تصوف به عنوان نیرویی مؤثر در فرهنگ اسلامی اكنون
مدتهاست جاذبه خود را از دست داده است . حتی قبل از آنكه در دو قرن اخیر به
انحطاط نهایی گراید ، از مدتها پیش با تجربه های عرفانی ـ آنگونه كه در
ادبیات قدیم قوم انعكاس دارد ـ فاصله گرفته است و در این قرن اخیر حتی در
ادب صوفیه هم لسان ابداع قابل ملاحظهای به چشم نمی خورد . البته در وضع
حاضر توقع ظهور یك غزالی تازه یا یك ابن عربی دیگر مطرح نیست ، اما فعالیت
سلاسل و طرایق صوفیه هم در حال حاضر بر مبنای تصوف واقعی به نظر نمی رسد.
در حیات سیاسی مسلمانان هم تأثیری كه این طرایق در شمال افریقا ، مصر و هند
داشته اند ، دیگر حائز اهمیت نیست . نه فقط مبانی عرفان صوفیه در دنبال طرح
مسائل اجتماعی تازه تدریجاً از حوزه مباحث الهیات خارج شده است ، كه تصوف
در جست و جوی احیای تفكر دینی هم اكنون به عنوان یك عامل كارساز به شمار
نمی آید و البته غلبه فكر تشرع هم در بسیاری جوامع اسلامی ، از رغبت محدودی
كه در معدودی جوامع به آن می شد ، به شدت كاسته است .