شطحیات عرفانی
تمامی متون عرفانی جهان هشدارمان میدهد كه بین عرفان و عقل،
رابطهی یكه و یگانهای هست كه به آن معنا، هیچ مجموعه و منظومهی
فكری چنین رابطهای با عقل نمیتواند داشته باشد. قولی كه جملگی
عرفا برآنند این است كه عرفان فراتر از عقل است. در این جمله كلمهی
"فراتر" ظاهراً كلمهای ارزشگذار است، و شاید از آن جهت به كار رفته
كه جهان عرفا را آسمان میدانند، نه خاكی.
در این فصل توجه خود را معطوف به آن موضوع نمیكنیم. بنابراین در
حال حاضر با "فراتر بودن" ارزشی عرفان كاری نداریم. چیزی كه از "فلان
چیز" فراتر است، به هر حال و بدون شك به یك معنا بیرون از آن و
غیر از آن است. بنابراین مقدمه، تجربهی عرفانی به نحوی بیرون از
حوزهی عقل انگاشته میشود. چنین نكتهای بیتردید از ادبیات و متون
عرفانی سراسر جهان برمیآید. ولی تا اینجا چندان چیزی روشن نشد. و تا
آنجا كه من میدانم هیچ نظریهی واضحی در باب رابطهی واقعی عرفان
و عقل ارائه نشده است. متون موجود سرشار از اظهار نظرهای متعارضاند،
كه هیچ كدام از حد حدس و ظن فراتر نرفته است. هیچ نظریهی جامع و
مانعی در دست نیست. هدف از این فصل بررسی حدس و نظرهای معارض و
جستجوی نظریهای مقبول است.
پیش از هر چیز، باید ببینیم مراد از كلمهی "عقل" یا تعقل چه میتواند
باشد. آنچه من از آن میفهمم سه قاعدهی مشهور منطق (۱) است بیشك
میتوانید بگویید این قول، ناظر به معنای اخص عقل است. آیا نباید
استدلال استقرایی (۲) و مفهوم اندیشی ] = تفكر مفهومی (۳) [ را مشمول
آن دانست؟ كلمهی "عقل" حتی میتواند توسع یابد و شامل هر آنچه "معقول"
است، بشود. ولی معقول به این معنا چندان ربطی به منطق ندارد و كلاً
اصطلاحی ارزشگذارانه است. میانهروی و "تعدیل" در هر چیز، همواره
معقولتر از هر افراط و تفریطی دانسته شده است. ولی میانه روی، از
افراط یا تفریط منطقیتر نیست. فقط به معنای ارزشگذارانهاش بهتر
است، همواره راه میانه را به عنوان راه خوب توصیه كردهاند.
باید معنای اخصی را كه برای "عقل" قائلیم توضیح و توجیه كنم. به
طور كلی لازمهی توجیه، تجزیه یك موضوع و بررسی جزء به جزء آن است.
در جای مناسب به توصیف عقل، به معنای اعمش، باز خواهیم گشت. وقتی
كه عارف میگوید مكاشفهاش، بیرون از دایرهی عقل است، معلوم است
كه منظورش این نیست كه بیرون از حوزهی معقول است. چرا كه بیشك
حرف آخرش این است كه زندگی عارفانه تنها زندگی معقول برای انسان
است. و فصل عرفان و اخلاق، برای شرح و بسط این موضوع مناسبتر است.
سپس به توجیه موضوع اخص این مبحث كه استدلال استقرایی و تفكر
مفهومی خارج از آن قرار میگیرد، میپردازیم. عرفا میگویند تجربهی
عرفانی كمابیش در قالب مفاهیم درنمیآید، و به همین جهت آن را
"وصفناپذیر" نامیدهاند. خواهیم دید كه این بحث، رابطهی عقل و
عرفان را روشنتر میكند. بیشك وقتی عرفا میگویند كه این تجربه
"فراتر" از عقل است، منظورشان هم این است كه بیرون از حوزهی
منطق است و هم این است كه خارج از دایرهی ادراك است؛ و شك
نیست كه این دو حكم، پیوند نزدیكی با یكدیگر دارند، و شاید هر دو یك
چیز میگویند. ولی، این دو یك به یك بررسی خواهیم كرد.
