پس از پیداشدن فلسفهی اصالت عمل (۱) كه ویلیام
جیمز (۲) بیان كننده و پایهگذار آن بود، تقریباً در بیشتر اذهان این
اندیشه رسوخ یافت كه در هر تحقیق و بررسی، خواه علمی و دینی یا
فلسفی و عقیدتی، گذشته از جنبهی حقیقتجویی، و بیشتر از آن، باید به
جنبهی فایدهی عملی آن نیز توجه شود؛ زیرا بحث در مسائلی كه به
هیچ وجه در زندگانی مردم تأثیری ندارد، كاری غلط است و با آن راه
به جایی نمیتوان برد. من اینجا به صحت و سقم این فلسفه كاری
ندارم. ولی البته انكار نمیتوان كرد كه نكات مثبت فراوان دارد و
از همان ابتدا اذهان و افكار هوشمندان را جلب كرده است.
ما نیز كه این همه از تصوف دم میزنیم و آن را یكی از نشانههای
نبوغ و عظمت فكر ایرانیان به شمار میآوریم، باید نشان دهیم كه
صوفیگری چه جنبههای سودمند و مثبت و عملی دارد، و در زندگانی مادی
و معنوی مردم چه اثرهایی دارد؟ نكات سودمند و برجستهی تصوف از این
قرار است:
۱) تعدیل مذاهب و جلوگیری از تعصب - شاید بزرگترین خدمت صوفیان به
عالم اسلام و همهی مردمی كه در حوزهی اسلام میزیند، این باشد كه
به نحوی از انحا از سختگیری ارباب دیانت نسبت به مردم اقلیت و
پیروان سایر ادیان جلوگیری كردهاند. به قول نیكلسون (۳) "همهی
مردمی كه مسلماناند و با پیروان سایر ادیان و مذاهب به مدارا و
تسامح و گذشت و مهربانی میزیند صوفیاند؛ اگر چه خود را صوفی رسمی
ندانستهاند و ارباب ترجمه و تذكره نویسان آنان را جزو صوفیان یاد
نكرده باشند!" (۴)
راه صوفی راهی وسیع و پهناور و طریقت او طریقت عظیمی است كه از هر
سوی آن طریقت، راهی به خدا توان یافت. ابوسعید ابیالخیر (وفات ۴۴۰
ه.) میگفت: "... به عدد هر ذرهی موجودات راهی است به حق"، (۵) از
اینرو، راه وصول به روی هیچ كس بسته نیست و پیروان برخی ادیان
كه راه وصول به حق را تنها از دین و آیین خود ممكن میدانند در
اشتباهاند. این گروه هیچ كس را حقیر نمیشمردند و خود را ناتوانترین
و ضعیفترین بندگان خدا میدانستند و از این وحشت داشتند كه خودبینی
و عجب و غرور همیشه در ذات انسان هست، بنابراین باید آن را كوبید.
باز همین ابوسعید میگفت: "هر كس به خویشتن نیكو گمان است، خویشتن
نمیشناسد، و هر كس خویشتن نمیشناسد خدای را نمیشناسد". (۶) و هم در
احوال او آوردهاند كه "شیخ ما گفت كه وحی آمد به موسی كه
بنیاسراییل را بگوی كه بهترین كسی اختیار كنید. صد كس اختیار كردند.
وحی آمد كه از این صد كس بهترین اختیار كنید. ده كس اختیار كردند.
وحی آمد كه از این ده، سه تن اختیار كنید، سه تن اختیار كردند.
وحی آمد كه از این سه كس بهترین اختیار كنید. یكی اختیار كردند.
وحی آمد كه این یگانه را بگویید تا بدترین بنیاسراییل را بیارد. او
چهار روز مهلت خواست و گرد عالم میگشت كه كسی طلب كند. روز چهارم
به كویی فرو میشد، مردی را دید كه به فساد و ناشایستگی معروف بود،
و انواع فسق و فجور در او موجود، چنان كه انگشتنمای خلق گشته بود.
خواست كه او را ببرد، اندیشهای به دلش درآمد كه به ظاهر حكم نباید
كرد، روا بود كه او را قدری و پایگاهی بود؛ به قول مردمان خطی به
وی فرو نتوان كشید و حقیر و ناچیزش نتوان شمرد و به اینكه مرا خلق
اختیار كردند غره (۷) نتوان گشت. چون هر چه كنم به گمان خواهد بود،
این گمان در حق خویش برم بهتر. دستار در گردن خویش انداخت و به
نزد موسی آمد و گفت: هر چند نگاه كردم هیچ كس را بدتر از خود ندیدم!
وحی آمد به موسی كه آن مرد بهترین ایشان است نه به آنكه طاعت
او بیش است بلكه به آنكه خویشتن را بدترین مردم دانست." (۸)
۲) احترام به انسانیت- عارفان و صوفیان، بیش از همه چیز به آدمی
بودن یا انسانیت توجه داشتند، یعنی: هدف آنان آدمی بودن و
انسانشدن خود، و امكاناً انسان كردن و آدمی ساختن دیگران بود.
