منبع : www.yahood.net
اشاره:
ریشههاى عرفان یهودى در كتاب مقدس وجود دارد. در تجاربِ پیامبرانِ عبرى،
عنصر عرفانى وجود داشته است.(1) بعدها، در دین یهود، جنبش عرفانى خاصى به
ظهور رسید كه كمال آن در قبالاى میانه مشهود است. آغازین تاریخ این جنبش
مبهم و نامعلوم است، اما آثار آن در متون مكاشفهاى و در تعالیم و تجارب
برخى از ربىها و در میان اسنىها(2) موجود است. با اینكه عرفان یهودى از
عناصر هلنیستى و یونانى و ایرانى متأثر بوده است، اتكاى آن بر سنّت یهودى
را نباید از نظر دور داشت.
برخى از محققان معتقدند كه ایران باستان و تفكر دینى آن دوره، در شكلگیرى
فلسفه یونان مؤثر بوده است. حتى گفته مىشود كه در زمان امپراتورى
هخامنشیان، فیلسوفهاى معروفى از یونان شاگردان مغان ایرانى بودهاند.(3)
پس از فتح آسیا توسط اسكندر، ایران جزو قلمرو یونانى شد؛ از این دوره دوران
هلنیستى آغاز مىگردد. در دوران هلنیستى، افكار مصرى، بابلى، یهودى و
ایرانى با هم ممزوج گردید. بدین ترتیب، ملاحظه مىگردد كه این افكار پیش از
مسیحیت در حوزه مدیترانه و نواحى شرقى مدیترانه وجود داشته است. جریان
گنوسى هم یكى از این جریانها و حاصل همین اختلاط افكار بوده است. عدهاى
برآنند كه گنوسىهاى نخستین، یهودیان بدعتگذارى بودند كه از یهودیت
ارتدوكس كناره گرفته بودند. با همه اینها، خاستگاه این دو جریان در ظلمات
ایام پوشیده مانده است.
عرفان در آغاز یهودیت
در قرون پس از بازسازى معبد دوم و با پایان یافتن دوره نبوت، یهودیان به
تأمل در باره ماهیت خداوند و ارتباط او با جهان پرداختند. دیدگاههاى آنان
در كتب مقدس رسمى و غیررسمى موجود است. در دوران پراكندگى یهود پس از اسارت
بابلى، متفكران یهودى مانند فیلون(4) با تأمل درباره خدا و ارتباط او با
جهان دیدگاههایى ارائه دادند. برخى از این دیدگاهها و عقاید به موازات
عقاید رایج آن زمان و متأثر از آنها بود، مثلاً فیلون جهان مادى را شرمىدانست
ومىگفت، چون خداوند خیرمحض است، مستقیما دستاندركار خلقت نیست، بلكه از
طریق نیروها و واسطههایى با گیتى در ارتباط است.
دانشمندان درباره تأثیراتى كه شكلهاى نخستین عرفان یهودى از دیگران
پذیرفته است، نظرهاى متفاوتى را ابراز كردهاند. برخى مانند راتیزن
اشتاین(5) و ویدن(6) بر تأثیر ایران تأكید مىكنند. برخى یونان را مؤثر مىدانند.
بسیارى از متخصصانِ مكتبِ گنوسىِ سه قرن نخست تاریخ مسیحى، آن را اساسا
پدیدهاى هلنیستى مىدانند كه برخى جنبههاى آن در انجمنهاى یهودى خصوصا
در فرقههاى بدعتگذار یهودى ظاهر شد. در این میان، موقعیت فیلون اسكندرانى
و رابطهاش با یهودیان فلسطین را نباید از نظر دور داشت. به هر حال، ریشههاى
عرفان یهودى را باید در جریانهاى عرفانى موجود در میان یهودیان فلسطین و
مصر هنگام ظهور مسیحیت جستوجو كرد. این جریانها به تاریخ ادیان(7)
تركیبى(8) و هلنى مربوط است.(9)
هلنیسم یهودى و پدیده گنوسیس
چنانكه پیشتر اشاره شد، پس از قرن سوم قبل از میلاد یهودیان با هلنیسم
آشنا شدند. نخستین محصول این آشنایى، ترجمه یونانى كتاب مقدس، موسوم به
سبعینى بود. در عرصه فلسفه، فلسفههاى رواقى و افلاطونى تأثیر بسزایى بر
یهودیت داشتند. خداى افلاطونى به خداى خالق یهودى بسیار نزدیك بود. این در
حالى بود كه مكتب رواقى به یهودیت این مجال را مىداد كه قوانین تورات را
با قوانین جهان یكى بداند؛ قانونى كه هم بر طبیعت و هم بر زندگى انسان حاكم
است. خداوندْ نخستین قانون را به عنوان قانون تكوینى و دومین را به عنوان
قانون تشریعى، كه تورات است، اندیشید. این ایده را Aristobulus، یهودى
اسكندرانى، در اواسط قرن دوم قبل از میلاد در تفسیر اسفار خمسه به كار برد،
سپس فیلون یهودى آن را تكمیل كرد.، مدتى بعد حكمت مطرحشده در امثال سلیمان
همان تورات تلقى شد و سپس ربىها گفتند كه تورات ابزارى بوده كه خداوند از
طریق آن جهان را خلق نموده است.