تا اینجا چند نظریه را مطرح كردیم كه وجه مشتركشان این بود كه
میخواستند ثابت كنند كه شطحیات واقعی، به معنای تناقضات منطقی، در
عرفان نیست. و همه با شكست مواجه شدند. و چون از وجود نظریهی
دیگری كه ممكن است منتقدان با توسل به آن ثابت كنند كه برای
شطحیات میتوان راهحل عقلانی و منطقی پیدا كرد، بیخبرم، لذا نتیجه
میگیرم كه شطحیات فیالواقع تبیین عقل پسند ندارند، و تناقضاتی كه
در آنها میبینیم از نظر منطقی لاینحل است.
دیگر چه باید گفت؟ همهی عرفای همهی اعصار و اقطار گیتی همه
همداستانند كه احوالشان "فراتر از حد عقل" و "بیرون از دایرهی عقل"
است. باید این سخنان را به چه حمل كنیم؟ آیا باید تصور كنیم كه
واقعاً منظوری از این حرفها ندارند، و برای آنكه آب و تاب یا تأثیر
سخنانشان بیشتر شود، مبالغه میكنند و اینها همه لقلقهی لسان است و
جدی نیست؟
هدف از این فصل جز این نبود كه ثابت كنیم عرفا از آنچه میگویند
صادق و در این عقیده راسخاند. اینكه میگویند حال یا تجربهشان
ورای طور عقل است، صریحاً به این معناست كه فراتر از منطق و برهان
است. و در صدق گفتارشان نمیتوانیم شك كنیم، مگر اینكه از اصل
همهی عرفان را تخطئه كنیم و شیادی بشماریم. كسانی كه تجربهی
عرفانی دارند بداهتاً احساس میكنند كه آن تجربه به معنای خاصی
كاملاً منحصر بهفرد است، و به كلی با هر حس و ادراك عادی فرق دارد
و به هیچ وجه با تجربههای حسی جهان زمانی - مكانی قابل قیاس
نیست. هر كس كه به آگاهی عرفانی نایل میگردد به ساحتی وارد
میشود كه به كلی بیرون و برتر از ساحت آگاهی روزمره است، و با
مقیاستها و معیارهای این ساحت ادراك یا ارزیابی نمیشود. پر واضح
است كه عرفا این را احساس میكنند. ولی هر آن كوششی كه در پی رفع
و رجوع شطحیات عرفانی به وسیلهی تعبیههای منطقی یا زبان شناختی
باشد، در جهت تنزل دادن عرفان تا حد عقل عام و عرفی، و انكار
خصیصهی منحصربهفرد آن و پایین آوردن آن تا سطح تجربههای
روزمرهی خودمان است.
البته عقل عام و عرفی، عیب و اشكال ندارد. ولی نمیتوان هم خدا را
خواست و هم خرما را. نمیتوان هم باور داشت كه آگاهی عرفانی نادر و
یگانه است و از جنس آگاهی روزمره نیست، و در عین حال چیزی در آن
ندید كه تا حد آگاهی روزمره قابل تنزل نباشد.
● یك ایراد
در اینجا ممكن است ایراد شدیدی به روش ما بگیرند و بگویند اگر عرفان
خود سرشار از تناقض است، چگونه میتوان - چنان كه ما درصددش هستیم-
بحث معقول و منطقیای از آن كرد؟ قرار است این كتاب تحلیل و بررسی
منطقی اقوال عرفا باشد. در این صورت، تألیف چنین كتابی چه محمل و
معنایی دارد؟ آیا اقرار و اذعان به اینكه این اقوال، از نظر منطقی
متناقض (نما) هستند، این كوشش را بیفایده نمیگذارد؟
اولاً در جواب این اعتراض میتوان گفت كه هرگز چنین ایرادی به
بحثهای عقلانی و برهانیای كه در اطراف شبهات و شطحیات زنون
درگرفته و بیش از دو هزار سال توجه فلاسفه را به خود جلب كرده
است، نمیگیرند. آیا همهی این بحثها بیمعنا بوده است؟