با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

ادبیات عرفانی

.
 

استیس محقق انگلیسی می نویسد:



"…"وحدت" یا "واحد" " تجربه ومفهوم کانونی تمام عرفان های گوناگون است".



اینکه وحدت در عرفان اسلامی یک عنصر وعامل اساسی است، جای تردید نیست. وقتی جنید( فوت 298هـ) همین حدیث را که " کان الله و لم یکن معه شیئ" شنید، گفت:"الآن کما کان"-

هستی حقیقت واحدی است که در باطن با وحدت کامل خویش از هر گونه تفرقه وکثرتی منزه است وظاهری دارد که منشأ نمایش کثرت است. واین کثرت ها ظاهری وخیالی هستند، نه واقعی وحقیقی که:



جناب حضرت حق را دوئی نیست در آن حضرت من و ما و تو ئی نیست



من و ما و تو واو هست یک چیز که در "وحدت" نباشد هیچ تمییز



حقیقت به منزله ی آب دریا وپدیده ها و حوادث، همچون امواج وحباب اند که در نگرش سطحی حباب و امواج حقایق جداگانه به نظر می سند امَا با یک نظر عمیق، روشن می- شود که در آن جا هر چه هست آب هست وبس، وبقیه، جلوه ها ومظاهر آن آبند، و دارای تحقق وذات جداگانه و مستقلی نیستند ودر حقیقت نیستی های هستی نما می باشند.



موج هایی که، بحر هستی راست جمله مر آب را حباب بود



گرچه آب و حباب باشد دو در حقیقت حباب، آب بود



پس از این روی ، هستی اشیاء راست چون هستی سراب بود





درباره ی وحدت وجود، در بخش دوم این اثر بحث یشتری خواهیم داشت.





ب_شهود:



عرفادر عین قبول علوم رسمی و ظاهری واقرار به ارزش واعتبار عقل واستدلال، بر اصالت



ارتباط حضوری تأ کید داشته و علوم حاصل از مکاشفات ومشاهدات را بر نتایج حاصل ازبراهین عقلی ترجیح می دهند.حواس انسان و نیز قوای عقلی وی با ظاهر عالم و ماهیّات و تعیّنات سر وکار دارد.ولی انسان از راه باطن خویش، می تواند با حقیقت واحد جهان ارتباط حضوری و شهودی داشته باشدواین وقتی میسر است که از تعلقات ظاهری رها شده باشد که:



رو مجرد شو، مجرد را ببین

در مورد قلمرو عقل وبصیرت ومیزان ارزش واعتبار علوم ظاهری ورابطه ی حوزه ی کشف وشهود با حوزه ی عقل واستدلال در فصل های نخستین رساله قیصری بحث بیشتر خواهیم داشت.

ج_فنا:

بی تردید یکی دیگر از اساسی ترین مسائل عرفان اسلامی وعرفان های اقوام و ادیان مختلف، مسئله ی"فن" است. اصولاُ فرق عارف وعالم در آن است که هدف عالم،فهم حقیقت است و هدف عارف فنا در حقیقت،مولوی می گوید:







هیچ کس راتانگردداوفنا نیست ره در بارگاه کبریا



گر چه آن وصلت بقا اندر بقا ست لیک در اول فنا اندر فنا ست



چیست معراج فلک؟این"نیستی" عاشقان را مذهب و دین"نیستی"



نیستی هستت کند،ای مرد راه نیست شو، تا هست گردی، از اله







یک عارف در اثر سیر و سلوک و مجاهده، از مرز حدود و قیود شخصی گذشته به حقیقت مطلق و نا محدود واصل شده و با آن متحد گشته و سرانجام در آن فانی می گردد.

فنا همان رفع تعین بنده است و در حقیقت جز تعین و"خود" بنده حجاب دیگری میان او و حضرت حق نیست که به قول حافظ:



میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

برای روشن شدن بیشتر موضوع، قسمتی از بیان لاهیجی را در این رابطه نقل می کنیم:



"چون فنا و وصول، عبارت از رفع تعین است ، فرمود (یعنی شبستری در گلشن راز ):



تعین بود که از هستی جدا شد نه حق بنده، نه بنده با خدا شد



یعنی آنچه گفته شد و می شود، که خود را از خود رها کن و از خود بگذر و فانی و نیست شو و هستی خود را بر انداز، همه فرع آن است که این کس را هستی و وجودی بوده باشد. مراد نه این معنی است که متبادر فهم است، که ترا وجود بود، سعی نما که آن عدم گردد، بلکه مراد آن است که ظهور حق در صورت کثرات و تعینات، مانند حباب و امواج است که بر روی دریا پیدا می شود و بحر به نقش آن حباب و امواج مخفی می نماید و امواج و حبابات غیر بحر می نمایند، و فی الحقیقه غیر دریا آنجا هیچ نیست فاما وهم می نماید که هستی و تا زمانی که امواج و حباب ا زروی بحر مرتفع نمی شود، بحر بر صرافت وحدت، ظهور نمی یابدو معلوم نمی گردد که این نقوش امواج، همه اموری اعتباری بوده اند و حقیقتی نداشته اند.



