تعریف گنوسیس
گنوسیس(25) به معناى معرفت، واژهاى یونانى از ریشه هند و اروپایى است كه
با واژههاى Know در انگلیسى و Jnanaدر سنسكریت هم ریشه است. این اصطلاح
بیانگر جریان فكرى كُهنى است كه بر آگاهى از رازهاى الهى تأكید مىورزد.
گنوسیس یا معرفت از راه تجربه مستقیم مكاشفه یا تشرف به سنت رازآمیز و
باطنى به دست مىآید.
مكتب گنوسى، كه به قول یوناس(26) پیام خداى ناشناخته است، مجموعهاى از
ادیان، مذاهب و نحلههاى دینىاى است كه در قرون اول و دوم قبل از میلاد و
نیز در قرون اول و تا سوم پس از میلاد در فلسطین، سوریه، بینالنهرین و مصر
وجود داشته است. در همه این فرق نوعى معرفت باطنى و روحانى و فوقطبیعى، كه
مىتوان از آن به كشف و شهود و اشراق تعبیر كرد، مایه نجات و رستگارى انسان
شناخته شده است و به همین مناسبت همه آنها را تحت عنوان ?گنوسى? ذكر كردهاند.
بیشتر فرقههاى گنوسى مسیحى بودهاند. برخى از فرقههاى گنوسى پیش از
مسیحیت هم وجود داشتهاند. برخى از آنها از قبیل مانویت و فرقههاى صُبیّها
با همه تأثیرپذیرى از، مسیحیت مسیحى نبودهاند.(27)
گنوسیس معرفت خداست و چون خدا متعال و منزه است، معرفت خدا طبعا معرفت یك
امر ناشناختنى است؛ نه امرى ساده و معمولى. موضوعات این شناخت هر چیزى است
كه در قلمرو وجود الوهى قرار دارد؛ یعنى انتظام و تاریخ عوالم برتر و
چیزهایى كه از آن نشأت گرفته است؛ مانند نجات انسان. بدین ترتیب معرفت یا
گنوسیس با دانش عقلى فلسفه بسیار تفاوت دارد و از سویى با تجربه وحى بسیار
نزدیك است؛ زیرا در آن، تنویر باطنى جانشین مباحثات و نظریات عقلى صرف مىشود
و از دیگر سو، معرفت با رموز نجات مربوط بوده، اطلاعات صرف نظرى در باره
اشیا نیست؛ بلكه خود، اصلاح شرایطى است كه نجات را براى انسان به ارمغان مىآورد؛
لذا معرفت گنوسى یك جنبه عملى برجسته دارد.
هدف غایى این معرفت، خود خداست. وقوع این معرفت در روح، حتى خود فرد را
تغییر مىدهد و او را در الوهیت با خدا شریك مىسازد. لذا در مهمترین فرق
گنوسى مانند والنتینىها،(28) معرفت نه فقط ابزارى براى نجات، بلكه هدف
نجات یعنى كمال غایى است.(29)
عقاید گنوسیه
ساختار اصلى عقاید گنوسیه موضوعاتى در باب خدا، عالم، انسان، نجات و اخلاق
است. از اختصاصات عقاید آنها عموما ثنویت و نجات از طریق معرفت باطنى است.