میگفتند: دین هم برای این آمده است كه این جنس دو پا را خوشخوتر
و نرمتر بكند و اگر دین انسان نسازد چه دینی چه كشكی! پیش از
مسلمانشدن و ترساشدن و یهودی و بودایی و مانوی و زرتشتیشدن، باید
انسان شد. و پیوسته خود در طلب این نوع انسانها بودند و مانند دیوژن
كه در روز روشن چراغ به دست دنبال انسان میگشت، صوفیان هم
پیوسته در جستجوی انسان كامل (۹) بودند؛ و انسان كامل به نظر این
جماعت كسی است كه پیش از همه چیز به انسانشدن بیندیشد. این گونه
آدمیان نیز اگر یافت شوند تنها در مسجد و محراب نیستند، در خرابات و
میكده و پشت میزهای ادارات و مقام وزارت و حكومت نیز پیدا میشوند؛
حتی از میان كسانی كه در خدمت فرمانروای ستمكاری كمر بستهاند نیز
میتوان انسان یافت زیرا كه "مردمان خدا ممكنند در اوباش" و نیز
گفتهاند كه "كمر به خدمت سلطان ببند و صوفی باش." "محمد بن منور"
میگوید: "شیخ ما را پرسیدند كه: مردان خدا در مسجد باشند؟ گفت: در
خرابات هم باشند." (۱۰)
این نكته را "ابن سینا" خود دریافته آنجا كه میگوید: "عارف همیشه
شاد و گشادهروی و خندان باشد. از روی فروتنی، فرومایه را چنان بزرگ
میدارد كه بزرگوار گرانمایه را، و انبساط و شادمانی او با گمنام
ناشناس همچنان باشد كه با نامدار بزرگ و شناخته. و چگونه شاد نباشد؟
در حالی كه او به خدا و به همه چیز خرم باشد، زیرا كه در همه چیزها
خدا را میبیند؛ و او چرا همه را یكسان و برابر نداند؟ در حالی كه همه
نزد وی برابرند از آن جهت كه همه اهل رحمتاند و به باطل
مشغول!..."
و نیز "... عارف را گمان (بد) بر چیزها و مردمان بنا شد، و كنجكاوی
بیجا نكند، و اگر ناپسندی بیند، خشم او را از جای نبرد و بر نیانگیزد،
بلكه بر آن شخص رحمت آرد، زیرا از راز قدر و و حكم خدا آگاهاست. و
اگر امر به معروف كند به نرمی و پندگویی كند، و سختی و تندی و
عیبجویی و ملامت به كار نبرد؛ اما اگر آن امر به معروف در كاری
بزرگ باشد و كسی نااهلی كند، رواست كه او را غیرت باشد..." همچنین
"... عارف شجاع و دلیر باشد، و چرا چنین نباشد؟ چه او از مرگ نپرهیزد.
او بخشنده و بخشاینده باشد، و چرا چنین نباشد؟ چه او از باطلپرستی
به دور است، او آمرزگار گناهان مردم باشد؛ و چرا چنین نباشد؟ چه نفس
و جان او بزرگترین و وسیعتر از آن است كه لغزش آدمی زادهای آن
را بخراشد. و كینههای مردم را در خاطر او راه نباشد و در دل او نماند،
و چرا چنین نباشد؟ در حالی كه او همیشه به ذكر و یاد خدا مشغول
است." (۱۱)
۳) انتخاب و گزینش هر اندیشه و كار نیك از هر كس- یكی از پیشوایان
دین میگوید: "آنچه را میگویند بگیرید و گوینده را ول كنید." (۱۲) به
این حقیقت، در سلام بیش از همهی فرقهها صوفیان جامهی عمل
پوشیدهاند. اگر صوفیگری را با افكار و عقاید دیگر بسنجید و با كنجكاوی
و پژوهش ژرف در مبادی این مذهب بنگرید، میبینید همه نكات سودمند
مذاهب هند و اروپایی، فلسفهی هندی، افكار مصریان و ایرانیان قدیم،
اندیشههای سقراط و افلاطون و حكمت پهلوی (۱۳) و عقاید مانی و مزدك
و به ویژه فلوطین و فیلسوفان نوافلاطونی جابهجا در بیانات و
تعلیمات و مباحثات صوفیان به نظر میآید. این امر، به سبب آن بوده
كه صوفیان همه چیز را در خدا و خدا را در همه چیز میدیدند و معتقد
بودند كه: در عالم هیچ مخلوقی و هیچ اندیشه و فكری و هیچ نكتهای
از خرد و كلان و پیر و جوان نیست كه به كاری نیاید و دردی را درمان
نباشد. و این یكی از نكات برجستهی فلسفهی دیالكتیك یا جدالی علمی
جدید است. هر چیزی به ضدش شناخته میشود؛ اگر خوب هست باید بدهم
باشد؛ اگر پیر هست باید جوان هم باشد؛ اگر زشت هست باید زیبا هم
