏است ، باید روش خاصى را دنبال كند و اعمال زاهدانه‏اى را مانند روزه‏گرفتن و گذاشتن سر میان دو زانو و ترنم سرودهایى از متون سنتى انجام دهد تا وارد قصرهاى آسمانى شود. پس از این مقدمات، سفر سالك در حالت وجد و بیخودى آغاز مى‏گردد.

در مكتب گنوسى، آرخون‏ها یا حاكمانى در هفت فلك سیاره‏اى وجود دارند كه مخالف آزادى روح از اسارت زمینى هستند و روح باید بر این آرخون‏ها فائق آید. در گنوسى‏گرایى توحیدىِ یهودى، این فرمانروایان دروازه‏بانان سلحشورى هستند كه به راست و چپ مدخل آسمان گماشته شده‏اند و روح باید در صعود خود از این دروازه بگذرد. ملاحظه مى‏گردد كه در هر دو مورد روح براى ادامه سفر بى‏خطر، نیازمند مُهرى جادویى است كه از رمزى كه دیوان و فرشتگان را بگریزاند، ساخته شده است. سالك در هر مرحله جدیدِ این صعود به مهرى جدید نیاز دارد تا در ورطه هولناك زبانه‏هاى آتش و گرداب و طوفانى كه خداوند پر جلال و جبروت را فرا گرفته گرفتار نشود.(82)

اوراد جادویى به‏وفور درمتون هیكلوت دیده مى‏شود. سالك با ذكر این اوراد و رموز عرفانى و حركات سحرى و پیچیده سعى و تلاش مى‏كند كه از این دروازه‏هاى بسته كه مانع پیشروى‏اند عبور كند. در ادیان تركیبى هلنى، در میان آثار جادویى مصر مربوط به زمان امپراتورى روم، وَجْد عرفانى توأم با اعمال جادویى و سحرى وجود داشته است.


در عرفان هیكلوت، خداوند پیش از هر چیز دیگر، یك پادشاه است؛ پادشاهى مقدس. واقع امر این است كه در عرفان مركبه از حضور خدا در این جهان خبرى نیست. شكاف بین روح و خدایى كه پادشاه عرش است، در اوج وجد عرفانى نیز از بین نمى‏رود و حتى پلى بین خدا و انسان وجود ندارد. نه تنها خدا براى عارف حضور ندارد، بلكه عشق خدا هم مطرح نیست. عشقى كه میان عارف یهودى و خدایش مطرح است، مربوط به زمان دورى پس از زمان مورد نظر ماست. در تمام مدتِ وجد و بیخودى، هویت عارف باقى مى‏ماند. عارف كه از همه خطرات گذر كرده و اكنون در مقابل عرش قرار گرفته است، فقط مى‏بیند و مى‏شنود، همین و بس. در اینجا تأكید بسیارى بر جنبه شاهانه خداوند مى‏شود. در عرفان مركبه خداوند پادشاه مقدسى است كه ا ز عوالم ناشناخته ظهور و از طریق 955 فلك، به عرش شكوه نزول مى‏كند. راز چنین خدایى كه صانع جهان است، یكى از موضوعات معرفت باطنى است كه بر روح عارف در عروج وجد آمیزش آشكار مى‏گردد. این مكاشفه در رسائل عرفاى مربوط زیر نام ?شیعوركوما?(83)، به معناى اندازه كالبد، ظاهر مى‏گردد.