خداشناسى: خداى گنوسیه خدایى است ناشناخته، بسیار منزه، غیرموجود و با
تنزیه مطلق. در همه این اوصاف سعى بر این است كه بر جدایى كامل خدا از
دنیاى انسان و فرشتگان تاكید شود. خداوند صانع جهان نیست و كارى به روند
جهان یا اداره آن ندارد. بهرغم اینكه قوایى كه عهدهدار امور جهان هستند،
از خود خداوند صادر شدهاند، خود این خدا ناشناخته است. بدین صورت، انسان
واقعا نمىتواند او را بشناسد و حتى هنگامى كه به وسیله مكاشفه در او
تنویرى حاصل مىشود، نمىتواند هیچ اظهارنظر مثبتى درباره خدا بكند. به این
معناست كه گفته مىشود خداوند لاوجود است. خدا و عالم موجودات، مانند نور و
ظلمت و خیر و شر، با هم تقابل دارند.(30)
برخى از مذاهب گنوسى خدا را نور محض نامیدهاند و برخى دیگر از او به پدر
كل و موجود قدیم غیرقابل وصف و برتر از نشان و كمال تعبیر كردهاند. از
خداى پدر یا خداى متعال شمارى از موجودات مؤنث و مذكر به وجود آمدهاند كه
موجودات الهى و تجلیات خداى غیرشخصى و غیرقابل شناختاند. این موجودات الهى
گاهى جفت هستند و همگى ملأ اعلا(31) را تشكیل مىدهند. بعدها گنوسیه اعضاى
ملأ اعلا را ائونها(32) نام دادند. این ائونها به ترتیب قوس نزولى از
مبدأ اول صادر شده و پل میان این عالم و آن مبدأ هستند.(33) جهان به واسطه
اشراقات دائمى یا ائونها، كه از ذات این خداى اصلى صادر مىشود، به وجود
مىآید و مراتب این تجلیات نزولى است؛ یعنى هر یك از اشراقات نسبت به مابعد
خود احسن است تا به عالم مادى منتهى گردد كه آخرین اشراق و ناپاكترین
تجلیات است. ولى در این جهان شوقى هست كه او را به مبدأ الهى بازپس
مىكشاند. ماده یعنى عالم جسمانى منزلگاه شر است، اما یك بارقه الهى، كه
در طبیعت انسان ودیعه است، راه نجات را به او نشان مىدهد و او را در حركت
صعودى از میان افلاك به عالم نور مىرساند.(34)
ثنویت: از صفات عمومى فرق گنوسى اعتقاد به دو مبدأ خیر و شر یا اعتقاد به
ثنویت است. جهان پر از شر و فساد و زشتى و پلیدى است و از این رو،
نمىتواند ساخته و پرداخته خداى واحد كه مبدأ خیرات است باشد و باید در
آفرینش به دو اصل خیر و شر و نور و ظلمت قائل شد كه با همه تضاد و اختلاف
عمیق در طبیعتشان به هم آمیختهاند و بر اثر این آمیزش اسفانگیز، انسان
كه خود نتیجه این آمیزش است به این جهان آمده و از اصل خود دور افتاده است.
آنچه در انسان مایه غربت و بیگانگى او از این جهان شده، اصل عِلْوى و
روحانى و نورانى اوست، نه اصل مادى و جسمانى و ظلمانى كه خود از این جهان
است. انسان از اصل علوى خود ناآگاه است، لذا حیران و سرگردان است و فقط در
سایه آن گنوس یا معرفت شهودى و باطنى یا كشف و الهام معنوى است كه از اصل
شریف خود آگاه مىگردد و غربت خود را حس كرده، روزگار وصل خویش را باز
مىجوید.(35)
پیدایش عالم: اندیشه گنوسیه بیشتر بر تبیین افسانهاى و اسطورهاى از منشأ
جهان استوار است. اولین عنصر آفرینش عالم، حوزه وسیعى از موجودات واسطه
میان خدا و انسان است. گاهى تمایز روشنى میان دو عالم وجود دارد؛ عالم
مجردات كه در آن موجوداتِ و ائونهاى مجرد صرف ساكن ملأ اعلى و مجاور
خداوند وجود دارند و دیگرى جهان محسوسات و حاكمان آن. خالق جهان محسوسات
اگر یكى باشد موسوم به دمیورگ(36) است و اگر یك گروه باشند، آرخونها(37)
هستند. اینها اغلب به تقلید از خدایانِ افلاكىِ بابل هفت عددند، اما اسامى
عهد عتیق را به خود مىگیرند. مانند و Adonai - Iao - Saddai - El آرخونها
بر افلاك كه زمین را احاطه كردهاند حكم مىرانند. عالم محسوسات در اثر
هبوط یكى از قواى بالاتر موسوم به سوفیا تشكیل مىشود. چنان كه پیشتر
اشاره شد، سوفیا در عبرى همان Achamoth به معنى حكمت است.
نیروهاى فلكى و عالم ماده اساسا شرّند. در اینجا آن ثنویت بنیادین ظاهر
مىگردد. ماهیت شر آنها ناشى از جدایىشان از خداى بیگانه است و هر كدام از
این قوا در صعود انسان به سوى خدا ایجاد مانع مىكنند. این قوا در مقابل
خداوند كه نور است، ظلمانىاند. آرخونها حاكم این جهاناند و انسان را
اسیر زمین و تناسخهاى پىدرپى مىكنند.