باشد؛ اگر سفیدی هست باید سیاهی هم باشد؛ اگر روز هست شب هم باید
باشد؛ و اگر هنرمند هست باید بیهنر هم باشد؛ و اگر توانگر هست، گدا نیز
باید باشد؛ اگر مؤمن هست ملحد و كافر نیز باید باشد و به قول مولوی:
بد ندانی تا ندانی نیك را ضد را از ضد توان دیدای فتی (۱۴) صوفی
خوشبین (۱۵) است و از این جهت میگوید: هیچ چیز بیهوده در عالم
نیست، چه از بزرگترین تا كوچكترین اشیاء همه نشانههایی از وحدت
وجود است. بدبینی و شرانگاری (۱۶) و عیبجویی از لوچی و احولی است،
زیرا: جهان چون زلف و خال و چشم و ابروست كه هر چیزی به جای
خویش نیكوست (۱۷) غزالی میگفت: "در آفرینش، هیچ چیز بدیعتر و
دلاویزتر از آنچه هست، نمیتوان یافت". (۱۸) همهی موجودات تصنیف
خدا و كار اوست و چون او از عیب و نقص، پاك و دور است دلیلی ندارد
كه مظاهر وجود او یعنی جهان و هر چه در او هست ناقص و بد و شرآمیز
باشد. نظامی گنجوی كه شاعر بود و ذوق عرفان یافته بود میگفت:
در عالم عالم آفریدن به زین نتوان رقم كشیدن حرفی به غلط رها
نكردی یك نكته در او خطا نكردی صوفیان همچنین كتابهای قصه مانند
شاهنامه و كلیله و دمنه و مرزباننامه و هزلیات و شوخیهای رایج در
میان مردمان و افسانهی كودكان را بسیار ارج مینهادند و آنها را
مایهی آموزش و پرورش و آگاهی طالبان و مریدان میدانستند. سنایی
میگفت: "هزل من هزل نیست تعلیم است" و همو مطالبی را در
"حدیقهی" خود به نظم آورده، كه نه تنها عارف كامل از ذكر آنها
مقام خود را برتر میداند، بلكه مردم عامه نیز از یاد آنها شرم
میبرند و تشویر میخورند. قلندریات وی خود داستانی دیگر دارد و در آنها
به خوبی نشان میدهد كه هر كس در ظاهر و پوست باشد چگونه از باطن و
معنی بی نصیب میماند. (۱۹)
مولوی كه چندین بار از كلیله و دمنه و كتابهای داستانی دیگر نام
برده، و قصههای هزلآمیز او در مثنوی فراوان است، میگوید:
كودكان افسانهها میآورند درج در افسانهشان بس سر و پند
هزلها گویند در افسانه ها گنج میجویند در ویرانهها
هزل تعلیم است آن را جد شنو تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر جدی هزل است پیش هازلان هزلها جد است پیش عاقلان (۲۰)
این گروه، پیش از روانشناسان جدید دریافته بودند كه "روش تمثیل"
در تعلیم و تربیت آسانتر و سودمندتر و بهتر از "روش برهان" به نتیجه
میرسد، و طبیعت مردمان را خوب میشناختند و میدانستند كه تودهی
مردم از افسانهها و داستانها دلخوش و سرمست میشوند؛ از اینرو،
افسانهها و اسطورههای خوب و آموزنده را - ولو هزلی میبوده -
برمیگزیدند، آنگاه افكار بلند و اندیشههای انسانی خود را در قالب
آنها بیان میكردند؛ و در این راه به هیچ قوم و ملت و مذهبی اهمیت
نمیداند. در روزگاری كه فقیهان و ظاهرپرستان شاهنامهی فردوسی را
پس پشت انداخته بودند و این سند قهرمانی و حماسی ملت ایران را
"كارنامهی گبران" و "نامهی آتشپرستان" میپنداشتند و به گمان خود
فردوسی را "رافضی" و مروج آیین گبران و مانویان میخواندند، این
عارفان و صوفیان بودند كه شاهنامه را میخواندند و بدون تعصب مذهبی
و كینهورزی بر جان گویندهاش آفرین میخواندند. ببینید بزرگداشت و
تعظیمی از این بزرگتر نسبت به شاهنامه و فردوسی توانید یافت؟ "احمد
غزالی (۲۱) روزی در مجمع تذكیر و مجلس وعظ روی به حاضران آورد و
گفت: این مسلمانان، هر چه من در چهل سال از سر این چوب پاره (۲۲)
شما را میگویم، فردوسی در یك سخن گفته است، اگر بر آن خواهید رفت
از همه مستغنی شوید:
ز روز گذر كردن اندیشه كن پرستیدن دادگر پیشه كن پرستندهی آز و
جویان كین بگیتی ز كس نشنود آفرین!" (۲۳)