بر اساس گزارشى در هیكلوت اكبر، رسم بر این بوده است كه در راست و چپ فردِ مُلهَم كاتبانى قرار مى‏دادند تا وصف وى از عرش و ساكنان آن یادداشت كنند. عارف در حالت وجد و بیخودى مى‏توانسته است به فراسوى عالم فرشتگان راه یابد و خدایى را رؤیت كند كه ازدید فرشتگان هم پنهان است. این مكاشفه جدید موسوم به ?شیعوركوما? بوده است. از همان آغاز، همه گروه‏هاى یهودى با تجسم ?شیعور كوما? سرسختانه مخالفت ورزیده؛ ازعرفان كناره گرفتند. ازسویى همه عرفاى بعد و قبالاییان، زبان مبهم وپوشیده آن‏را به عنوان نماد مكاشفه روحانى به كار گرفتند؛ به طورى‏كه همین تجسم خدا باعث جدایى الهیات عقلانى یهود وعرفان یهود شد. درك ?شیعوركوما? از فضایل عارف بوده است. واحدهاى اندازه‏گیرىِ اندام‏هاى ?شیعور كوما? كیهانى‏اند؛ مثلاً یك وجب او همه جهان را پر مى‏كند. پس ملاحظه مى‏شود كه مقصود از این اندازه‏ها اندازه‏هاى واقعى نبوده است. گویى شكوه پنهان خدا گوشت و خون به خود مى‏گیرد.

در اینجا این سئوال مطرح مى‏گردد كه اندازه كالبد چه كسى مد نظر بوده است؟ حزقیال نبى در عرش مركبه شكلى شبیه انسان را مشاهده كرد (حزقیال 1:26) آیا این هیبتى كه نویسندگان شیعوركاما وصف مى‏كنند، همان انسان نخستین(84) اندیشه ایرانى هم عصر آن نیست كه به دنیاى عرفان یهودى راه یافته است؟ آیا میان خداى ?جهان‏آفرین?(85) با ذات غیرقابل توصیف خداوند تمایزى قائل بوده‏اند؟

جالب این‏جا است كه دقیقا همین ?انسان نخستین? بر عرش مركبه است كه متن شیعوركوما آن را خالق جهان مى‏نامد. همان‏طور كه مى‏دانیم، گنوسى‏هاى ضد یهودى قرون دوم و سوم میلادى میان خداى خیر كه ناشناخته است و خدایى كه صانع و در واقع همان خداى بنى اسراییل است، صریحا تمایز قائل بوده‏اند. این عقیده در سراسر شرقِ نزدیك فراگیر بوده و ممكن است كه شیعوركوما خواسته است، میان این خداى خالق و خداى حقیقى هماهنگى ایجاد كند. البته ثنویتى از نوع گنوسى براى یهودیان، غیر قابل تصور بوده است. در عوض، با تجسم عرفانى خدا كوشیدند تا ظاهر خدا را كه بر ?عرش شكوه? تكیه زده و از سویى ماهیتا متعال و مافوق و نامرئى است، توجیه كنند. ?شكوه پنهان? خدا، موضوع بیشتر اندیشه‏هاى عرفانى و بسیار مورد احترام نمایندگان عرفان مركبه مینایى است كه ربى عقیبه معروف در میانشان است. از ربى عقیبه نقل است كه او به نوعى مانند ماست، اما بزرگ‏تر از همه چیز و این شكوه اوست كه از ما مخفى است.(86)

در عرفان مركبه اشاره ضعیفى در خصوص شناخت خلقت و پیدایش عالم وجود وجود دارد. در این زمینه، عرفان مركبه نه تنها با شكل‏هاى غیریهودى گنوسى‏ها، بلكه با قبالاگرایى دوران بعد هم تفاوت دارد. در معسه برشیت، شناخت نظام گیتى مطرح است، نه شناخت آفرینش و پیدایش آن؛ یعنى تأكید بر نظام كیهانى است تا داستان زایش و پیدایش عالم كه در اسطوره‏شناسى گنوسى مطرح است. دلیل این امر آن است كه قلمرو ملأ اعلاى گنوسى، ترتیب ائون‏ها را كه مربوط به مسأله خلقت و پیدایش عالم است روشن مى‏كند؛ در حالى كه براى عرفاى مركبه كه عرش را جایگزین ملأ اعلى و ائون‏ها كرده‏اند، این مسأله بى‏معنا است. عالم عرش مركب از: حَشْمَل، اُفانیم، حیوت، سرافیم و غیره است. این ترتیب را دیگر نمى‏توان بر حسب نمایش كیهان‏شناسى تفسیر نمود. تنها اتصال میان این قلمرو و موضوع خلقت، بر ایده پرده كیهانى است.