عالم یا قلمرو آرخونها زندان عظیمى است كه زمین یا صحنه زندگى بشر
سیاهچال میان آن است. اطراف و فراز زمین طبقات افلاك كیهانى قرار دارند كه
مانند قشرهایى این مركزیت را محصور كردهاند. هر آرخون در حوزه خود یك
زندانبان كیهانى است و مانع از عبور ارواحى است كه پس از مرگ به سوى خدا
عروج مىكنند. این حكومت ظالمانه آرخونها موسوم به Heimarmene یا تقدیر
جهانى است.(38)
انسانشناسى. بر اساس انسانشناسى گنوسى، در انسان ذرهاى الهى وجود دارد؛
زیرا از ملأ اعلى و از خود خداوند هبوط كرده است. انسان مركب از جسم، نفس و
روح است. براین اساس كه كدامیك بر انسان حاكم و غالب باشد، انسان در زمره
خاصى قرار مىگیرد. مادیون(39) آنانىاند كه محكوم جسمانیت، و در زندگى
دنیوى غوطهورند. دسته دوم، نفسانىها(40) هستند كه محكوم(41)
نفسانیاتاند.
آنها اندكى از جنبه جسمانى دورند؛ زیرا نفس هم مانند بدن توسط قواى دانى
خلق شده و موضوعى است براى ابتلا و غلبه آنها و اساسا شرّ است. اما آنان كه
روح یا اخگر الهى در وجودشان احیا شده است، روحانیان(42) هستند. گنوسىها،
یعنى كسانى كه به گنوسیس یا معرفت رسیدهاند، خودشان را در زمره دسته سوم
محسوب مىكنند. اینها به محض آزادى از جهان مادى، به عالم الوهى كه جایگاه
حقیقىشان است مىپیوندند.(43)
پس انسان از دو منشا دنیوى و مینوى تشكیل شده است. او با این جسم، بخشى از
عالم و لذا مطیع و منقاد تقدیر جهانى است. روح، چنانكه اشاره نمودیم، بخشى
از ذات الهى بوده كه از فراسوى گیتى بر گیتى آمده است و نه فقط جسم بلكه
نفس هم محصول نیروهاى كیهانى است. این نیروها جسم را به صورت انسان نخستینِ
الهى یا نمونه ازلى(44) ساخته و آن را با نیروهاى نفسانى خودشان جان
دادهاند. اینها مشتهیات و احساسات انسان طبیعى است كه هر كدام، از یكى از
كرات كیهانى و مطابق با آنها به وجود آمدهاند و همه با هم روح فلكى(45)
انسان یعنى نفس او را تشكیل مىدهند. پس جسم و نفس در سیطره تقدیر جهانى
قرار دارند. روح یا اخگر الهى، كه بخشى از ذات الهى است، از فراسوى گیتى
نزول كرده است و آرخونها نفس را خلق كردهاند تا این اخگر الهى را در آن
اسیر كنند.
همانطور كه انسان كیهانى در افلاك هفتگانه محصور است، روح هم در عالم صغیر
انسانى توسط هفت پوشش محصور شده است. روحِ نجاتنیافته در نفس و جسم غرق
شده، از خود، آگاهى ندارد. خلاصه اینكه جاهل است و بیدارى و آزادى او از
طریق معرفت صورت خواهد پذیرفت.(46)
بدین لحاظ گفتهاند كه مكتب گنوسى، در مقایسه با مكاتب دیگر، انسانمحورتر
است. در یكى از متون مشهور گنوسى معرفت یا گنوسیس را چنین تعریف كردهاند:
?تنها طهارت جسم نیست كه نجاتبخش است، بلكه معرفت به اینكه چه بودهایم،
كجا بودهایم، در چه چیز گرفتار شدهایم، به كجا شتابانیم، نجات از كجاست،
تولد چیست و زایش دوباره چیست؟?(47)
نجات: مكتب گنوسى بر رهایى، رستگارى و آزادى استوار است. برجستهترین شكل
آن نجاتى است كه نه با قدرت خداوند و نه با ایمان بشر، بلكه با كسب معرفت
وجدآمیز میسر مىگردد. وجود یك منجى در مكاتب گوناگون گنوسى، امرى محورى
است كه وظیفه اصلى آن آمدن در میان انسانها و آشكاركردن معرفت نجات براى
آنان است.
از ضرورت وجود منجى، چیزهاى بیشترى راجع به ماهیت گنوسیس مىتوان فهمید.