جمله عالم نقش این دریاست،بس هر چه گویم غیر از این سوداست،بس



بحر کلی چون به جنبش کرد رای نقش ها بر بحر کی ماند به جای



فلهذا فرمود که:"تعین بود که از هستی جدا شد" یعنی نیستی از خود،وهالک شدن غیر و خالی شدن از خود، همه عبارت از برخاستن"تعینات" است از وجه وجود مطلق که "حق" است. زیرا که ظهور وحدت حقیقتی موقوف آن است.

تا تو پیدایی خدا باشد نهان تو نهان شو تا که حق گردد عیان

چون بر افتد از جمال اونقاب از پس هر ذره تابد آفتاب

و چون"تعین که موهم غیریت میشد مرتفع گشت پیدا آمد که، غیر از حق هیچ موجودی نبوده است، نه آن که حق بنده شد و نه آن که بنده خدا شد که حلول و اتحاد پدید گردد." "تعالی عن ذالک علوأ کبیرا."

د-ریاضت: مکاتب عرفانی، اتفاق نظر دارند در اینکه بشر فقط در اثر تلاش پیگیر و پر مشقت می تواند به کمالات حقیقی خویش نایل آید. در عرفان، علم حقیقی نه تنها از عمل جدا نیست، بلکه نتیجه و محصول عمل است. برای رسیدن به آگاهی عرفانی باید به سیر و سلوک پرداخت و از مراتب و درجاتی گذشت. از همین جاست که عرفان به دو قسمت عملی و نظری تقسیم شده که عرفان عملی عبارت است از اجرای یک برنامه ی دقیق و پر مشقت جهت گذشتن از مراحل و منازل و رسیدن به مقامات و احوالی، در راه دست یافتن به آگاهی عرفانی، و نیل به "توحید" و "فن" که از آن به "طریقت "تعبیر می شود و عرفان نظری مجموعه تعبیرات عرفا، از آگاهی ها و دریافت های شهودی خویش درباره حقیقت جهان و انسان است.

عارف برای رسیدن به کمال خویش که همان مرحله ی توحید و فنا است، لازم است که تن به سختی ها سپرده، از خواب و خوراک کم کرده و بر اعمال و اشتغالات معنوی بیفزاید.

چشم پوشی از شهوات و لذات، مبارزه با هواهای نفسانی که در بیان نبوی به عنوان جهاد اکبر نامیده شده، رها کردن جاه و مقام، گذشتن از نام و ننگ، بی اعتنایی به تعظیم و توهین دیگران، پرداختن باطن از علایق، نفی وسوسه ها و خواطر و رعایت هزاراه نکته باریکتر از مو، به خاطر احراز شایستگی برای نیل به آستان حق و حقیقی و در یک کلام تلاش بی امان برای مرگ اختیاری از جهان طبیعت و تولد در عالم ماورای طبیعت:

مردت تن در ریاضت زندگی است رنج این تن روح را پایندگی است

این ریاضت های درویشان چراست کان بلا بر تن، بقای جان ماست



در عرفان و تصوف، چنانکه پیامبر اسلام(ص) نیز فرموده:"اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک" مشکل عمده ی انسان، مشکل نفس است. ریاضت دادن و کشتن آن به منزله ی تسلط و غلبه بر همه ی طاغوتها و وحوش و سباع است. با خواسته هایش مقاومت و از وسوسه هایش دوری و بیزاری جسته و در این راه ایستادگی و استقامت به کار باید بردتا آن طاغی و یاغی تسلیم شود و مسلمان گردد و لحظه ی تسلیم نفس، لحظه ی بسیار با شکوهی است که در واقع می توان آن را تولد تاز ی انسان به معنی حقیقت آن دانست و عرفا از آن به مرگ اختیاری تعبیر می کنند و می گویند که منظور از عبارت معروف:" مو تو قبل ان تمو تو" نیز همین است.

و شیخ ابو سعید گوید:

"همه وحشت ها از نفس است، اگر تو او رانکشی، او ترا بکشد."

اینک بیان مولوی در تفسیر حدیث نبوی(ص):

"قدمتم من الجهاد الاصغر الی الجهادالاکبر"

ای شهان کشتیم ما خصم برون ماند خصمی زان بتر در اندرون

کشتن این کار عقل و هوش نیست شیر باطن سخره خرگوش نیست

دوزخ است این نفس ودوزخ اژدهاست کو به دریاها نگردد کم کاست

هفت دریا را در آشامد هنوز کم نگردد سوزش آن خلق سوز

عالمی را لقمه کرد و درکشید معده اش نعره زنان، هل من مزید

چون که وا گشتم ز پیکار برون روی آوردم به پیکار درون

قد رجعنا من جهادالاصغریم یا نبی اندر جهاد اکبریم

قوتی خواهم ز حق دریا شکاف تا به سوزن برکنم این کوه قاف

سهل شیری دان که صفها بشکند شیر آن است آنکه خود را بشکند

تا شود شیر خدا از عون او وا رهد ازنفس و از فرعون او

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