مهم‏ترین تفاوت میان عرفان مركبه و قبالا

قبالا روح گنوسى دارد؛ زیرا تمایل مجدد به چگونگى پیدایش و زایش عالم(87) را مطرح مى‏كند. در ادبیات نخستین عرفان یهودى مسائل نظرى جایى نداشته و روح آن توصیفى است نه نظرى. مسلما در میان گروه‏هاى خاصى از گنوسى‏هاى یهودى كه سعى مى‏كردند درون جامعه دینى یهودیت ربانى بمانند، تفكر گنوسى و اندیشه نیمه‏افسانه‏اى مربوط به آن زنده ماند. عباراتى كه چنین اندیشه‏هایى در آن وجود دارد، در نوشته‏هاى آگادایى به ندرت موجودند؛ مثلاً از معلم بابلى راو،(88) كه در قرن سوم مى‏زیسته، نقل است كه عالم با صفاتِ حكمت، بصیرت، معرفت، قدرت، عدالت، راستى، عشق، رحمت و مانند آن‏ها خلق شده است. این اسامى شبیه همان آرخون‏ها و ائونهاى گنوسى‏اند. بقایاى اندیشه مربوط به ائون‏ها در كهن‏ترین متن قبالایى حفظ شده است. در بخش‏هایى از این متن تألیفات و تصحیحات متون بسیار قدیم‏تر هم وجود دارد كه با آثار دیگر مكتب مركبه از شرق به اروپا رفته است. برخى از نویسندگان شرقى قرن دهم میلادى در میان مهم‏ترین آثار باطنى، كتابى موسوم به راز ربّا(89) به معنى راز بزرگ را ذكر كرده‏اند كه عبارات طولانى آن در آثار عرفاى یهودىِ قرن سیزدهم در جنوب آلمان به جاى مانده است. بدون شك كتاب بهیر (Bahir)تا حد زیادى بر آن مبتنى است.

بدین‏گونه ملاحظه مى‏گردد كه چگونه قبالاییان اولیه در پروانسِ (Provence) اسپانیا اصطلاحات، نهادها و اسطوره‏هاى گنوسى را در قرن دوازدهم در آثارشان وارد كردند. بدین ترتیب، بقایاى اندیشه‏هاى گنوسى از طریق كتاب بهیر وارد جریان اصلى تفكر عرفانى یهود شد و بر تشكیل عرفانِ قبالا در قرن سیزدهم تأثیرات بسزایى نهاد.(90)

معسه برشیت هم از تمایلات نظرى گنوسى متأثر بوده است. سِفرِ یصیرا(91) یا كتاب آفرینش كه به مسائل كیهان‏شناختى و چگونگى خلقت و پیدایش عالم مى‏پردازد، شامل الحاقاتى است كه مربوط به یك دوره متأخرتر است؛ اما حداقل به لحاظ اصطلاحات و سبك با ادبیات مركبه ارتباط دارد و اثرى موجز و رمزى و مربوط به قرون سوم تا ششم بوده و به لحاظ تاریخى نمایانگر قدیم‏ترین متن نظرى موجود است كه به زبان عبرى نگاشته شده است. موضوعات اصلى آن عناصر جهان‏اند كه در ده عدد اصلى سفیراها و بیست و دو حرف الفبایى وجود دارند. مجموعه این اعداد نیروهاى مرموزى‏اند كه با هم عالم را مى‏سازند.