براى گنوسیان، معرفت یك تأمل فلسفى نیست، بلكه مكاشفهاى است از سوى خدا.
از این رو، مكاشفات و خطابهاى مسیح یا دیگر نیروهاى الهى و نیمه الهى به
شاگردان یا قهرمانان افسانهاى گنوسیه رواج بسیار دارد. بهعلاوه، گنوسیس
یك معرفت رازآمیز و محرمانه است كه نه فقط همگان به آن دسترسى ندارند، بلكه
فقط كسانى كه قابلیت نجات از طریق آن را دارند، آن را قصد مىكنند.(48)
بنابراین، نجات و رهایى از اصول عمومى مذاهب گنوسى است كه نتیجه طبیعى
اعتقاد به اصل دوگانگى و دو مبدأ خیر و شر است. در دین مسیح نیز نجات انسان
مطرح است، ولى آن نجاتْ اخلاقى و به معناى رهایى انسان از گناهان و زشتىها
است. در مذاهب گنوسى نجات امرى فلسفى و متافیزیكى و به معناى نجات مبدأ خیر
و روح از مبدأ شرّ و عالم ماده است. ثنویت مذاهب گنوسى با ثنویت دین زرتشتى
و مزدیسنى فرق دارد؛ در دین زرتشتى نور و ظلمت، یزدان و اهریمن دو اصل
متضادند كه دائم در كشاكشاند؛ در صورتى كه در مذاهب گنوسى كشاكش میان روح
و تن، مجردات و مادیات است و آمیزش این دو مبدأ موجب شده است كه روح یا
قسمت نورانى و مجرد براى نجات خود از آمیختگى با ماده در تلاش و تكاپوى
دائم باشد. در مكاتب گنوسى، نجاتِ قسمت عِلْوى و روحانى از راه افلاك و
سیارات و ستارگان صورت مىگیرد. براى این منظور در آیینهاى مختلف گنوسى،
اساطیر و كیهانشناسىهاى خرافىاى ساخته شده است و به كاربردن اعمال دینى
و اوراد و عزایم اهمیت خاصى دارد.
نجات و رهایى نتیجه سقوط یكى از ائونها به عالم ظلمت است. این ائونها در
برخى از این فرقهها در مرتبه پایینترى قرار دارد. نام آن ائون در برخى از
فرقههاى گنوسى ?سوفیا?(49) است. در برخى دیگر از آن به ?مادر? تعبیر شده
است. از سقوط سوفیا به عالم ظلمت، آفرینش این جهان صورت گرفته است. سوفیا
یا مادر پسرى دارد كه آفرینش به عهده اوست و به طور كلى از او به
دمیورگ(50) تعبیر مىشود.
پس خالق و مدبر این جهان خداى بزرگ و پدر كل نیست، بلكه موجودى است از ملأ
اعلى و در حقیقت از موجودات پایینتر آن، اما عمل نجات كار یكى از ائونهاى
بالاتر است كه آن را گاهى سوتر(51) و گاهى كریستوس(52) گفتهاند.(53)
همانقدر كه خداوند متعال و منزه است، به همان اندازه هم ?خودِ روحانى? بشر
كه درون این عالم مادى است با آن بیگانه است. هدف گنوسىها رهاسازى این
?خود درونى? از حصارهاى این جهان و بازگرداندن آن به وطنش، كه قلمرو نور
است، مىباشد. شرط اصلى براى تحقق این امر كسب معرفت در باب خداى منزه و
متعال و در باره منشأ الهى خودش است. اما این معرفت براى انسان به سبب جهلى
كه ذاتى وجود مادى و دنیوى اوست، بعید است؛ به ویژه كه خداوند متعال در این
عالم ناشناخته است و نمىتوان از این جهان او را كشف كرد، لذا به وحى نیاز
دارد. حامل این وحى از عالم نور است كه حصارهاى افلاك را گسسته، آرخونها
را خام نموده، روح را از خواب زمینى بیدار كرده و معرفت نجات را به او
ابلاغ كرده است دعوت این نجاتبخش حتى قبل از خلقت آدم یعنى از نزول عنصر
الهى مقدم بر خلقت، آغاز مىگردد و به موازات تاریخ پیش مىرود. از جهت
نظرى، ?معرفت خدا? و از نظر عملى ،?معرفت طریق? راه خروج روح از این جهان
است كه مستلزم آداب دینى و سحرى است.(54)