انسانشناسى یهود بهوضوح متأثر از هلنیسم بود. پیشتر، در میان بنىاسراییل
وجود روح به عنوان اصلى اساسى و مستقل از بدن مطرح نبود، اما شواهدى وجود
دارد كه نشاندهنده وجود تصور روح مستقل از جسم در میان ربىها است.؛ مثلاً
در سنهدرین 91 مربوط به قرن دوم مسیحى آمده است كه آنتونیوس از ربى پرسید،
چه وقت روح به جسم وارد مىشود؟ در شروع لقاح یا در دوره جنینى؟ وى در پاسخ
گفت: ?در هنگام تشكیل جنین?، اما آنتونیوس اعتراض كرد كه آیا بدون نمك هیچ
گوشتى سه روز سالم مىماند؟ ربى گفت كه آنتونیوس وى را در این موضوع مجاب
كرده است.(10)
شولم(11) مىگوید در اینكه خاستگاه ادبیات مكاشفهاى، فریسیان(12) و
پیروانشان بودهاند یا اسنىها، توافق نظر وجود ندارد. شاید هر دو حدس صحیح
باشد، اما از یوسیفوس(13) نقل است كه اسنىها ادبیاتى با محتواى سحرى و
فرشتهشناسانه داشتهاند. در میان فرقه قمران(14) چنین اندیشههایى وجود
داشته است. آنان كتاب اصلى اخنوخ(15) عبرى و آرامى را در اختیار
داشتهاند.(16) سنت مكاشفهاى در دوران تنائیم و آموراییم به یهودیت ربانى
راه یافت. كتاب اخنوخ بر مكاشفه آخرالزمان و ساختار عالم پنهان، یعنى
آسمان، باغ عدن، جهنم، فرشتگان، ارواح شریر و جز آنها استوار است.
مكاشفههاى مربوط به عالم عرش شكوه و ساكنان آن ظاهرا با اسرار عجیب
خداوند، مذكور در طومارهاى بحرمیت یكى است.
بدون شك كتاب اخنوخ از كتابهاى تأثیرگذار بر ادبیات و سنتهاى بعدى مربوط
به مَعسه برشیت(17) و معسه مركبه(18) بوده است. نگارندگان مكتوباتِ
مكاشفاتى هویت خود را در پشت شخصیتهاى كتاب مقدس مانند اخنوخ، نوح،
ابراهیم، موسى، باروخ، دانیال، عزرا و ویگلن مخفى مىكنند. این اختفاى
ارادى تعیین وضع و حال اجتماعى و تاریخى نگارندگان آثار مكاشفهاى را مشكل
كرده است.
تمایل به زهد، كه در آخرین بخش كتاب اخنوخ آمده و راهى براى آماده سازى و
دریافت كشف و شهود است، به اسنىها و حلقه عرفاى مِرْكبه كه بعدا ظاهر
شدند، راه یافت. این زهدگرایى از آغاز با مخالفتها و آزار و اذیتهایى
مواجه شد.
رموز عالم عرش همراه با مكاشفه شكوه خدا در سنت باطنى یهود، مشابه مكاشفات
قلمرو الهى آیین گنوسى است. وصف عالم عرش و صعود به آن، كه در كتاب اخنوخ
آمده و بعدا در كتاب عرفاى مركبه تصویر شده، هم بدینگونه است. از میشنا و
تلمود هم معلوم است كه در قرن اول مسیحى، سنتهاى عرفانى در میان یهودیان
وجود داشته، اما سعى در اختفاى آنها بوده است. مثلاً در فقرهاى از میشنا
آمده است كه داستان خلقت نزد دو نفر و فصل ارابه نزدِ یك نفر نباید گفته
شود، مگر اینكه فرد حكیم باشد. برخى از ربىها به سبب احتیاط زیاد آن
داستان را كنار گذاشتند. در ادامه متن فوق از میشنا آمده كه ?هر آن كس كه
در چهار چیز اندیشه كند، كاش زاده نمىشد؛ آنچه در بالاست، آنچه در پایین
است، آنچه پیش از او بوده است و آنچه پس از او خواهد آمد?. در اینجا
تأملاتى كه ویژگىهاى گنوسى داشتند، ممنوع مىشدند؛ اما عملاً این
ممنوعیتها نادیده انگاشته مىشدند؛ به طورى كه در سراسر تلمود و مدراشها
آثار آنها قابل مشاهده است.
