سیر تاریخ تصوف ، دو واقعه عمده ، تأثیری قاطع گذاشت و
بالمآل موجب نشر و توسعه بیشتر مباحث مربوط به عرفان در بین صوفیه گشت :
ماجرای محاكمه و قتل حلاج (309 ق ) و ظهور محیی الدین ابن عربی . هر دو
عامل خارج از حوزه تأثیر سلاسل صوفیه شكل گرفت ، اما در بین سلاسل و طرایق
صوفیه كه چندی بعد از واقعه حلاج به نحو قابل ملاحظه ای توسعه یافت ، موجب
پیدایش اقوال مخالف و موافق گشت . البته پیدایش مثنوی معنوی مولانا جلال
الدین را هم باید عاملی مؤثر در تحول تاریخ تصوف تلقی كرد ، اما حوزه نفوذ
آن بیشتر ادبیات صوفیه بود و آنچه به ادبیات صوفیه ارتباط داشت .
ماجرای حلاج و نیز ظهور ابن عربی با وجود 3 قرن فاصله كه آنها را از هم جدا
می كرد ، در عین حال موضع انتقادی متشرعه را در مقابل صوفیه تقویت كرد و
مخالفتهای منتقدان صوفیه را به شدت متوجه اقوال و احوال آنها ساخت .
ابوالمغیث حسین بن منصور حلاج كه او نیز گه گاه مثل جنید و ابوسعید خراز از
ائمه تصوف محسوب می شد ، به علت آنكه نزد فقهای بغداد تكفیر شد و صوفیه
مكتب جنید هم ـ تقریباً جز ابن عطا آدمی ـ از وی اعراض كردند ، اعتبار خود
را به عنوان یك تن از ائمه تصوف از دست داد و معروض اختلاف نظر یا توقف در
حكم گشت . با اینهمه ، او در تصوف یك پدیده تازه و یك مقوله مجزا محسوب است
، با آنكه مدتها با سهل تستری، ابویعقوب اقطع و ابوعثمان مكی محشور و مأنوس
بود، و با آنكه قسمتی از عمر خود را صرف زهد و ریاضت كرده ، و مقامات صوفیه
را از مرتبه تبتل تا فنا طی كرده بود ، فعالیتهایی كه در خارج از حوزه تصوف
انجام داد ، یا بدو منسوب شد ، او را مورد سوءظن شدید متشرعه ساخت .
ارتباط با شیعه امامیه و انتساب به قرامطه ـ كه در آن ایام موضع خلافت را
به شدت دچار تزلزل كرده بودند ـ او را نزد دستگاه خلافت در مظنه اتهام قرار
داد و موجب دغدغه خاطر ساخت و مواعظ پرشور و مسافرتهای تبلیغی كه طی آنها
از وی كرامات توأم با دعوی و شطحیات غیر قابل قبول مثل قول " انا الحق "
نقل می شد ، مشایخ صوفیه را هم نسبت به وی متردد یا بدگمان ساخت . دعوی عشق
الهی كه وی در اسواق بغداد و در اجتماعات دیگر با شور و هیجان از آن یاد می
كرد و قول به آنچه اتباع وی آن را عین الجمع می خواندند و عوام آنها، به
چشم مظهریت یا الوهیت در او مینگریستند، او را متهم به اعتقاد حلول و
اتحاد ساخت . ابن داوود ( د 297 ق ) ، فقیه ظاهری ـ كه هم قول به عشق الهی
و هم اعتقاد به حلول و اتحاد را در آنچه به حلاج منسوب می شد ، متضمن كفر
یافت ـ به لزوم قتل او فتوا داد . اما نظر مخالف فقیه رقیب شافعی مذهب او ،
ابن سریج مانع از تنفیذ آن فتوا گشت .
هواداران وی نیز اسناد اینگونه گفتارها را به وی انكار كردند ، با اینهمه ،
اینگونه دعاوی همچنان از وی نقل می شد و در اشعار و مواعظ او هم به نحوی
مجال انعكاس و تكرار می یافت . اینكه بعد از او شاگردش فارس دینوری هم كه
حلاجیان بدو منسوبند ، همین سخنان را اظهار كرد و مورد تبری و طعن اكثر
صوفیه واقع گشت، نیز حاكی از اظهار چنین اقوالی از جانب حلاج به نظر می
رسد. پس اسناد قول به حلول و اتحاد به حلاج قولی است كه سابقه قدیم دارد و
نزد قدمای شیعه هم مذكور است. توقیعی هم كه از ناحیه امام (ع) در باب او
ارائه شد ، مؤید سابقه این اتهام در حق اوست . توجیه آن اقوال هم سابقه
قدیم دارد و با وجود شهرت آن در عصر حلاج و فارس دینوری ، اصرار در انكار
آن خالی از تعسّف نیست.
از قدما هم كسانی كه خواسته اند این اسناد را از حلاج دفع نمایند یك قطعه
بسیار مشهور منسوب بدو را كه متضمن این معنی است : " سبحان من اظهر ناسوته
/ سرسنا لاهوته الثاقب … " ، به شدت تخطئه كرده اند و بی ذكر دلیلی انتساب
آن را به حلاج مردود شناختهاند. غیر از این قول كه صوفیه عصر از آن تبری
جسته اند و بعضی از مشایخ به سبب آن با او قطع رابطه كرده اند ، آنچه حلاج
در كتاب الطواسین مخصوصاً در "طاسین الازل " ، در اعتذار ابلیس و مقایسه
حال او با حال حضرت محمد (ص) به بیان آورده است، و بعدها به صورت یك میراث
عرفانی نزد احمد غزالی و عین القضات همدانی هم تكرار شده ـ و حتی به صورتی
شاعرانه و نوعی تأیید مختفی در یك قطعه منسوب به سنایی غزنوی و در یك حكایت
تمثیلی از مثنوی مولانا جلال الدین هم آمده است ـ از جمله اقوالی بود كه در
كلام حلاج و با تأكید و تصریحی كه او در این باب كرد ، موجب مزید انكار
متشرعه در حق او گشت . حلاج به اتهام دعاوی كفرآمیز و گرایشهای الحادی
توقیف و شكنجه شد ( 301 ق/914 م) و بعد از یك حبس طولانی در بغداد محاكمه و
كشته شد ( ذیقعده 309 ) .
با اینكه در تصوف حلاج ، و در اهمیت اقوالی كه از او در زمینه عرفان نقل
شده است ، جای تردید نیست ، اما داوری درباره عقاید و آراء او هنوز به
آسانی ممكن نیست و به اسناد قاطع تر و موثق تر حاجت است و مخصوصاً از
استناد به ابیات منسوب به او باید اجتناب كرد . به این هم كه بعضی
ستایشگران او را به اخبار از اسرار منسوب داشته اند، نباید با نظر تأیید
نگریست . اشارات حافظ كه ظاهراً بر مبنای قول افشای سر الربوبیه او گفته
است : " جرمش این بود كه اسرار هویدا می كرد"، معروف است و جالب آن است كه
از خود حلاج هم سخنانی در این باب نقل است.