نویسنده در این اثر معنى و راز هر حرف را در سه قلمرو یعنى انسان، عالم ستارگان و افلاك و جریان موزون زمان، مكشوف مى‏سازد. در این اثر، تأثیر هلنیزم متأخر یا حتى عرفان مبتنى بر علم الاعداد نوافلاطونىِ متأخر به طرز استادانه‏اى با اندیشه‏هاى یهودیان در باب رموز حروف و ارقام آمیخته شده است. این اثر خالى از عرفان مركبه هم نیست. حیّوت كه به معناى ?مخلوقات زنده? است و در مركبه، حامل مركبه است، به نظر نویسنده مذكور به عنوان ?مخلوقات معدوده زنده? با سفیروت مرتبط است. در واقع این‏ها اعداد خاصى‏اند كه ظاهرشان مانند جرقه نور است و كلام خدا در آنها قرار دارد و هنگامى كه امر كند، همانند گردبادى مى‏شتابند و در پیشگاه عرش او به خاك مى افتند. در هر حال، سفیروت كه مانند سپاه فرشتگان در ادبیات مركبه، خداوند را در پیشگاه عرش او ستایش مى‏كنند، عنصرى كاملاً جدید است كه براى مكاشفات مركبه سابق، غریب است.

از سوى دیگر، كتاب خلقت با سحر و جادو كه در عرفان مركبه وجود دارد، هم مرتبط است. تنها عامل عروج وجدآمیز به عرش، عرفان نیست، بلكه شیوه‏هاى مختلفى، كه اعمال جادویى را هم شامل مى‏شوند، مطرح هستند؛ مثلاً ?پوشیدن نام? یكى از این موارد است. ?پوشیدن نام? آیینى است كه گویى سالك خود را با نام عظیم خداوند پر مى‏كند. بدین ترتیب فرد به مكاشفه مركبه نایل مى‏شود و به كل حقایق جهان دست مى‏یابد. این آموزه‏هاى سحرى تلاقى جادو و جذبه گرایى‏اى هستند كه برخى از آنها در زندگى و فولكلور یهودیان تأثیر بسزایى داشته‏اند.

ناگفته نماند كه اگر عرفان مركبه در برخى مراحل به سوى جادوى صرف راه افول و زوال پیموده، در مراحلى نیز موضوع تفسیر اخلاقى مى‏گردد؛ در ابتدا عروج روح ابدا توبه پنداشته نمى‏شد، اما در روزگاران بعد، مثلاً این عبارت را كه ?عظیم است توبه... زیرا به عرش شكوه رهنمون است?، گائون بابلى (قرن هشتم) به عروج به سوى خداوند تعبیر مى‏كند و عمل توبه را با عروج وجدآمیز از طریق آسمان‏هاى هفتگانه یكى مى‏گیرد.

در یكى از مقالات هیكلوت، از نخستین قصرهاى هفت‏گانه‏اى كه روح از آنها عبور مى‏كند، پنج قصر با درجات خاصى از كمال اخلاقى مطابقند. لذا ربى عقیبه به ربى اسماعیل مى‏گوید: ?هنگامى كه به نخستین قصر عروج نمود، hasid (پارسا) بودم در قصر دوم tahar (پاك) بودم، در قصر سوم yashar (صادق) بودم، در قصر چهارم tamim (به كلى با خدا) بودم، در پنجمین قصر تقدس را در پیشگاه خدا ابراز نمودم، در ششمین قصر گونه‏اى از Kedusha را در پیشگاه وى تكلم نمودم كه او خود تكلم نموده و خلق كرده بود... این‏كه مراحل صعود روح را درجات كمال مى‏گیرند این سؤال را به وجود مى‏آورد كه آیا باز در این‏جا از خود مركبه تفسیر عرفانى مجدد نمى‏شود؟ آیا خود انسان نماینده الوهیت، و روح او عرش شكوه نیست؟ باید تأكید نمود كه این تمایلات و تفاسیر با روح ادبیات هیكلوت بیگانه است. در آن هیچ‏كدام از تفاسیر نمادین مركبه را كه بعدا توسط قبالاییان احیا و تكمیل شدند، نمى‏توان یافت.(92)

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