ملاحظه مىگردد كه منشأ عرفان یهودى و كیفیت شكلگیرى آن و حتى هویت شیوخ و
بزرگان آن در هالهاى از ابهام است. شایان ذكر است كه به نظر شولم، محقق
بزرگ یهودى، مسلما عرفان یهودى پیش از گنوسیه آغاز گردیده است.(19) این در
حالى است كه برخى صاحبنظران، به عكس، جریانهاى گنوسى را مقدم بر عرفان
یهودى مىدانند. حال لازم است نظر خوانندگان گرامى را اندكى به حكمت و
ادبیات حكمتى جلب كنیم.
ادبیات حكمتى
ادبیات حكمتى(20) ادبیات متأخرِ عهد عتیق است كه پر از افكار یونانى است.
كلمه حكمت معادل همان سوفیاى یونانى است. در كتب حكمتى مانند امثال سلیمان،
ایوب، جامعه و حكمت سلیمان و نیز در كتاب روت، استر و صحیفه یونس نبى و
مزامیر به وضوح، تأثیر یونان و نیز ایران مشهود است. كتاب جامعه و حكمت
سلیمان تحت تأثیر هلنیزم بوده است. این تأثیر نه تنها در فلسطین بوده، بلكه
در نزد یهود اسكندریه به كمال خود رسیده است. شاید تأثیر هلنیزم به اندازه
تأثیر دین زرتشتى و عقاید قدیم ایرانیان بر یهودیان نبوده است؛ مثلاً عقیده
به نیروى شر و تأثیر وسوسه آن در زندگى بشر، ترتیب ملائكه، رستاخیز، منجى،
داورى پس از مرگ، ثنویت و تقدیرگرایى، سخت، تحت تأثیر عقاید ایرانیان قدیم
است. زعما و احبار یهودى در آغاز با این افكار نو مخالفت مىكردند، اما
رفتهرفته، این افكار در میان خود یهودیان شكافهایى ایجاد كرد. در كتاب
استر و كتاب روت و صحیفه یونس اختلافات عقیدتى قوم یهود بهخوبى مشهود
است.(21)
حكمت در كتاب مقدس
حكمت به معانى مختلفى آمده است از جمله: داورىكردن به عدالت، دانایى،
اطلاعات عمومى، مهارت ادبى، قدرت حكومت كردن و نیز به معناى فهم و شعور.
حكم (حخم عبرى)(22) انسان فاضل و دانا و از این رو، مشاور و معلم است. حكمت
در كتاب مقدس پدیدهاى تاریخى، سنتى فرهنگى و تكاپویى عالمانه در تاریخ كهن
قوم یهود است كه ادامه آن را در یهودیت اولیه و در مسیحیت مىتوان مشاهده
كرد.
فرد حكیم داناتر، تواناتر، ماهرتر، خلاقتر و خوشفكرتر از همتایان خود
بوده است. در نتیجه، او را به چشم مشاور و رهبرى مىنگریستند كه دانش او
باعث مىشد به وى هم معلم باشد و هم قابلیت رهبرى و حكومت كردن بر جامعه را
پیدا كند. نظم جهان، نظمجامعه بشرى را ایجاب مىكند؛ زیرا این دو نظام به
هم مربوطند. حكیم به رازهایى پى مىبرد كه الزاما باید در اختفاى آنها
بكوشد، پس اگر انسان بدینگونه حكیم باشد، خداوند به طریق اولى حكیم، دانا،
فاعل و عامل خیر است. نظم عالم فعل حكمت خداست. در امثال سلیمان، این حكمت
تجسم و تشخص مىیابد و ابزار خدا در طرح و اجراى خلقت مىشود كه از پیش از
خلقت با خدا بوده است.
تأمل در باب حكمت از عناصر مشترك یهودیان اسكندریه و فلسطین بوده است كه
ریشه در امثال سلیمان و ایوب دارد. در اینجا حكمت واسطه خلقت خداوند است.
در كتاب اخنوخ اسلاوى آمده است كه خداوند به حكمت خود امر مىكند كه انسان
را بیافریند. حكمتْ نخستین صفت خداوند است كه از شكوه او متجلى مىگردد.
كمكم این حكمتْ خود تورات یا كلام خدا مىشود و قدرت الهى بهوسیله آن
بیان مىگردد. چنین تصورى از كلام خدا به موازات مفهوم لوگوس(23) یونانى
شكل گرفت.(24)
اما به موازات شكلگیرى این اندیشهها در میان یهودیان، در شامات و فلسطین
هم جریان فكرى دیگرى در حال تكوین بود كه بعدها به صورت مكاتب گنوسیه
درآمد. حال به گنوسیه و اعتقاداتشان مىپردازیم، سپس در ادامه تبیین عرفان
یهودى، وجوه اشتراك و افتراق این دو عرفان را ذكر مىكنیم.